چند مثال برای اثبات اینکه تقیه دروغ محض است
برای این مطلب مثالهای زیادی وجود دارد؛ از جمله: سلمه پسر محرز گفت که به ابوعبدالله گفتم: «یک مرد ارمنی مُرده و برای من وصیت کرده است. ابوعبدالله گفت: ارمنی چیست؟ گفتم: یک «نبطی» از نبطیهای کوهنشین مُرده و تَرکهی خود را برای من وصیت کرده و یک دختر هم به جا گذاشته است. در جواب به من گفت: نصف کل میراث را به دختر بده. سلمه گوید: این قضیه را به زراره خبر دادم. زراره به من گفت: از تو تقیه کرده است. مال از آن دختر است. سلمه گوید: باری دیگر نزد ابوعبدالله رفتم و گفتم: خداوند اصلاحت کند! یاران ما گمان کردهاند که تو از من تقیه کردهای. گفت: به خدا قسم از تو تقیه نکردهام، ولی من بر سر تو تقیه کردم. آیا کسی به قضیه پی برده است؟ گفتم: خیر. گفت: بقیه را هم به دختر بده» [۲۹۰].
در این فتوی ابوعبدالله نصف مال را به سلمه پسر محرز داده و او را از نصف دیگر محروم کرده است. به ناچار یکی از دو حالت وجود دارد: یا حق دارد نصف را بگیرد یا حق ندارد. اگر حق نداشت چگونه اول نصف را به او داده بود و اگر حق داشت چرا بار دوم پشیمان شد و فتوایش را پس گرفت؟ گذشته از این، چه چیزی بود که امام تا آن حد از آن میترسید، در حالی که رفیق و مقلدش زراره ترسی کمتر از او داشت؟ آیا این درست است که یکی بیبهانه، تقیه کند یا بهتر بگوئیم دروغ بگوید یا در دین خدا برخلاف قول خدا و رسول خدا فتوی دهد؟ پرواضح است که مسائل میراث ربطی به اجتهاد ندارند، بلکه با نصوص ثابت میشوند. آیا کسی که نصوص را تغییر میدهد و تحریف میکند و برخلاف آنها فتوا میدهد، در مسائل دیگر میتواند مورد اعتماد باشد؟ روایت دیگری هم شبیه به این روایت هست که کلینی در (ص ۱۱۴) آن را در فروع روایت کرده است:
از عبدالله پسر محرز نقل است که گوید: «از ابوعبدالله دربارهی مردی پرسیدم که برای من وصیت کرده و یک دختر هم به جای گذاشته بود. در جواب گفت: به دختر نصف ترکه را بده و نصف دیگر را میان موالی تقسیم کن. برگشتم. سپس اصحاب ما گفتند: نه به خدا، به موالی چیزی نمیرسد. بعداً برای دومین بار نزدش رفتم و گفتم: اصحاب ما گفتند که چیزی به موالی نمیرسد، ابوعبدالله از تو تقیه کرده است. گفت: نه به خدا، از تو تقیه نکردهام و لکن من بر تو ترسیدم که به نصف ترکه مؤاخذه شوی. اگر ترس نداری نصف دیگر را هم به دختر بده. خداوند در آینده به جای تو آن را ادا میکند» [۲۹۱].
از این دو روایت چنین برمیآید که شیعه دروغ را تنها به خاطر حفظ خود تجویز نمیکنند بلکه بدون هیچ ضابطهای به دروغ عادت کردهاند. سؤالکنندگان، یعنی عبدالله بن محرز و سلمه، از خالصترین شیعهها و یاران امام معصوم بودند! و جعفر تصریح کرده و گفته است که از روی ترس فتوا نداده، بلکه از روی مصلحت و دروغ بوده است.
ائمهی شیعه تصریح کردهاند که تقیه چیزی جز دروغ صریح و محض نیست. ابوبصیر از ابوعبدالله (جعفر) روایت کرده که گفته است: «تقیه جزو دین خداست. گفتم: جزو دین خدا؟ گفت: آری، به خدا قسم جزو دین خداست. در قرآن آمده است که یوسف گفت: ای کاروان، به درستی شما دزد هستید» اما به خدا قسم چیزی ندزدیده بودند [۲۹۲].
صریحتر از آن، حدیثی است که محدث شیعه کشی آن را روایت کرده که حسین بن معاذ بن مسلم نحوی از ابوعبدالله÷نقل کرده است که: «ابوعبدالله بن من گفت: به من خبر رسیده که تو در مسجد جامع مینشینی و برای مردم فتوی میدهی؟ وی گوید: گفتم: بله و خواستم در این زمینه قبل از رفتن به مسجد جامع از تو بپرسم. گاهی من در مسجد جامع مینشینم و یک نفر میآید و دربارهی چیزی از من میپرسد. وقتی بدانم اهل اختلاف است، به آنچه که خود آنها میگویند، فتوی میدهم. معاذ بن مسلم گفت: ابوعبدالله گفت: چنان کن، من هم چنان میکنم» [۲۹۳].
این امام شیعیان است- همان طور که چنین میگویند- که به مردم دستور میدهد که بر مردم دروغ نسبت دهند و آنان را بر این کار تشویق و ترغیب میکند. این کجا و این فرمودهی خداوند کجا که میفرماید:
﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩﴾[التوبة: ۱۱۹]؟
«از خدا بترسید و همراه صادقان و راستگویان باشید».
در جای دیگری میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠﴾[الأحزاب: ۷۰].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و سخن راست و محکم بگویید».
ولی واقعیت امر این است که این جماعت تنها دروغ نمی گویند و بس، بلکه به دروغ گفتن دستور میدهند و آن را از برترین طاعات و وسیلهی نزدیکی به خدا به شمار میآورند و مذهب خود را بر اساس آن بنیان میگذارند. کتاب هایشان در زمینهی حدیث و تفسیر، پُر از این دروغها و باطل گویی هاست.
به عنوان مثال کشی بیان میکند که ابوالحسن، موسی کاظم به یکی از پیروانش که در زندان بود، نامه ای نوشت که: «به خاطر ما به سوی راه پروردگارت دعوت کن کسانی را که امید اجابت این دعوت از آنان میرود و تنها به روش ما بسنده مکن، و با آل حضرت محمدصدوستی کن، و دربارهی آنچه که از ما به تو رسیده یا به ما نسبت داده شده، مگو که این باطل است، هر چند خلاف آن را بدانی؛ [۲۹۴]چون تو نمی دانی که چرا آن را گفتهایم و به چه صورتی آن را تعریف کرده ایم» [۲۹۵].
بلکه این امامان، مردم را به تقیه و دروغ تشویق کرده اند؛ همان طور که از ابوعبدالله روایت شده که گوید: «هیچ یک از شما نماز فرض را سر وقتش نمی خواند و سپس همراه آنان نماز تحیهی مسجد میخواند مگر اینکه خدا به خاطر آن بیست و پنج برابر پاداشش میدهد، پس به این کار رغبت داشته باشید [۲۹۶]».
آیا معقول است که آدمی سخنی مخالف نص قرآن و سنت بشنود و سپس دربارهاش سکوت کند و بر او حکم بطلان ندهد، تنها به این دلیل که از این ائمه روایت شده است؟ زیرا برای حق بودن یک نظر کافی نیست که تنها کلام امام باشد و آن گاه مورد قبول قرار گیرد، بلکه هنگامی سخن پذیرفته میشود که با قرآن و سنت موافق باشد. اصل شریعت تنها و تنها کتاب خدا و سنت رسول خداصاست. آیا ممکن است عاقلی کلامی متناقض بشنود و ببیند، سپس بگوید همهی آن درست و حق است؟ با اینکه معلوم است حق هیچ وقت متعدد نخواهد بود و یکی از علامات دروغ، تناقض اقوال شخص و اختلاف آراء و نظرات اوست.
پس، هیچ قولی نزد شیعه وجود ندارد، مگر اینکه قول دیگری مخالف آن وجود دارد. حتی یک راوی ندارند که دربارهاش دو قول وجود نداشته باشد. یکی میگوید فلان راوی موثق است و دیگری او را ضعیف میداند و نه تنها او را ضعیف میداند، بلکه او را به اسفلالسافلین میبرد و ملعونترین ملعونها به شمار میآورد.
[۲۹۰] الفروع فی الکافی، باب «میراث الولد»، چاپ ایران، ج۷، ص۸۶ و ۸۷. همان، ج۳، ص۴۸. [۲۹۱] الفروع فی الکافی، چاپ ایران، ج۷، صص۸۷و۸۸ . همان، ج۳، ص۴۸. [۲۹۲] الكافی فی الأصول، چاپ ایران، ج۴، ص۲۱۷. [۲۹۳] کشی، رجال، ص۲۱۸. چگونه لطف الله صافی نظر شیعه در خصوص جایز بودن تقیه در زمانی که حاکمان ستمگر و سران ظالم بر سرزمینهای اسلامی تسلط یافته اند، ادعا میکند؟ ... آیا آن موقع ستم و ظلمی در کار بوده تا اینکه ابوعبدالله به تقیه پناه ببرد؟ خیر بلکه به سوی دروغ صریح و سخن باطل پناه بردهاند. به علاوه چه اجباری بوده اگر ابوعبدالله آنچه را که اول گفت، نمیگفت یا آنچه را که بعداً گفت، از همان اول میگفت؟ گذشته از این، وقتی ابوعبدالله با یاران و رفیقان و شاگردان و پیروان و مقلدانش این چنین رفتاری داشته باشد، با دیگران چگونه خواهد بود؟ [۲۹۴] رجال کشی، چاپ کربلای عراق، ص۲۶۸ ، زیر شرح حال علی بن سوید السائی. [۲۹۵] پس آیا مرحوم خطیب حق نداشته که گفته است: تقیه مانع وحدت و نزدیکی میان ما و شیعه است؛ چون نمیدانیم آیا آنان راست میگویند یا دروغ؟ آیا اخلاص و صداقت دارند یا اینکه قصد خیانت و فریب را دارند؟. [۲۹۶] من لا یحضره الفقیه، باب «الجماعة»، ص۱.