نقد تقیه
استدلال شیعه بر جایز بودن تقیه از آیات و احادیث و روایات به هنگام ترس از جان، جز چیز خندهآوری که عاقلان به آن میخندند، نیست.
اولاً؛ استدلال به آیاتی مانند: ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾[البقرة: ۱۹۵]، ﴿فَنَظَرَ نَظۡرَةٗ فِي ٱلنُّجُومِ٨٨﴾[الصافات: ۸۸]، ﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ٥٨﴾[يوسف: ۵۸]، ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ﴾[آل عمران: ۲۸]، ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾[النحل: ۱۰۶] و دیگر آیات، و نیز استدلال به روایتهایی مثل قصهی ابوجندل و مانند آن و قصهی ابوذر و ابوبکر، استدلالی است باطل؛ زیرا حتی یک آیه از آیات فوق و روایات در این باره به جواز دروغ و تقیه و اصرار بر آن، دلالت نمیکند، بلکه برعکس صراحتاً دلالت بر این میکنند که دروغ و تقیهی شیعه در دین، در هیچ حال درست نیست؛ مانند این آیات که الله متعال میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾[المائدة: ۶۷] «ای پیامبر خدا، برسان آنچه را که از طرف پروردگارت به تو نازل شده و اگر چنان نکنی پیامش را ابلاغ نکردهای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ میکند».
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ﴾[الأحزاب: ۳۹] «کسانی که پیامهای خدا را به نحو مطلوب میرسانند و از خدا بیم دارند و از هیچ احدی جز او ترسی ندارند»، ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٩٤﴾[الحجر: ۹۴] «پس آنچه بدان دستور مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان»،
﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ١٤٦﴾[آل عمران: ۱۴۶] «و بسی پیامبران که خداپرستان بسیاری در کنارشان نبرد کردند و از هر رنجی که در راه خدا دیدند، سست و زبون و درمانده نشدند، و خدا صابران را دوست میدارد»، ﴿وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ﴾[المائدة: ۵۴] «و از ملامت هیچ ملامت گری نمی ترسند»،
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩﴾[التوبة: ۱۱۹].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید».
و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠﴾[الأحزاب: ۷۰].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و سخن راست و درست بگویید».
و فرمایش پیامبر اکرم که میفرماید: «عليكم بالصدق» [۳۶۴]«حتما راستگو باشید و به راستگویی ملتزم باشید». در جای دیگری میفرماید: «كبرت خيانة أن تحدث أخاك حديثاً هو لك به مصدق وأنت به كاذب» [۳۶۵]: «خیانت بزرگی است که در سخنگفتن با برادر دینیات دروغ بگویی و او تو را در همان سخن راستگو بداند».
علیسمیفرماید: «انسان مسلمان تا زمانی که دروغ جدی و دروغ شوخی را ترک نکند مزهی ایمان را نمیچشد [۳۶۶]». همچنین میگوید: «ایمان آن است که راستگویی را در جایی که برایت زیان آورد، بر دروغی که سودآور است، ترجیح دهی» [۳۶۷].
اما آیاتی که به آنها استدلال کردهاند اگر بر چیزی دلالت کنند، تنها بر جواز مغالطه دلالت میکنند، مانند آنچه در قصهی ابراهیم÷است که گفت: «إني سقیم». یعنی از رفتار شما مریض و بیزار و بدحالم.
اما در قصهی یوسف÷، مغالطه و تقیهای وجود ندارد؛ زیرا اینکه یوسف برادران خود را شناخته و به آنها خبر نداده که ایشان را میشناسد، و بر تقیه دلالت نمیکند.
و معنی آیهی: ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ﴾[النحل: ۱۰۶] این نیست که به مردم کفر یاد دهد و فتوا به حرام برایشان صادر کند و مردم را برای اعمال خلاف حق تشویق کند، بلکه تمام آنچه در آن است این است که: اگر کسی ناچار به گفتن کلمهی کفر شد، اجازه دارد با دروغ آن را بر دهان جاری سازد، بدون آنکه بدان اعتقاد داشته باشد و به آن عمل کند [۳۶۸]. اما در آیهی: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ﴾[آل عمران: ۲۸] و آیهی: ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾[البقرة: ۱۹۵] مطلقاً مسئلهی تقیه وجود ندارد؛ چون معنی آیهی اول واضح است و معنی آیهی دوم این است که: نباید مسلمانان نسبت به چیزی چنان بخل ورزند که موجب تباهیشان گردد. علما و ائمهی شیعه نیز این آیه را چنین تفسیر کردهاند، چنان که در «خلاصة المنهج» و دیگر تفاسیر شیعه آمده است.
در قصهی ابوجندل و ابوذر هیچ شایبهی تقیه وجود ندارد. ابوبکر صدیق، وقتی کفار از او پرسیدند این مردی که با توست کیست؟ گفت: «مردی است که راه را نشانم میدهد». این سخن هیچ ارتباطی با تقیه ندارد مگر حضرت محمدصراه خیر و بهشت را به ابوبکر نشان نمیداد؟.
شاه عبدالعزیز دهلوی/ در تحفه گفته است: تقیه مجاز نیست مگر برای ترس. ترس هم به دو قسم است: قسم اول ترس بر جان است و این در حق ائمه به دو علت منتفی است: یکی اینکه مرگ طبیعی آنان با اختیار خود ائمه است -طبق زعم شیعه-، چنان که کلینی در کافی این مسئله را اثبات کرده [۳۶۹]و برای آن بابی عنوان کرده و سایر شیعیان امامیه بر آن اجماع کردهاند.
علت دوم اینکه –به زعم شیعیان- ائمه نسبت به آنچه در گذشته و آنچه که در آینده خواهد بود، آگاه هستند [۳۷۰]. پس ائمه اجل خود و کیفیت مرگ خود را میدانند و خصوصاً وقت مرگ را میدانند. پس قبل از وقت مرگ، از مرگ نمیترسند و نیازی به نفاق ورزیدن پیش مردم در دین خود و سردرگمکردن مؤمنان عادی ندارند.
قسم دوم از خوف: خوف مشقت و شکنجه و اذیتهای بدنی و دشنام و هتک حرمت است. تردیدی نیست که تحمل این امور و صبر ورزیدن در برابر آنها وظیفهی علما است؛ زیرا علما در گذشته بلا را در راه اطاعت و امتثال اوامر خداوند تحمل میکردند و خیلی مواقع با سلاطین ستمگر روبرو میشدند. اهل بیت نبوی به طریق اولی در نصرت دین جدّشان باید سختیها و مشقتهای مختلف را تحمل کنند. باز هم اگر تقیه واجب بود، چرا امام الائمه علیساز بیعت با خلیفهی رسول خدا شش ماه خودداری کرد و چه چیز او را از ادای واجب در اول وقت منع کرد [۳۷۱]. علی و فرزندانش اهل تقیه نبودند، چون ما از بزرگان شیعه نقل کردیم که تقیه تنها هنگام ترس بر جان ضرورت پیدا میکند و ائمهی شیعه -طبق زعم شیعه، چنان که قبلاً در این کتاب نقل کردیم- قدرتی داشتند که دیگران نداشتند. چنان که طبرسی آورده که عمر با سلمان مجادله کرد و خواست که سلمان را اذیت کند. «در این حال امیرالمؤمنین به عمر هجوم برد و یقهاش را گرفت و او را بر زمین کوبید» [۳۷۲].
راوندی ذکر کرده است که: «حضرت علی مطلع شد که حضرت عمر نسبت به شیعیان علی بدگویی میکند. روزی حضرت علی در راهی در میان باغهای مدینه به عمر رسید. حضرت علی کمان در دست داشت و گفت: ای عمر! شنیدهام که نسبت به شیعیان من بدگویی کردهای. حضرت عمر گفت: بر پای لنگت بتاز. حضرت علی گفت: خواهی دید. سپس کمان را بر زمین انداخت و تبدیل به اژدهایی شترمانند شد و دهانش را باز کرد و به عمر روی کرد تا او را ببلعد. عمر فریاد کشید: به خاطر خدا، به خاطر خدا، ای ابوالحسن علی! پس از این دربارهی شیعیان تو چیزی نمیگویم و تکرار نمیشود. حضرت عمر به گریه و زاری افتاد و به پای حضرت علی افتاد. حضرت علی با دستش به اژدها اشارهای کرد و دوباره کمان شد و حضرت عمر با ترس و لرز به خانهاش بازگشت» [۳۷۳].
به علی س نسبت داده شده که گفته است: «به خدا قسم این دشمنان در مقابل من چیزی نیستند و اگر زمین پُر از آنان باشد باکی ندارم و از آنها نمیترسم، به شرط اینکه تکتک بیایند (یعنی از پس همه برمیآیم [۳۷۴])».
این قدرت فوق العاده تنها خاص علی س نیست، بلکه -به گمان شیعه- همهی ائمه آن قدر قدرت و شجاعت و معجزات دارند که دیگران ندارند. مانند آنچه از موسی نقل شده که گفته است: «امام علاماتی دارد: ۱- عالمترین مردم زمان خود است ۲- حاکمترین مردم است ۳- متقیترین، بردبارترین و شجاعترین مردم است، و سایه ندارد و دعایش مستجاب است. به طوری که اگر سنگ را هم نفرین کند، دو نصف میشود و سلاح رسول خدا و شمشیر ذوالفقار آن حضرت هم پیش او است» [۳۷۵].
در روایت کلینی آمده که: امام، لوحها و عصای موسی و انگشتر سلیمان، را پیش خود دارد و اسمی را در اختیار دارد (اسم اعظم) که با وجود آن تیر و نیزه در او اثری ندارد. کسی که چنین باشد چرا و از چه کسی تقیه میکند؟! و بالآخره به نظر شیعه این تقیه یا به تعبیر صحیح تر، دروغ، تا کی واجب است؟
اردبیلی از حسین پسر خالد روایت میکند که گفت: امام رضا گفت: «کسی که ورع ندارد، دین ندارد. کسی که تقیه نکند ایمان ندارد و گرامیترین شما متقیترین شماست. از او پرسیدند: متقیترین یعنی چه؟ گفت: یعنی عاملتر به تقیه. گفتند: ای پسر رسول خدا، تا کی باید به تقیه عمل کرد؟ گفت: تا روز وقت مشخص، و آن روز هم، روز خروج قائم ما؛ مهدی است [۳۷۶]. پس هر کس قبل از خروج قائم ما، تقیه را ترک کند، از ما نیست» [۳۷۷].
کلینی از علی بن حسین روایت کرده که گفته است: «هر کس از ما قبل از خروج قائم علیه حکام شورش کند، مانند جوجهای است که قبل از کاملشدن پرهایش از لانه پرواز کند و بچهها آن را بگیرند و او را پرواز دهند» [۳۷۸].
ابن بابویه نوشته است: تقیه واجب است و تا ظهور مهدی برداشتن آن و عمل نکردن به آن جایز نیست. پس هر کس تا قبل از ظهور مهدی تقیه را ترک کند، از دین خدا و دین امامیه خارج است و با پیامبر خدا و ائمه مخالفت کرده است [۳۷۹].
این است دین شیعهی دوازده امامی؛ دین دروغ، دین نیرنگ و حیله و تا ابد راه نجات از آن وجود ندارد. خداوند در قرآن، هم به ما و هم به آنها گفته است:
﴿۞فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى ٱللَّهِ وَكَذَّبَ بِٱلصِّدۡقِ إِذۡ جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ٣٢ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣ لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمۡۚ ذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٣٤ لِيُكَفِّرَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ أَسۡوَأَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ ٱلَّذِي كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٣٥ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ٣٦ وَمَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّضِلٍّۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِعَزِيزٖ ذِي ٱنتِقَامٖ٣٧﴾[الزمر: ۳۲-۳۷].
«چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ میبندد، و حقیقت و صداقت را که (توسّط پیغمبران) بدو رسیده است (بدون کمترین پژوهش و اندیشهای) تکذیب میکند؟ آیا منزل و مأوای کافران در دوزخ نخواهد بود؟ (پس بگذار هر چه میخواهند بگویند و بکنند، تا بدانجا میرسند)».
کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند.
هر چه بخواهند برایشان در پیشگاه پروردگارشان آماده است. این، پاداش نیکوکاران است. (آنان که عقیده نیک و کردار نیک دارند).
خداوند (چنین تفضّلی در حق ایشان میفرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید، و آنان را برابر نیکوترین کارهایشان پاداش عطاء نماید.
آیا خداوند برای (حفاظت و حمایت از) بندهاش کافی نیست؟ آنان تو را از کسانی جز خدا میترسانند. (مگر بتها و معبودهای دروغین و عداوت کافران و دشمنان و طوفان حوادث زمان، میتوانند کمترین زیانی به کسی برسانند که خدا پشتیبان او است؟). هر کس را خدا گمراه کند، راهنما و رهبری نخواهد داشت.
و هر کس را خدا رهنمود کند، هیچ گمراه کنندهای نخواهد داشت. مگر خدا چیره انتقام گیرنده نیست؟ (پس ای مؤمنان! تکیه بر لطف خدا کنید و از انبوه دشمنان نهراسید و از کمی همراهان باک مدارید)». وصدق مولانا العظيم.
[۳۶۴] بخاری و مسلم روایتش کردهاند. [۳۶۵] ابوداود روایتش کرده است. [۳۶۶] الکافی فی الأصول، باب «الکذب». [۳۶۷] نهج البلاغة. [۳۶۸] خازن در تفسیر خود زیر این آیه بیان کرده که علما اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر کسی به گفتن کلمهی کفر مجبور شد جایز نیست صراحتاً کفر را بر زبان آورد بلکه با کنایه کلمهای را بر زبان آورد و این توهم را ایجاد کند که این کلمه، کفر است. حالا اگر مجبور شد که صراحتاً کفر را بر زبان آورد، در این صورت به شرط آرام گرفتن قلب بر ایمان و بدون اعتقاد به کلمهی کفری که بر زبان آورده، برایش مباح است که صراحتاً کفر را بر زبان آورد. البته اگر پایداری کند و کفر را بر زبان نیاورد و در نهایت کشته شود، این برایش بهتر است همان طور که یاسر و سُمیه چنان بودند و موقعی که به گفتن کلمهی کفر مجبور شدند، کفر را بر زبان نیاوردند تا اینکه کشته شدند و چون بلال بر شکنجه پایداری کرد و به خاطر این کار مورد سرزنش قرار نگرفت. (تفسیر خازن، ج۳، ص۱۳۶). [۳۶۹] در باب شیعه و سنت این موضوع به طور مفصل بیان شد. [۳۷۰] تفصیل این عقاید نیز در باب اول بیان شد. [۳۷۱] مختصر التحفة الإثنی عشریة، شاه عبدالعزیز دهلوی با اختصار و تهذیب، محمود شکری آلوسی، با تحقیق و تعلیق محب الدین خطیب، چاپخانه سلفیه، سال۱۳۸۷ هجری. [۳۷۲] الاحتجاج، طبرسی، ایران، ص۴۵. [۳۷۳] الخرایج و الجرایح، راوندی، بومبیء هند، ۱۳۰۱هجری، صص۲۰ و ۲۱. [۳۷۴] نهج البلاغة، خطبهی حضرت علی. [۳۷۵] الخصال، ابن بابویه قمی، ایران، صص۱۰۵ و ۱۰۶. [۳۷۶] خود آقای لطف الله به تقیه عمل کرده وقتی میگوید: رأی شیعه، جایز بودن تقیه است و شیعیان در زمان هایی که سلاطین جور و حاکمان ستمگر همچون معاویه و یزید و... بر سرزمینهای اسلامی سیطره داشتند، به تقیه عمل کردهاند. سپس میگوید: این زمان با عصر امویان و عباسیان قابل مقایسه نیست؛ آن زمانی بود و این، زمانی دیگر (مع الخطیب فی خطوطه العریضة، اثر صافی). آقای صافی! در این زمانت هم تقیه وجود دارد؛ چون تقیه تنها در آن زمان نبود و بس، بلکه تقیه و دروغ تا به امروز میان شیعه وجود داشته است. حتی تو ای صافی! در کتابهایت که پُر از دروغها و سخنان باطل است، به تقیه عمل کردهای. هم اینک که میگویی: تقیه قبلاً بوده و اکنون وجود ندارد، به تقیه عمل کردهای؛ چون امامان تو میگویند: تقیه بوده و تا هنگام ظهور قائم، پیوسته خواهد بود. معلوم است که قائم هنوز ظهور نکرده و تا ابد هرگز ظهور نخواهد کرد. چه کسی راست میگوید: تو یا امامانت؟ به روایات و احادیث مذهب خودت که از آنها بیاطلاع بودهای یا از روی خجالت و شرمندگی خود را به نادانی زدهای، بنگر؛ روایاتی که آنچه را پنهان داشتهای آشکار میکند و آنچه را در درون پنهان کردهای، برملا میکند. [۳۷۷] کشف الغمة، اردبیلی، ص۳۴۱. [۳۷۸] الروضة، کلینی. [۳۷۹] الاعتقادات، ابن بابویه قمی.