شیعه و سنت

فهرست کتاب

نکوهش شیعه و بیان عیب‌ها و نقایص آنها

نکوهش شیعه و بیان عیب‌ها و نقایص آنها

۴- روش حضرت علی و اولادش، ائمه‌ی معصوم شیعه با اصحاب رسول خدا و خلفای ایشان چنین بود. آنان شیعیان منسوب به خود را که ادعای حب و اتباع علی و ائمه را داشتند، در ملأ عام نکوهش می‌کردند. این علی، امام اول شیعیان است که شیعه و رفقای خود را نکوهش و آنها را نفرین می‌کند. می‌گوید: «به خدا قسم، من به تأکید گمان می‌برم که این قوم از شما سبقت می‌گیرند به دلیل اینکه بر باطل خود اتفاق دارند و شما با اینکه برحق هستید متفرق و پراکنده‌اید و از امام خود در حق سرکشی می‌کنید ولی آنان از امام خود در باطل فرمانبرداری می‌کنند. امانت را به صاحب آن ادا می‌کنند ولی شما در امانت خیانت می‌کنید. آنان در شهرهای خود نیک هستند ولی شما فساد می‌کنید. خیانت شما به گونه‌ای است که اگر به یکی از شما کاسه‌ای به امانت داده شود، بیم آن می‌رود که بندها و دسته‌های آن را ببرد و بدزدد. خداوندا، من از دست شیعیانم خسته شده ام و آنان هم از دست من خسته شده‌اند و من و شیعیانِ مدعی پیروی از من، همدیگر را ناامید کرده‌ایم. خداوندا، سربازانی بهتر از آنان به من ده و شخصی بدتر از من به آنان ده. خداوندا، دلهایشان را ذوب کن چنان که نمک در آب ذوب می‌شود» [۳۵۱].

علیسنفرین را نثار آنان می‌کند و می‌گوید: «ای مرد نمایان نامرد! ای آرزوها و خوابهای کودکانه و عقلهای پرده‌نشینان (زنان)! ای کاش نمی‌دیدم تان و نمی‌شناختم تان. به خدا قسم، این شناختن پشیمانی آورد و غم و هم و پشیمانی به دنبال داشت. به راستی قلب مرا از چرک لبریز کردید و سینه‌ام را پر از خشم کردید و غم‌ها را جرعه‌جرعه به من نوشانیدید و با نافرمانی و خواری، رأی من را تباه کردید، تا کار به جایی کشید که قریش گفت: پسر ابوطالب مرد شجاعی است، منتها تکنیک‌های جنگ را نمی‌داند. خدا پدرشان را بیامرزد! آیا کسی میان آنها هست که بیشتر از من جنگ کرده باشد و در جنگ از من جلوتر بوده باشد؟ قبل از بیست سالگی شروع به جنگ کردم و اکنون دارم از شصت سالگی می‌گذرم، ولی کسی که از او اطاعت نشود، رأی و نظر او هم بهایی ندارد» [۳۵۲].

باز می‌گوید: «ای مردمی که از نظر فیزیکی گرد هم آمده ولی آرزوها و تمایلات تان متفاوت است، سخن تان اشیای کر و محکم را سست می‌کند و کردارتان به گونه‌ای است که دشمنان در شما طمع می‌کنند. در مجالس سخن‌ها می‌گویید و وقتی جنگ پیش آید عذرها می‌تراشید. هر کس شما را دعوت کند، دعوتش ارج و عزت نمی‌یابد. و قلب کسی که با شما همراه باشد، آسودگی نمی‌یابد. عذرهای باطل پیش می‌کنید و بدهی را بدون عذر به تأخیر می‌اندازید. زبون نمی‌تواند از ستم جلوگیری کند. حق تنها با تلاش و زحمت، به دست می‌آید. از چه خانه‌ای بعد از خانه‌ی خود دفاع می‌کنید؟ پس از من با چه امامی به جنگ می‌روید؟ به خدا قسم مغرور کسی است که شما او را غره کرده‌اید و هر کس شما را داشته باشد، سهم پوچی دارد و هر کس با شما تیر بیندازد، تیرش شکسته است (و به هدف نمی‌خورد). اینک به خدا قسم، دیگر حرفتان را باور ندارم و به پیروزی تان امید ندارم و با شما دشمن را نمی‌ترسانم. شما را چه شده؟ درمان تان چیست؟ چه طبیبی می‌تواند شما را درمان کند؟ دسته‌ی معاویه هم مردانی مثل شما هستند. قولهای بدون آگاهی، غفلت بدون ورع و طمع در غیر حق از خصلت‌های شما و آنان است» [۳۵۳].

علیسیاران معاویهسرا می‌ستاید و شیعیان خود را نکوهش می‌کند و می‌گوید: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، دسته‌ی معاویه بر شما پیروز خواهند شد، نه به دلیل اینکه بر حق هستند، بلکه به دلیل اینکه به گفته‌های معاویه سریع عمل می‌کنند ولی شما در حق من سستی می‌کنید. ملت‌ها همیشه از ستم زمامداران و احکام می‌ترسیده‌اند، ولی من از ستم زیر دستانم می‌ترسم! شما را به جنگ دعوت کردم، حاضر نشدید. فریاد کشیدم که بشنوید، اما نشنیدید. آشکار و پنهان دعوت تان کردم، استجابت نکردید. نصیحت تان کردم، نپذیرفتید. شاهدان چون غایب و بردگان ارباب‌نما هستید. حکم را بر شما تلاوت می‌کنم، اما از آن فرار می‌کنید و می‌رمید. به شیوه‌های بلیغ و رسا پندتان می‌دهم اما پراکنده می‌شوید. به جهاد تشویق‌تان می‌کنم و می‌گویم با اهل بغی جهاد کنید، هنوز سخنانم به پایان نرسیده که می‌بینم با دستان تان خداحافظی می‌کنید. به مجلس تان باز می‌گردید و نسبت به مواعظ و پندهایتان خود را فریب می‌دهید. بامداد راست تان می‌کنم و آخر وقت به حال خودتان باز می‌گردید و مانند کمان خمیده می‌شوید. راست‌کننده، خسته، و راست شده، دشوار شده است.

ای مردمانی که جسم تان حاضر است و عقل تان غایب، و دارای آرزوها و تمایلات گوناگون هستید و زمامداران به دست‌تان گرفتار شده‌اند! زمامدار شما از خدا فرمان می‌برد ولی شما از فرمان او سرپیچی می‌کنید. مردم شام از معاویه فرمان می‌برند. به خدا قسم دوست دارم معاویه شما را مانند درهم به دینار صرافی کند و ده نفر از شما را به یک نفر از یارانش معاوضه کند.

ای اهل کوفه! به دو سه دسته از شما گرفتار شده‌ام: کران صاحب گوش، لالان صاحب کلام، کوران صاحب چشم. هنگام دیدار با دشمن از آزادمردان صادق نیستید. هنگام گرفتاری و بلا مورد اعتماد نیستید. دست تان بشکند! ای شتر صفتانی که چوپانان شان پیش آنها نباشد و چنان بی‌عنان گردند که از هر طرفی جمع شوند، از طرف دیگر پراکنده گردند! به خدا قسم، چنان که من درباره تان گمان می‌کنم اگر تنور جنگ گرم شود و زد و خورد شدت یابد، همچون گشوده‌ شدن فرج، از پسر ابو‌طالب جدا می‌شوید. (یعنی مثل زن هستید وقتی که بچه می‌زاید و پاهایش را باز می‌کند و بی‌اراده و دستپاچه می‌شود [۳۵۴])».

وی می‌افزاید: «به خدا قسم، اگر هنگام برخورد با دشمن امید شهادت نداشتم وسیله‌ی سواری‌ام را نزدیک می‌آوردم و آماده می‌کردم، سپس از شما جدا می‌شدم و می‌رفتم و شما را نمی‌خواستم و به هر طرفی که ممکن بود، جنوب یا شمال، بدون توجه به سرزنش و عیب جویی و بد و بیراه گفتن دیگران، می‌رفتم؛ زیرا اگر متحد نباشید، فراوانی تعدادتان هیچ نیازی را رفع نخواهد کرد» [۳۵۵].

باز می‌گوید: «شما مورد اعتماد نیستید تا نسبت به شما امید بسته شود. دستاویز محکمی نیستید تا برای دست‌آویختن جای دلخوشی باشید. یاران عزّت نیستید و جای افتخار نیستید که مایه‌ی اتحاد و همبستگی پنداشته شوید. بدترین نخاله‌های آتش جنگ شما هستید. وای از دست شما! از دست شما به چه شری گرفتار شدم! روزی ندایتان می‌کنم و روز دیگر با شما پچ‌پچ می‌کنم. هنگام ندا، آزادمردان صادق نیستید و وقت پچ‌پچ‌کردن نیز مورد اعتماد نیستید» [۳۵۶].

در وصف مدعیان پیروی از خود می‌گوید: «خدا را بر هر چه که تقدیر کرد ستایش می‌‌کنم. خدا را به خاطر گرفتار‌ کردنم به شما، ستایش می‌گویم. ای فرقه‌ای که وقتی شما را امر کردم اطاعت نکردید و وقتی دعوت تان کردم جواب ندادید و اجابت نکردید! اگر به حال خودتان واگذار شوید، یا مهلت داده شوید، در زندگی مادی فرو می‌روید و اگر با شما جنگ شد، می‌ترسید. اگر افرادی دور امامی جمع شوند طعنه می‌زنید و اگر دچار مشقت شوید سرازیر می‌شوید و باز می‌گردید. ای بی‌پدران! با پیروزی و جهاد در راه حق خود، چه انتظاری دارید: مرگ یا ذلت؟ (یعنی هر کدام باشد درست نیست، بلکه شهادت) به خدا قسم، اگر روز مرگم آمد (و قطعاً می‌آید) میان من و شما جدایی انداخته می‌شود و من از هم نشینی با شما بدم می‌آید و جمعیتم با شما اندک است و احساس بی‌مایگی می‌کنم. ای خدا، شما چگونه آدم‌هایی هستید! آیا دینی شما را گرد هم نمی‌آورد، آیا غیرتی شما را تحریک نمی‌کند؟ آیا جای تعجب نیست که معاویه، آدم‌های سنگ‌دل را دعوت می‌کند و بدون آنکه معاویه به آنان کمک و بخششی کند، از او اطاعت می‌کنند؟ و من شما را با کمک و بخشش دعوت می‌کنم – در حالی که شما بازمانده‌ی مردم هستید – ولی از من پراکنده می‌شوید و درباره‌ی من اختلاف ایجاد می‌کنید! هیچ کار رضایت بخشی از من صادر نشد که شما به آن راضی باشید و هیچ کار ناراحت کننده‌ای از من صادر نشد که شما بر آن اجتماع کنید. دوست‌داشتنی‌ترین چیزی که می‌خواهم به آن برسم، همانا مرگ است. من قرآن را به شما آموختم و تفهیم کردم و امور ناشناخته را به شما شناساندم و امور تلخ را برایتان گوارا ساختم. اگر کوری بود، بینا می‌شد و یا خوابیده‌ای بود، بیدار می‌گشت. شما در جهالت نسبت به خدا از قومی که معاویه سرکرده و عمرو بن عاص ادب‌دهنده‌ی آنان است، نزدیک‌تر هستید» [۳۵۷].

[۳۵۱] نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص۶۷. [۳۵۲] نهج البلاغة، چاپ بیروت، صص ۷۰ و ۷۱. [۳۵۳] نهج البلاغة ، صص ۷۲ و ۷۳. [۳۵۴] نهج البلاغة ، صص ۱۴۱ و ۱۴۲. [۳۵۵] نهج البلاغة ، ص۱۷۶. [۳۵۶] نهج البلاغة ، ص۱۸۳. [۳۵۷] نهج البلاغة، صص ۲۵۸ و ۲۵۹.