شیعه و سنت

فهرست کتاب

چند مثال

چند مثال

نجفی که از علمای برجسته‌ی شیعه در قرن سوم است از عمر بن رباح نقل می‌کند که گویا سؤالی داشته و از ابوجعفر پرسیده و ابوجعفر هم به او، جواب سؤال را داده است. سال بعد همان سؤال را از همان امام می‌پرسد و او برعکس سال گذشته، جواب آن سؤال را به نحوی دیگر می‌دهد. سؤال‌کننده به ابوجعفر می‌گوید: این جواب، خلاف جوابی است که پارسال در همین مسئله به من دادی. ابوجعفر در جواب می‌گوید: «جواب ما گاهی از روی تقیه می‌باشد». از آن به بعد عمر بن رباح در امامت او شک می‌کند. پس به یکی از یاران ابوجعفر به نام محمدبن قیس می‌رسد و به او می‌گوید: من درباره‌ی مسئله‌ای از ابوجعفر سؤال کردم و او به من جواب داد. یک سال بعد جواب همان سؤال را از او پرسیدم و برعکس سال قبل به من جواب داد. از امام پرسیدم که چرا این کار را کردی؟ گفت: از روی تقیه! خدا آگاه است که من از آن سؤال قصد بدی نداشتم. من در عمل به فتوای او عزم جدی داشتم. پس دلیلی ندارد که با این حال از من تقیه کند. محمد بن قیس به عمر بن رباح گفت: شاید بیگانه‌ای حضور داشته است؟ عمر بن رباح گفت: جز من و امام جعفر، کسی حضور نداشت ولی حقیقت این است که هر دو جواب از روی ناآگاهی و اشتباه بوده و جواب سال گذشته را به یاد نیاورده و حفظ نداشته تا همان جواب را بدهد. به دنبال این ماجرا، عمر بن رباح از امامت جعفر برگشت. کسی که به هر صورتی و در هر حالی به باطل فتوی دهد امام نیست. کسی که از روی تقیه به چیزی فتوی دهد که واجب نکرده، امام نیست و کسی که پرده‌هایش را پایین می‌کشد و درش را قفل می‌کند، امام نیست. امام واقعی راهی جز خارج شدن از منزل و امر به معروف و نهی از منکر در پیش خود نمی‌بیند و ندارد [۳۲۳].

کلینی از زراره بن اعین روایت می‌کند که گفت: «از ابوجعفر (باقر) سؤالی پرسیدم، به من جواب داد. سپس کسی دیگر نزد او آمد و همان سؤال را از او پرسید، خلاف جواب من، به او جواب داد. سپس مردی دیگر نزد او آمد و همان سؤال را از او پرسید، جواب او را به خلاف جوابی که به من و به نفر دوم داده بود، داد. وقتی آن دو نفر بیرون رفتند گفتم: ای فرزند پیامبر، دو نفر از اهل عراق از شیعیان خودتان آمده‌اند و سؤال ‌کردند. هر دوی آنان یک سؤال پرسیدند و تو دو جواب مختلف به آنان دادی! ابوجعفر گفت: ای زراره، این روش برای ما و شما بهتر است! زراره گوید: پس من گفتم: پدرم فدایت، شیعیان تان چنان مخلص شما هستند که اگر دستور دهید خود را به آب و آتش می‌زنند ولی در همان حال از پیش شما با اختلاف خارج می‌شوند» [۳۲۴].

کشی مانند همین روایت را از پسر باقر یعنی جعفر، امام ششم روایت کرده و می‌گوید: ابوعبدالله از ... برایم نقل کرد و گفت که محمد بن عمر گفت: پیش ابوعبدالله÷رفتم و او گفت: «زراره را چگونه ترک کردی؟ گفتم: او را در حالی ترک کردم که نماز عصر را تا غروب خورشید ادا نمی‌کرد. پس گفت: تو فرستاده‌ی من به سوی او هستی. به او بگو: در وقت نمازگزاردنِ یاران من نماز بخواند. وی گوید: پیغام را به او رساندم و زراره هم گفت: به خدا قسم، من می‌دانم که بر او دروغ نمی‌بندی، ولی او دستور چیزی را به من داده است که بدم می‌آید آن را رها کنم» [۳۲۵].

به همین دلیل زراره یک بار که از جعفر بن محمد باقر در یک مسئله‌ی واحد تناقض‌گویی مشاهده کرد، و این مسئله در باب تفسیر استطاعت بود، گفت: ابوعبدالله، جعفر «استطاعت» را از جانبی که نمی‌داند، به من داده است. و این دوست شما شناختی به کلام رجال ندارد [۳۲۶]. مانند این مطلب از پسر جعفر، امام هفتم شیعیان ابوالحسن موسی نقل شده است. کشی با سند خود از شعیب بن یعقوب روایت می‌کند که گفت: «از ابوالحسن درباره‌ی مردی سؤال کردم که زنی را عقد می‌کند و زن شوهر دارد و او نمی‌داند. ابوالحسن گفت: زن سنگ‌سار می‌شود و مرد در صورت عدم علم به شوهردار ‌بودن زن، گناهی ندارد. این مطلب را برای ابوبصیر مرادی بازگو کردم. ابوبصیر گفت: به خدا قسم، ابوجعفر به من گفته است که زن سنگ‌سار می‌شود و به مرد هم شلاق زده می‌شود. پس از آن با دست‌اش به سینه‌ی خود زد و آن را مالید و گفت: فکر می‌کنم علم این صاحب ما (امام) هنوز کامل نشده است» [۳۲۷]. این ابوبصیر همان است که جعفر بن باقر درباره‌اش گفته است: «به برید بن معاویه و ابوبصیر و زراره و محمد بن مسلم مژده‌ی بهشت بده. این چهار نفر نجیب و امین بر حلال و حرام خدا هستند. اگر اینان نبودند آثار نبوی منقطع می‌شد و از بین می‌رفت» [۳۲۸].

پیش از آن هم بسیاری از شیعه به سبب همین تضاد و تناقض‌گویی، که گویا از حسن و حسینبسر زده است، شکایت و آه و ناله کرده‌اند. نوبختی می‌گوید: هنگامی که حضرت حسین کشته شد جماعتی از یارانش آمدند و گفتند: میان موضع حضرت حسین و حضرت حسن نمی‌دانیم کدام یک به جا و درست است، زیرا اگر آنچه حضرت حسن انجام داد، حق و واجب و صواب باشد، پس کار حضرت حسین واجب و به جا نبود. حضرت حسن از معاویه بر سر اجرای حق و عدالت پیمان گرفت و خلافت را به او واگذار کرد و علی‌رغم اینکه یاران فراوانی داشت و نیرومند بود با معاویه نجنگید، ولی حضرت حسین با یزید پسر معاویه جنگید با اینکه یاران کم داشت و یزید یاران زیادی داشت تا اینکه خود او و یارانش کشته شدند. تازه حضرت حسین می‌توانست در جنگیدن با یزید پسر معاویه و صلح خواهی و آشتی‌‌جویی از حضرت حسن عذر موجه‌تری داشته باشد. اگر آنچه که حضرت حسین انجام داد حق و واجب و صواب بوده باشد که با یزید بن معاویه جنگید، تا حدی که خود او و فرزندان و یارانش کشته شدند، پس باید کار حضرت حسن که نشست و با معاویه نجنگید و یاران و ساز و برگ جنگی زیادی داشت، باطل باشد. به همین دلیل در امامت شان شک کردند و پشیمان شدند و گرفتار قیل و قال عوام گشتند [۳۲۹]و [۳۳۰].

یک عالم هندی شیعه مذهب به نقل از ائمه‌ی خود در کتابی به نام «أساس الأصول» می‌گوید: احادیث نقل شده از ائمه خیلی مختلف هستند، به حدی که هیچ حدیثی نیست، مگر اینکه در مقابل، ضد آن وجود دارد و هیچ خبری اتفاق نمی‌افتد مگر اینکه به ازای آن چیزی هست که با آن منافات دارد، به طوری که این حالت سبب شده تا عده‌ای سست عقیده از اعتقاد حق بازگردند. شیخ الطائفة (طوسی) در اوائل کتاب خود «التهذیب» و «الاستبصار» به این موضوع تصریح کرده است [۳۳۱].

سبب دیگر تقیه این است که امامان شیعه، شیعیان خود را با آرزوهای دروغین سرگرم می‌کردند تا بتوانند آنان را بر تشیع تثبیت کنند؛ مثلاً کلینی از علی بن یقطین روایت می‌کند که گفت: ابوالحسن÷به من گفت: «از دویست سال پیش تا حالا شیعه با آرزوهای دروغین تربیت می‌شوند». یقطین به پسر خود، علی بن یقطین گفت: چه شده که آنچه به ما گفته شده، تحقق یافته ولی آنچه به شما گفته شده، تحقق نیافته است؟ علی به او گفت: همه‌ی آنچه که به شما گفته شده از یک مخرج بوده است پس چنان شد که آنچه به شما گفته شد، تحقق یافت و کار ما با آرزوهای دروغین سامان گرفت. گفتم: اگر به ما گفته می‌شد این کار تا دویست یا سیصد سال دیگر درست نمی‌شود، دلها ناامید و خسته می‌شدند و عامه‌ی مردم از اسلام پشیمان می‌شدند، ولی ائمه چیزی که مردم پسندیده‌اند، گفته‌اند و چیزی که برای به دست آوردن دلها بیشتر مؤثر بوده و آنان را بیشتر به هم نزدیک کرده، گفته‌اند [۳۳۲].

صریح‌تر از همه‌ی این‌ها مطلبی است که نوبختی به نقل از سلیمان بن جریر آورده است که سلیمان به یارانش گفت: امامان روافض برای پیروان خود دو اصل وضع کرده‌اند که با آنها از ائمه‌ی خود هرگز دروغ نخواهند یافت. آن دو اصل عبارتند از: «بداء» و «جواز تقیه». درباره‌ی بداء بایستی گفت از آنجا که امامان شیعه میان خود و شیعیان خود همان حالتی را درست کرده‌اند که پیامبران با پیروان خود دارند و خود را به جایگاه انبیاء برده و حتی ادعا کرده‌اند که علم گذشته و آینده را دارند و از آنچه که فردا به وقوع می‌پیوندد خبر می‌دهند و به پیروان خود گفته‌اند که فردا و روزهای آینده چنین و چنان می‌شود، در این صورت اگر پیشگویی درست از آب بیرون آمد، گویند: مگر نگفتیم که این خواهد شد. ما از جانب خدا چیزهایی می‌دانیم که انبیا می‌دانسته‌اند. میان ما و خدا راه‌هایی است که انبیاء به وسیله‌ی آنها از جانب خدا مسایل لازم را می‌دانسته‌اند، و اگر پیشگویی آنان دروغ از آب در آمد، گویند خداوند در آن امر متوجه شده که درست نیست به وقوع بپیوندد (بداء). اما در مورد تقیه، وقتی سؤالات شیعه درباره‌ی حلال وحرام و غیره بر امامانشان فزونی گرفت، جواب مسائل را می‌دادند و شیعیان آن مسائل و جوابهایی را که ائمه داده‌اند حفظ ‌کرده‌ و ‌نوشته‌ و تدوین می‌کرده‌اند، ولی خود ائمه جوابها را حفظ نمی‌کرده‌اند؛ زیرا سؤالات شان نه در یک روز و یک ماه، بلکه در سالها و ماهها و وقتهای زیادی شکل گرفته‌اند. بنابراین بسیار اتفاق افتاده که در یک مسئله چندین جواب متفاوت و متضاد و یا در چندین مسئله‌ی مختلف، چندین جواب یکسان داده‌اند. وقتی پیروان ائمه به این اختلاف و تناقض گویی پی برده‌اند، اختلاف را پیش آنان برده و از جوابهای مختلف به آنان خبر داده و از ائمه پرسیده‌اند و آنان جواب را انکار کرده‌اند. پیروان گفته‌اند: پس این اختلاف از کجا سرچشمه گرفته و چطور چنان چیزی درست است؟ امامانشان به آنان گفته‌اند: ما از روی تقیه چنان جوابهایی داده‌ایم. ما حق داریم هر طور که خواستیم جواب دهیم؛ چون این کار تنها به ما مربوط می‌شود. ما بهتر می‌دانیم مصلحت شما و بقای شما در چیست و بهتر می‌دانیم که دشمنان خود و شما را چگونه دفع کنیم.

پس چگونه به دروغ اینان پی برده می‌شود؟ و چگونه حق و باطلشان از هم شناخته شود؛ جمعی از یاران ابوجعفر به سبب این اقوال، از اعتقاد به امامت او پشیمان گشته‌اند [۳۳۳].

ضرورت دیگری برای قایل شدن به تقیه وجود دارد و آن اینکه از جانب ائمه‌ی شیعه، اصحاب پیامبر مدح شده‌اند و به فضل و سابقه‌ی آنان در خیرات طبق شهادت قرآن، اعتراف شده و به خلافت و امامت آنان نیز اقرار شده است. علی و سایر اهل بیت پیامبر با آنان بیعت کرده‌اند، دخترانشان را به عقد آنان درآورده‌اند، علاقه و رابطه‌ی پاک و محکمی با آنان داشته‌اند و خود را از شیعه تبرئه کرده‌ و آنان را نکوهش کرده‌اند و فسادشان را فاش کرده‌اند. به این سبب، شیعه سرگردان گشته‌اند؛ زیرا دینشان تنها بر پایه‌ی اعلام برائت و بیزاری از اصحاب پیامبرصو دشمنی شدید با آنان و دوستداران شان و با ادعای دوستی با اهل بیت پیامبر و اظهار اخلاص نسبت به آنان استوار است. بنابراین وقتی که در این تنگنا خود را دیده‌اند، راه نجاتی جز این نیافته که بگویند: ائمه این را جز از روی تقیه نگفته‌اند و با این کار خلاف اظهارات خود را پنهان می‌کرده‌اند.

[۳۲۳] فرق الشیعة، نوبختی، چاپخانه‌ی حیدریه در نجف عراق به‌سال ۱۳۷۹ هجری، فحات۸۲،۸۱،۸۰. [۳۲۴] الکافی فی الأصول، چاپ هند، ص۳۷. [۳۲۵] رجال کشی، ص ۱۲۸. [۳۲۶] رجال کشی، ص ۱۲۳. [۳۲۷] رجال کشی، ص۱۵۴. [۳۲۸] رجال کشی، شرح حال ابوبصیر مرادی، ص۱۵۲. [۳۲۹] فرق الشیعة، نوبختی، چاپ نجف، صص۴۶ و ۴۷. [۳۳۰] شیعه خود را خواص و اهل سنت و کسانی که با بدعت و روش‌شان مخالفت می‌کنند، عوام می‌نامند درست همان طور که یهود خود را پسران و دوستان خدا و دیگران را درس ناخواندگان و بیسوادان می‌نامند. دقت کنید شیعه و یهود در اصطلاحات هم چه قدر به هم شبیه‌اند؟!. [۳۳۱] أساس الأصول، چاپ هند، ص۱۵. [۳۳۲] الکافی فی الأصول، باب «کراهیة التوقیت»، ص۳۶۹. [۳۳۳] فرق الشیعه، نوبختی، چاپ نجف، صفحات: ۸۷،۸۶،۸۵