حسن مجتبی رضی الله عنه

فهرست کتاب

مبحث اول به خلافت رسیدن حسن بن علیب

مبحث اول به خلافت رسیدن حسن بن علیب

پس از آنکه امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب سدر رمضان سال چهل هجری به دست یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسید، با حسن بن علی سبیعت شد [۶۵۳]. امیرالمؤمنین علی س، هیچکس را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد و خود مردم، فرزندش حسن سرا به عنوان خلیفه برگزیدند.

پس از آنکه علی سبه شهادت رسید، فرزندش حسن سبر او نماز گزارد و چهار تکبیر گفت. علی سدر کوفه دفن گردید. نخستین کسی که با حسن سبیعت کرد، قیس بن سعد سبود. وی، به حسن سگفت: دستت را دراز کن تا با تو بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش و نیز جنگ با کسانی که حرمت‌شکنی کردند، بیعت نمایم. حسن سفرمود: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش؛ چراکه این دو اساس، در بردارنده‌ی تمام شرایط است». بدین سان قیس سبا حسن سبیعت کرد و سکوت نمود و پس از او، عموم مردم با حسن سبیعت کردند [۶۵۴]. گفتنی است: حسن بن علی سبدانگاه که اهل عراق، خواهان بیعت با او شدند، گفت: به شرط آنکه مطیع و فرمانبردار باشید؛ با هر کس که سازش نمودم، شما نیز سازش نمایید و با هر کس که جنگیدم، شما نیز بجنگید [۶۵۵].

در روایت ابن سعد چنین آمده است: حسن بن علی سپس از پدرش، از اهل عراق، دو بیعت و پیمان گرفت: یکی بیعت خلافت و امارت، و دیگری بیعت بر سر اینکه به هر کاری که او بکند، تن دهند و به تصمیم او راضی و خرسند شوند [۶۵۶]. از این روایات، چنین به نظر می‌رسد که حسن بن علی ساز همان آغاز خلافتش مقدمات صلح با معاویه سرا فراهم نمود؛ چنانچه بطور مفصل پیرامون این موضوع سخن خواهیم گفت. با بررسی چگونگی بیعت گرفتن حسن ساز مردم، به نکات ذیل پی می‌بریم:

اول: بطلان و نادرستی این پندار که حسن سبنا به تصریح پدرش به خلافت رسیده است.

برخی، این قضیه را با تمام توان، رواج داده‌اند که علی بن ابی‌طالب سبه جانشینی فرزندش حسن ستصریح نمود و او را آشکارا به عنوان جانشین خود برگزید [۶۵۷]. باید گفت: این، یکی از دروغ‌هایی است که به امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب سنسبت داده شده و هیچ پایه و اساس درستی ندارد. برخی، بر این باورند که امامت، همچون نبوت است و امام از طریق نص و فرموده‌ی الهی و به زبان پیامبر صبه مقام امامت می‌رسد؛ بدین سان امامت را همانند نبوت، یکی از الطاف الهی بر می‌شمارند و معتقدند که هیچ دورانی نباید، خالی از امامی باشد که از سوی خدا بدین منصب برگزیده شده است. همچنین این‌ها، بر این باورند که حق انتخاب و تعیین امام، با مردم نیست و هیچ امامی نمی‌تواند از سوی خود، امام پس از خود را انتخاب و تعیین نماید. آنان در این زمینه، روایات زیادی را ساخته و پرداخته و آن را به امامان نسبت داده‌اند؛ چنانچه این سخن را به امام محمد باقر /نسبت داده‌اند که: شما می‌پندارید این امر (تعیین امام) با ماست و ما، آن را به هر کس که خواسته باشیم، واگذار می‌کنیم! نه به خدا قسم که چنین نیست؛ بلکه این امر، از سوی رسول‌خدا صبه افراد مشخصی داده شده که به ترتیب، می‌آیند تا اینکه این امر، به صاحب آن برسد [۶۵۸].

آنان، معتقدند که پیامبر صامامان پس از خود را با ذکر نام آنها، معین نموده است. بر این اساس بر این باورند که امامان، دوازده نفرند، نه کمتر و نه بیشتر:

۱- علی بن ابی‌طالب سملقب به مرتضی، درگذشته‌ی سال ۴۰ هجری.

۲- سن بن علی س، درگذشته‌ی سال ۵۰ هجری.

۳- سید الشهداء حسین بن علی س، درگذشته‌ی سال ۶۱ هجری.

۴- زین العابدین، علی بن حسین، درگذشته‌ی سال ۹۵ هجری.

۵- محمد بن علی باقر، درگذشته‌ی سال ۱۱۴ هجری.

۶- جعفر بن محمد (امام صادق)، درگذشه‌ی سال ۱۴۸ هجری.

۷- امام کاظم، موسی بن جعفر درگذشته‌ی سال ۱۸۳ هجری.

۸- علی بن موسی‌الرضا، درگذشته‌ی سال ۲۰۳ هجری.

۹- محمد بن علی (جواد)، درگذشته‌ی سال ۲۲۰ هجری.

۱۰- علی بن محمد (هادی)، درگذشته‌ی سال ۲۵۴ هجری.

۱۱- حسن بن علی عسکری، درگذشته‌ی سال ۲۶۰ هجری.

۱۲- محمد بن حسن مهدی، درگذشته‌ی سال ۲۵۶ هجری.

نخستین کسی که عقیده‌ی وصیت و امامت را بنا نهاد، ابن سبأ بود؛ وی، این عقیده را بدین سان پایه‌گذاری کرد که امر امامت، به علی بن ابی‌طالب سمی‌رسید و به او منتهی می‌گردید؛ یعنی به نام سایر ائمه در دیدگاه خود‌ساخته‌ی ابن سبأ تصریح نشده بود، ولی کسانی که پس از ابن سبأ آمدند، دامنه‌ی وصیت و حق امامت را در تعدادی از فرزندان علی سگسترش دادند. از آنجا که ائمه و جد بزرگوارشان علی سسرسختانه در برابر این پندار ایستادند، بانیان این عقیده، دروغی دیگر به نام تقیه را بنا نهادند تا اندیشه‌هایشان را بدور از سرسختی و یا اثر‌پذیری از مواضع روشن و شفاف اهل بیت، گسترش دهند. خلاصه اینکه یکی از مهم‌ترین و بارزترین مسایل خودساخته‌ی عده‌ای، این بود که عقیده‌ی وصیت را بنا نهادند. عقیده‌ی وصیت، بدین معناست که رسول‌خدا صوصیت نمود که بلافاصله پس از وفاتش، علی سزمام امور را بدست گیرد. بنا بر این عقیده، کسانی که پس از پیامبر صبه خلافت رسیدند، این حق را از علی سغصب کردند. در اصول کافی، روایتی بدین مضمون آمده است: هر کس، بمیرد و امام خویش را نشناسد، بر مرگ جاهلی مرده است. گفتنی است: با بررسی دوران خلفای راشدین، بدین نتیجه می‌رسیم که در زمان خلافت ابوبکر سو همچنین در دوران خلافت عمر سهیچ اثری از این عقیده (عقیده‌ی وصایت علی سوجود نداشته است؛ بلکه سرآغاز پیدایش این پندار، در اواخر خلافت عثمان سیعنی در دوران بروز فتنه می‌باشد. پس از اینکه این سخن، به گوش صحابه شرسید، آنان، آن را رد کردند و دروغ بودن این سخن را برملا ساختند؛ چنانچه علی بن ابی‌طالب و ام المؤمنین عایشه ب، در رأس آن دسته از صحابه قرار داشتند که به رد و تکذیب این عقیده پرداختند؛ بدین سان مشاهده می‌کنیم که از آن پس، یعنی در زمان خلافت علی ساین عقیده، سازماندهی بیشتری یافت و بیش از پیش به سوی آن فرا خوانده شد.

البته برخی از علمای این فرقه از جمله نوبختی و کشی، بدین نکته تصریح نموده‌اند که عقیده‌ی وصیت، یکی از مسایل خود‌ساخته‌ی عبدالله بن سبأ می‌باشد؛ چنانچه بنده در تحلیل وقایع زندگانی علی بن ابی‌طالب سبه تفصیل در این باره سخن گفته‌ام. دلایل زیادی وجود دارد که بطلان و نادرستی این پندار را روشن می‌سازد؛ از آن جمله می‌توان به روایات صحیحی اشاره کرد که در این زمینه از تعدادی از اصحاب سو در رأس آنان علی سنقل شده است:

۱- باری در حضور عایشه لگفته شد که رسول‌خدا صدر مورد جانشینی علی سوصیت نموده است. عایشه لفرمود: چه کسی، چنین گفته است؟ من، پیامبر صرا (در واپسین لحظات حیاتش) دیدم و او را به سینه‌ام تکیه داده بودم. آن حضرت صتشت آبی درخواست کرد؛ آنگاه (پیکر و گردن آن حضرت) کج شد و درگذشت؛ پس چگونه من در آن هنگام ندیدم که رسول‌خدا صبرای علی سوصیتی بکند؟ [۶۵۹].

بدین سان عایشه لتصریح نمود که رسول‌خدا صهیچ وصیتی در مورد جانشینی علی سنفرمود و این، یکی از مهمترین دلایلی است که نشان می‌دهد هیچ وصیتی از جانب رسول‌خدا صدر مورد خلافت علی سصورت نگرفته است. چراکه پیامبر صدر دامان عایشه لوفات نمود و اگر چنین وصیتی می‌نمود، عایشه‌‌ی صدیقه لنسبت به این مسأله از همه آگاه‌تر بود [۶۶۰].

۲- عبدالله بن عباس بمی‌گوید: علی بن ابی‌طالب سدر بیماری وفات رسول‌خدا صاز خانه‌ی آن حضرت صبیرون آمد. مردم پرسیدند: ای اباالحسن! حال رسول‌خدا صچطور است؟ گفت: الحمد لله؛ خوب شده است. سپس عباس بن عبدالمطلب سدستش را گرفت و گفت: به خدا سوگند، پس از سه روز، تو بنده‌ی عصا خواهی شد. (یعنی رسول‌خدا صوفات می‌کند و تو، زیردست دیگران می‌گردی.) به خدا قسم، من، می‌دانم که رسول‌الله صدر اثر این بیماری وفات خواهد کرد. زیرا من، چهره‌های بنی‌عبدالمطلب را هنگام مرگ می‌شناسم. بیا با هم نزد رسول‌خدا صبرویم تا از او بپرسیم که خلافت، به چه کسی می‌رسد؟ اگر خلافت، به ما می‌رسد، بدانیم؛ و اگر به غیر ما هم می‌رسد، بدانیم که در این صورت برای ما وصیت نماید. علی سگفت: به خدا سوگند اگر از رسول‌خدا صچنین درخواستی بکنیم و ما را از آن باز بدارد،‌ پس از او مردم، هرگز خلافت را به ما نخواهند داد. به خدا قسم که من از رسول‌خدا صچنین درخواستی نخواهم کرد [۶۶۱].

علی سبدین سان گواهی داد که صحابه ششدیداً پایبند اوامر و وصایای رسول اکرم صبودند و اگر رسول‌الله صوصیتی می‌نمود، هیچ‌یک از آنان، نسبت به انجام وصیت آن حضرت صکوتاهی نمی‌کرد و از همین‌رو انصار سنیز در سقیفه‌ی بنی‌ساعده، آزادانه و باشجاعت، اظهار نظر نمی‌کردند و پیشنهاد نمی‌دادند که یک امیر، از ما تعیین شود و یک امیر نیز از مهاجران؛ [۶۶۲]. بلکه بی‌چون و چرا با وصی رسول‌خدا صبیعت می‌نمودند و یا حداقل برخی از آنها، وصیت رسول اکرم صرا به یکدیگر یادآوری می‌کردند. همچنین اگر رسول‌خدا صدر مورد خلافت علی سوصیتی نموده بود، حتماً علی سبه عباس ساین نکته را یادآوری می‌نمود که چگونه از رسول‌خدا صدرخواست خلافت نماییم، حال آنکه آن حضرت صدر مورد خلافت من، وصیت نموده است؟! به‌هر حال رسول اکرم صهمان روز درگذشت و هیچ دلیلی وجود ندارد که بر این ادعای بی‌اساس، صحه بگذارد؛ بلکه تمام روایاتی که در زمینه‌ی وصیت پیامبر صدرباره‌ی خلافت علی سنقل شده، بی‌اساس می‌باشد. زیرا این سخن صریح علی س، ادعای مزبور را رد می‌کند و تمام روایات نقل‌شده در این مورد، یا از اساس، دال بر خلافت نیست و یا موضوع و ساختگی است [۶۶۳].

۳- از علی سسؤال شد: آیا رسول‌خدا صچیزی را به شما اختصاص داد؟ علی سگفت: «رسول اکرم صهر آنچه که به ما داد، آن را به عموم مردم نیز عنایت نمود، جز آنچه در غلاف شمشیرم هست». و آنگاه نوشته‌ای از نیام شمشیرش درآورد که در آن آمده بود: «لعنَ اللهُ مَن ذبحَ لغیر الله ولعن الله من سرقَ منار الأرضِ ولعن اللهُ من لعن والده ولعن اللهُ من آوی محدثاً» [۶۶۴]. یعنی: «لعنت خدا بر کسی که به نام غیرخدا (حیوانی را) ذبح نماید؛ و لعنت خدا بر کسی که علایم و حدود اراضی را بدزدد و لعنت خدا بر کسی که پدرش را نفرین نماید و لعنت خدا بر کسی که مفسدی را پناه دهد».

ابن‌کثیر /می‌گوید: این حدیث که در صحیحین و سایر کتاب‌های حدیث آمده، در رد پندار کسانی است که گمان می‌کنند رسول‌خدا صدر مورد خلافت علی سوصیت نموده است. اگر این پندار یا ادعا، درست بود، هیچ‌یک از صحابه ش، آن را رد نمی‌کرد؛ چراکه اصحاب سهم در حیات رسول اکرم صو هم پس از وفات آن حضرت صبه‌شدت فرمانبردار دستورات خدا و رسولش بودند و امکان نداشت که با وجود آن‌همه پایبندی به دستورات خدا و پیامبر، کسی دیگر را بر خلاف حکم رسول‌خدا صبه خلافت برگزینند. کسی که صحابه را به عدم اجرای دستور پیامبر صمتهم می‌نماید، در واقع همه‌ی آنان را به فسق و فجور و مخالفت با حکم رسول‌الله صمتهم می‌سازد. حال آنکه خدای متعال در قرآن کریم از صحابه شتعریف و قدردانی نموده است. از این‌رو کسی که چنین اتهامی را به صحابه شنسبت دهد، در حقیقت از کمند اسلام بریده و به اجماع امامان بزرگوار کافر شده است [۶۶۵].

نووی /می‌گوید: این حدیث، پندار مدعیان محبت علی سمبنی بر انتصاب وی به خلافت و نیز سایر ادعاهای بی‌اساس آنان را رد می‌کند [۶۶۶].

۴- عمرو بن سفیان می‌گوید: علی سپس از پیروزی در جنگ جمل گفت: ای مردم! رسول‌خدا صدر مورد این امارت، حکم خاصی برای ما ابلاغ نکرد تا اینکه ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوبکر سرا به خلافت برگزینیم... [۶۶۷].

۵- ابوبکر بیهقی با سندش از شقیق بن ابی‌سلمه نقل می‌کند که به علی بن ابی‌طالب سگفته شد: آیا کسی را به عنوان خلیفه، برای ما تعیین نمی‌کنی؟ گفت: رسول‌خدا صکسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرد و من، این کار را بکنم؟! اگر خداوند، برای مردم اراده‌ی خیر کرده باشد، پس از من، آنان را بر سر خلافت بهترینشان گرد می‌آورد؛ همچنانکه پس از وفات پیامبرش، آنان را پیرامون بهترینشان گرد آورد [۶۶۸].

این، دلیل روشنی است که نشان می‌دهد ادعای انتصاب علی سبه خلافت بر اساس نص، یکی از ادعاهای بی‌اساس اهل بدعت می‌باشد که باعث شعله‌ور شدن آتش کینه نسبت به اصحاب رسول‌الله صگشته که علی و سایر اهل بیت نیز جزو آنان هستند. آری! عده‌ای با ادعای محبت علی سو اهل بیت، بر دشمنی و دسیسه‌ی درونی خود بر ضد اسلام و مسلمانان پوشش می‌نهند [۶۶۹].

بر اساس نصوصی که بیان شد، با وضوح تمام، بی‌اساس بودن ادعای اهل بدعت مبنی بر وصیت رسول‌خدا صدر مورد خلافت علی سهویدا می‌گردد و روشن و واضح می‌شود که عبدالله بن سبأ، نخستین کسی است که این ادعا را مطرح نموده و سپس سندها و متونی، ایجاد شده که با نسبت دادن این دروغ به رسول‌خدا ص، صحابه را به سبب مخالفت با این دروغ بزرگ، هدف قرار داده است. ابن‌تیمیه /می‌گوید: در هیچ‌یک از کتاب‌های مورد اعتماد اهل حدیث، هیچ نصی دال بر انتصاب علی سبه خلافت نیامده و همه‌ی اهل حدیث و محدثان، بر بی‌اساس بودن این ادعا، اجماع نموده‌اند. ابومحمد بن حزم /می‌گوید: نزد هیچکس، روایتی دال بر نص مورد ادعا نیافته‌ایم و در این زمینه تنها به روایتی از شخصی ناشناخته با کنیه‌ی ابوالحمراء دست یافته‌ایم که نمی‌دانیم کیست؟ [۶۷۰]. ابن‌تیمیه /در جایی دیگر می‌گوید: ادعای برخی مبنی بر وجود نص در مورد خلافت علی س، از آن دست مواردی است که هیچ‌یک از علمای گذشته و حال، در اقوال رسول‌الله صنیافته است؛ از این‌رو علمای حدیث و کارشناسان این علم، ادعای مزبور و امثالش را کذب محض می‌دانند [۶۷۱].

با گذشت زمان، عده‌ای از غُلات و مدعیان محبت علی س، نظریه‌ی ابن‌سبأ درباره‌ی امیرالمؤمنین علی سرا زنده کردند و آن را بسط و گسترش دادند تا از طریق برانگیختن احساسات و عواطف مردم و رهیابی و نفوذ به قلوب آنان، در سایه‌ی این پوشش، به اهداف شومشان بر ضد حکومت اسلامی دست یابند و بدین سان، مسأله‌ی امامت را در تعداد مشخصی از اهل بیت منحصر نمودند؛ نخستین کسی که این دیدگاه را رواج داد، شیطان الطاق بود که هواداران این نظریه، او را مؤمن الطاق نامیده‌اند [۶۷۲]. زمانی که زید بن علی /از پیدایش این دیدگاه توسط شیطان الطاق اطلاع یافت، به او گفت: به من خبر رسیده که تو، ادعا می‌کنی در خاندان پیامبر صامامی است که اطاعت از او واجب می‌باشد؟ شیطان الطاق گفت: آری؛ پدرت علی بن حسین، یکی از آنهاست. زید /گفت: چطور امکان دارد، حال‌ آنکه هرگاه پدرم، می‌خواست لقمه‌ی داغی را به من بدهد، ابتدا آن را سرد می‌کرد و سپس آن را در دهانم می‌گذشت؟ بنابراین مگر ممکن است که ‌از بابت لقمه‌ی داغی برایم دلسوزی نماید، اما درباره‌ی آتش جهنم نسبت به من دلسوزی نکرده و مرا از وجود این امام، آگاه ننموده باشد؟! شیطان‌الطاق گفت: این را به او گفتم؛ اما او، از آن جهت که مبادا تو کفر بورزی و نتواند در حق تو شفاعت نماید، گفتن این موضوع را به تو ناخوشایند دانست [۶۷۳].

این داستان، در معتبرترین کتاب‌هایشان آمده و بیانگر این نکته است که این دیدگاه، آنچنان سری و محرمانه بوده که بر امامی همچون زید مخفی مانده است! محب‌الدین خطیب، بیان نموده که شیطان‌الطاق، نخستین کسی است که این پندار را بنا نهاد و امامت و قانون‌گذاری را منحصر در چند نفر دانست و مدعی عصمت برای افراد مشخصی از اهل بیت گردید [۶۷۴].

در این راستا شخص دیگری به نام هشام بن حکم (متوفای ۱۷۹هجری) با شیطان‌الطاق مشارکت نمود [۶۷۵]. چنین به نظر می‌رسد که عقیده‌ی انحصار امامت در افراد مشخصی، نخست در کوفه توسط پیروان هشام و شیطان‌الطاق، رواج یافته است [۶۷۶]. آری! ریشه‌ی این اندیشه را باید در قرن دوم هجری، به‌وسیله‌ی مدعیان پیروی از اهل بیت جستجو کرد که از آن جمله می‌توان شیطان‌الطاق و هشام بن حکم را نام برد [۶۷۷]. البنه جریان‌ها، فرقه‌ها و گرایش‌های مختلفی در زمینه‌ی تعیین تعداد امامان به وجود آمده است. چنانچه در مختصر التحفة آمده است: بدان که امامیه، قایل به تعداد معینی از ائمه هستند؛ البته در مورد تعداد امامان با هم اختلاف دارند. بعضی، به پنج امام؛ برخی، به شش امام و عده‌ای نیز به هشت امام اعتقاد دارند. همین‌طور بعضی، به دوازده امام و برخی هم به سیزده امام معتقدند [۶۷۸].

جای بسی شگفت و تعجب است که معتقدان به امامت، به دسته‌ها و فرقه‌های مختلفی تقسیم شده و هر یک از این فرقه‌ها، برای تأیید دیدگاه خود درباره‌ی امام مورد نظرشان، روایاتی متناقض با روایات سایر فرقه‌های امامیه، نقل می‌کنند و آنها را به علی سنیز نسبت می‌دهند! در کتاب‌های اهل بدعت، چنین تناقضاتی، به‌کثرت روایت شده که از آن جمله می‌توان به کتاب‌های اسماعیلیان همچون نوشته‌های ناشئ اکبر پیرامون مسایل امامت یا الزینة از ابوحاتم رازی اشاره نمود و یا الـمقالات و الفرق از اشعری قمی و فرق الشیعة اثر نوبختی را نام برد. ناگفته پیداست که مسأله‌ی امامت، از دیدگاه این‌ها، مسأله‌ای فرعی و غیراصولی نیست که اختلاف نظر درباره‌ی آن، امری عادی باشد؛ بلکه امامت، از دیدگاه آنان، اساس دین و اصلی مهم در شریعت است. از این‌رو معتقدند که هر کس، به امامشان ایمان نیاورد، بی‌دین است و به همین خاطر نیز، برخی از آنان، برخی دیگر را تکفیر و نفرین می‌کنند [۶۷۹].

دوازده ‌امامی‌ها، قایل به انحصار امامت در دوازده تن هستند. گفتنی است: هیچ‌یک از بنی‌هاشم در زمان پیامبر صو پس از آن، یعنی در دوران ابوبکر، عثمان و علی سقایل به امامت دوازده تن نبوده است [۶۸۰]. بلکه این پندار، پس از وفات حسن عسکری /پدید آمد. منحصر دانستن امامت در تعداد مشخصی از افراد، عقیده‌ای باطل و بی‌اساس می‌باشد که امیرالمؤمنین علی و نوادگانش، از آن بری بوده‌اند. چنانچه در نهج‌البلاغه، خطبه‌ای از علی سآمده که ایشان پس از شهادت عثمان سو پس از آن‌که مردم، برای بیعت به حضورش رفتند، فرمود: «دعونی والتمسوا غیری، فإنا مستقبلون أمرا له وجوه وألوان، لا تقوم له القلوب ولا تثبت علیه العقول…وإن تركتمونی فأنا كأحدكم ولعلی أسمعكم وأطوعكم لـمن ولیتموه أمركم وأنا لكم وزیرا خیر لكم منی أمیرا» [۶۸۱]. یعنی: «مرا واگذارید و در جستجوی کس دیگری برآیید؛ ما، با چنان امری روبرو شده‌ایم که فتنه‌‌گر و چندچهره است؛ امری که دل‌ها و عقل‌ها، بر آن پایدار و استوار نمی‌ماند. (تا آن‌جا که فرمود:) اگر مرا واگذارید، همانند یکی از شما خواهم بود و شاید از شما، نسبت به کسی که او را کارگزارتان می‌نمایید، مطیع‌تر و حرف‌شنوتر باشم. اگر من، وزیر و مشاورتان باشم، برای شما بهتر از این است که امیر و کاردارتان باشم».

بنابراین جای بسی شگفت و تعجب است که علی سچگونه امامتی را که بنا بر اعتقاد امامیه، نصی الهی درباره‌ی خودش و یازده فرزند پس از او بود، نپذیرفت؟ چنان‌چه کلینی، در اصول کافی آورده است: «ابوعبدالله ÷گفته است: «إن الإمامة عهد من الله معهود لرجال مسلمین لیس للإمام أن یزویها عن الذی یكون بعده)» [۶۸۲]. یعنی: «امامت، پیمانی از سوی خدا برای مردان برگزیده‌ای‌‌ است. برای امام روا نیست که امام پس از خود را از این حق، باز بدارد».

اینک این پرسش مطرح می‌شود که چگونه امکان دارد، علی سبه‌عنوان امام، بگوید: مرا رها کنید و در پی کس دیگری برآیید؟! آن‌چه از فرموده‌‌ی علی س، در این خطبه برمی‌آید، این است که ایشان، خلافت را برای کسی غیر از خود نیز روا می‌دانسته است؛ از این‌رو بدین نکته تصریح کرده است که: «اگر در مقام شهروندی و در خدمت خلیفه و کاردار مسلمانان باشم، بهتر از آن ‌است که امام و امیر شوم».

در نهج البلاغه سخنی واضح و صریح از علی سنقل شده که فرموده است: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بكر وعمر وعثمـان على ما بایعوهم علیه؛ فلم یكن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد و إنمـا الشورى للمهاجرین والأنصار؛ فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماماً كان ذلك لله رضى فإن خرج منهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ماخرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل الـمؤمنین و ولاه الله ما تولى» [۶۸۳]. یعنی: «همانا کسانی با من بیعت کرده‌اند که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت نمودند و بیعتشان با من، به همان شکل و بر اساس همان پیمان می‌باشد؛ از این‌رو آن‌کس که در بیعت حضور داشت، نمی‌بایست خلیفه‌ی دیگری برگزیند و آن‌کس که در بیعت حضور نداشت نیز نمی‌بایست از پذیرش بیعت، سر باز زند و اصلاً شورای مسلمانان ـ در تعیین خلیفه و اداره‌ی امورـ از آنِ مهاجران و انصار است؛ بنابراین اگر شورای مسلمانان، بر خلافت کسی گرد آمدند و او را کاردارشان خواندند، خشنودی خدا هم در آن است و چنانچه کسی با خرده‌گیری و یا نو‌آوری و بدعت، از پیمان خلیفه درآید، مسلمانان، او را به آنچه که از آن برون رفته، باز می‌گردانند و اگر از بازگشت به پیمان، سر باز زند، با او می‌جنگند؛ چراکه او، راه غیرمؤمنان را پیموده و خدا نیز او را به همان سو می‌کشاند که در پیش گرفته است».

مواردی که از این ‌عبارت علی مرتضی س، روشن می‌‌شود، عبارتست از:

مشروعیت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان ساز دیدگاه علی س.

هم‌سانی و همانندی در چگونگی به خلافت رسیدن علی و کیفیت به خلافت رسیدن خلفای پیشین. از این‌رو اگر سقیفه‌ی بنی‌ساعده، به خلافت رسیدن عمر و شورای عمر برای تعیین خلیفه، دسیسه‌ای برای تحقق اهداف عده‌ای زورطلب، قلمداد گردد، در مورد خلافت علی مرتضی که هم‌سان پیشینیان به خلافت رسید، چه تعبیری وجود خواهد داشت؟ اصلاً چه کسی می‌تواند این جرأت را به خود بدهد که به خلافت رسیدن علی مرتضی را تداوم توطئه‌ی سقیفه بداند؟ (نعوذ بالله) [۶۸۴].

تنها شورای اسلامی مورد قبول از نگاه علی سدر آن روزگار، شورای مهاجران و انصار بوده است؛ بنابراین بسط این نکته، به بیان نقش و جایگاه خبرگان و سرامدان دینی در تعیین حاکم اسلامی می‌انجامد.

مسأله‌ی انتصاب علی سبه امامت و یا بیان نص در این زمینه، به هیچ عنوان به ثبوت نرسیده و منحصر دانستن حق امامت برای تعداد مشخصی، بر اساس کتاب و سنت، مردود و غیرقابل پذیرش می‌باشد. چنانچه چنین دیدگاهی از نظر عقل و منطق واقع‌گرا نیز قابل قبول نیست. چراکه پس از پایان دوره‌ی امامت آخرین امام، سرنوشت امت چه می‌شود و آیا باید بدون امام زندگی کنند؟ بدین سان بر اساس اعتقاد دوازده ‌امامی‌ها، دوران امامت ائمه، بیش از دو و نیم قرن طول نمی‌کشد و از آن زمان تا کنون، امت، در واقع بدون امام زیسته است! حال آنکه وجود امام در هر عصری، از اعتقادات و باورهای اساسی و ضروری امامیه به‌شمار می‌رود و این، تناقضی آشکار می‌باشد. از این‌رو مدافعان این دیدگاه، کوشیده‌اند تا عقیده‌ی انحصار امامت در امامان مشخصی را بسط داده و مسأله‌ی نیابت مجتهد از امام را مطرح نمایند. در مورد حدود نیابت نیز به اتفاق نظر نرسیده و بدین سان اقوال و دیدگاه‌های مربوط به این مسأله، متفاوت و بلکه متعارض گردیده است. چنانچه در این عصر، به صورت عملی و بکلی، از این قاعده‌ی دینی خود، پا فراتر نهاده و انتخابات را روش تعیین رییس حکومت قلمداد کرده و از انحصار عددی به انحصار نوعی روی آورده و ریاست کل حکومت را بر اساس ولایت فقیه بنا نهاده‌اند [۶۸۵]. این، در حالی است که ولی فقیه، معصوم نمی‌باشد و چنان نصی هم از دیدگاه آنان وجود ندارد که قایل به امامت غیرمعصوم باشد. از این‌رو اصل امامت که بهانه‌ای برای در هم شکستن صفوف مسلمانان بوده، در عمل، توسط معتقدان به این اصل، رها شده و بدین سان، انسانی عادی هم می‌تواند به نام ولی فقیه، در رأس حکومت قرار بگیرد؛ هرچند از خاندان پیامبر صنباشد!.

استاد احمد کاتب، تحول اندیشه‌ی سیاسی این فرقه را از شورا به ولایت فقیه مورد بررسی قرار داده و درباره‌ی امیرالمؤمنین حسن بن علی سو شورا، سخن به میان آورده و روشن نموده که حسن بن علی سدر فراخوان مردم به بستن میثاق با خویش، به هیچ نصی از جد بزرگوارش رسول اکرم صیا پدرش امیرالمؤمنین علی ساستناد نکرد و این، بیانگر اعتقاد حسن بن علی سبه شورا و حق امت در انتخاب حاکم می‌باشد؛ چنانچه این باور امام حسن س، در آن زمان نمایان‌تر می‌گردد که وی، از مقام خود در عرصه‌ی خلافت چشم‌پوشی می‌کند و آن را به صورت مشروط بر اساس رعایت اصل شورا در ساختار حکومت اسلامی، به معاویه سواگذار می‌نماید. بنابراین، اگر آن‌طور که برخی می‌پندارند، خلافت یا امامت، انتصابی و بر اساس نص الهی یا تعیین پیامبر صبود، در این صورت برای امام حسن سبه هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی جایز نبود که دست از امامت بکشد و آن را به شخص دیگری واگذار کند؛ به عبارتی در این صورت برای حسن سجایز نبود که با معاویه سبیعت نماید و حتی یارانش را به بیعت با معاویه سفرا بخواند و بدین سان، حق مسلّم امام حسین سرا نادیده بگیرد. البته باید دانست که حسن س، مرتکب هیچ کوتاهی و قصوری در این زمینه نگردید و راهی را پیمود که ضامن حق مسلمانان در عرصه‌ی انتخاب حاکمشان از طریق شورا و رعایت ساختار مشورتی بود. چنانچه امام حسین ستا واپسین روز حیات معاویه سبه بیعت با وی پایبند ماند و درخواست کوفیان پس از وفات امیرالمؤمنین حسن سرا برای قیام بر ضد معاویه سرد کرد. چراکه میان او و معاویه س، پیمانی وجود داشت که نقض آن، برایش روا نبود. از این‌رو حسین ستنها پس از آن قیام نمود که یزید، زمام امور را به دست گرفت. آن زمان بود که حسین سبه بیعت با یزید بن معاویه، تن نداد و در همین راه نیز در سال ۶۱ هجری، در کربلا به شهادت رسید [۶۸۶].

[۶۵۳] طبقات (۳/۳۵-۳۸)، به تحقیق: دکتر احسان عباس. [۶۵۴] تاریخ طبری (۶/۷۳). [۶۵۵] همان (۶/۷۷). [۶۵۶] طبقات (۱/۳۱۶) به تحقیق: دکتر محمد سلمی. [۶۵۷] فرق الشیعة، نوشته‌ی نوبختی، ص۳۴. [۶۵۸] الإمامة و النص، نوشته‌ی فیصل نور، ص۸. [۶۵۹] صحیح بخاری، شماره‌ی ۲۷۴۱، کتاب الوصایا. [۶۶۰] بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود (۱/۱۹۰). [۶۶۱] بخاری، کتاب المغازی، حدیث شماره‌ی ۴۴۴۷. [۶۶۲] نگا: صحیح بخاری، حدیث شماره‌ی ۶۸۳۰. [۶۶۳] الإمامة والرد علی الرافضة، تحقیق: علی ناصر فقیهی، ص۲۳۸ [۶۶۴] صحیح مسلم، شماره‌ی ۱۹۷۸. [۶۶۵] البدایة والنهایة (۵/۲۲۱) [۶۶۶] شرح صحیح مسلم (۱۳/۱۵۱) [۶۶۷] الإعتقاد، ص۱۸۴؛ بیهقی در دلائل النبوة، سندش را حسن دانسته است. [۶۶۸] الإعتقاد، ص۱۸۴ با سند جید. [۶۶۹] عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۶۲۰). [۶۷۰] المنهاج (۸/۳۶۲)؛ الفصل (۴/۱۶۱). [۶۷۱] المنهاج (۷/۵۰). [۶۷۲] نگا: أصول الإمامة (۲/۸۰۰). [۶۷۳] الرجال از کشی، ص۱۸۶. [۶۷۴] مجله‌ی الفتح، ص۵، شماره‌ی۸۶۲، سال ۱۳۶۷ه‍.ق. [۶۷۵] أصول الإمامیة (۲/۸۰۳). [۶۷۶] أصول الإمامیة (۲/۸۰۵)؛ بحار النوار (۱/۲۵۹). [۶۷۷] أصول الإمامیة (۲/۸۰۶). [۶۷۸] مختصر التحفة، ص۱۹۳. [۶۷۹] أصول الإمامیة (۲/۸۰۷). [۶۸۰] منهاج السنة (۲/۱۱). [۶۸۱] نهج البلاغة، خطبه‌ی ۹۲، ص۱۷۸،۱۷۹ شرح محمد عبده، انتشارات دار الأندلس. [۶۸۲] اصول کافی، از محمد بن یعقوب کلینی، ج۱، ص ۲۷۸ . [۶۸۳] نهج‌البلاغه، شرح محمد عبده، نامه‌ی۶ [۶۸۴] شرح مطالب مربوط به نهج البلاغه، با اقتباس از کتاب مختصر و مفید (پژوهشی در نهج البلاغه) اثر شیخ صالح درویش و ترجمه‌ی بنده، بر نوشتار پیش روی شما افزوده شد. (مترجم) [۶۸۵] الحکومة الإسلامیة، ص۲۴۸؛ اصول الامامیة (۲/۸۱۴). [۶۸۶] تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه، ص ۱۷و۱۸.

اول: نقدی بر نکات مورد استناد اهل بدعت در کتاب‌های اهل سنت پیرامون اعتقاد به دوازده امام

جابر بن سمره سمی‌گوید: رسول‌خدا صفرمود: «یكونُ إثنا عشر أمیراً» یعنی: «دوازده نفر به امامت (امارت)خواهند رسید». آن‌گاه رسول‌خدا صسخنی گفت که من، آن را نشنیدم؛ پدرم می‌گوید: رسول‌خدا صفرمود: «همگی آنان، از قریش هستند» [۶۸۷].

در روایت دیگری از مسلم /آمده که جابر سمی‌گوید: از رسول‌خدا صشنیدم که فرمود: «لایزال الإسلام عزیزاً إلى إثنی عشرة خلیفة» یعنی: «اسلام، همچنان تا (روی کار آمدن) دوازده خلیفه، غالب و پابرجا خواهد بود». جابر سمی‌گوید: سپس رسول‌خدا صسخنی گفت که من، آن را نفهمیدم؛ از پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همگی آنان از قریش هستند» [۶۸۸]. در روایت دیگری آمده که فرمود: «لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی إثنی عشر خلیفة» [۶۸۹]. این حدیث نیز به معنای روایت پیشین می‌باشد. در روایت دیگری آمده است: «لایزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم إثنا عشر رجلاً» [۶۹۰]. یعنی: «وضعیت مردم، همچنان رو به راه و سامان‌یافته است تا آن زمان که دوازده تن، زمام امورشان را به دست گیرند».

امام ابوداود /از طریق اسود بن سعید از جابر سروایتی همچون روایت پیشین نقل کرده و افزوده است: «زمانی که به منزلش بازگشت، قریشیان، نزدش رفتند و گفتند: پس از آن، چه می‌شود؟ فرمود: «هرج و مرج و نابسامانی، به وجود می‌آید» [۶۹۱].

دوازده ‌امامی‌ها، با استناد به این روایات، در برابر اهل سنت موضع می‌گیرند؛ البته این امر، برآمده از ایمانشان به این نصوص نیست؛ بلکه ناشی از جبهه‌گیری در برابر اهل سنت بر اساس متون و نصوص دینی خودشان می‌باشد. اندکی تأمل در این روایات، نشان می‌دهد که دوازده فرد مذکور، به خلافت می‌رسند و اسلام، در دوران آنان در کمال عزت و سربلندی است و مردم، پیرامون یکایک آنها، متحد و یک‌پارچه می‌گردند و وضعیت مردم، در آن زمان روبه‌راه و سامان‌یافته می‌باشد. ناگفته پیداست که ویژگی‌های مذکور در هیچ‌یک از امامان مورد ادعای امامیه، تحقق نیافته و هیچ کدامشان جز امیرالمؤمنین علی و حسن ببه خلافت نرسیده و بنا به اعتقاد خودشان، وضعیت مسلمانان در دوران هیچ‌یک از دوازده امام مورد ادعای آنان، چندان سامانی نداشته؛ بلکه وضعیت امت، نابسامان و خراب بوده است. چنانچه ستمکاران و بلکه کافران، زمام امور مسلمانان را به دست داشته‌اند [۶۹۲]. و خود ائمه‌، در آن زمان درباره‌ی مسایل دینشان تقیه می‌کردند. همان‌طور که شیخ مفید، دوران امیرالمؤمنین علی سرا دوران تقیه دانسته و ادعا کرده که علی سبا آنکه کرسی خلافت را در دست داشت، همچنان تقیه می‌کرد [۶۹۳]. و نمی‌توانست قرآن را ظاهر بگرداند و بر اساس تمام احکام اسلام، حکم براند. چنانچه شیخ جزایری، بدین نکته تصریح نموده [۶۹۴]. و شیخشان، مرتضی، علاوه بر این گفته است: علی سناگزیر بود به خاطر دین، با صحابه کنار بیاید و بلکه با آنان، همکاری نماید [۶۹۵]. بدین سان واضح می‌گردد که حدیث، در یک‌سو قرار دارد و پندار این‌ها، در سویی دیگر. همچنان‌که حدیث مذکور، بیانگر حصر ائمه در تعداد مشخصی نمی‌باشد؛ بلکه در اصل خبر می‌دهد که اسلام، در دوران این دسته از حکام و خلفا، سربلند و سرافراز است. چنانچه عصر خلفای راشدین و بنی‌امیه، دوران عزت و سرافرازی اسلام بود [۶۹۶]. از این‌رو ابن‌تیمیه /می‌گوید: «اسلام و شرایع اسلامی، در دوران بنی‌امیه، بیش از ادوار بعدی، گسترش و غلبه یافت». وی، آنگاه به حدیث مذکور استناد کرده و گفته است: «این وضعیت، در دوران خلفای راشدین وجود داشت و پس از آن، مردم، پیرامون معاویه سگرد آمدند و آنگاه یزید بن معاویه، و سپس عبدالملک و چهار فرزندش، به قدرت رسیدند و عمر بن عبدالعزیز نیز یکی از آنان بود. و پس از آن، نابسامانی و اختلالی به وجود آمد که تا کنون ادامه دارد». ابن‌تیمیه، سپس به شرح این خلل می‌پردازد و می‌گوید: [۶۹۷]. «در حدیث آمده است که همگی این خلفا، از قریش هستند؛ و این، نشان می‌دهد که دوازده خلیفه، صرفاً علی و فرزندانش نیستند؛ اگر منظور، علی و فرزندانش بودند، حتماً ویژگی آنان را به صورت مشخص، بیان می‌کرد. حال آنکه نگفت: همگی از فرزندان اسماعیلند و از عرب نمی‌باشند. همین‌طور در صورتی که این دوازده امام یا خلیفه، بطور مشخص از بنی‌هاشم یا از سلاله‌ی علی سبودند، حتماً بدین نکته تصریح می‌کرد؛ اما فرمود: (همگی آنان، از قریش هستند) و بلکه به قبیله‌ی خاصی اختصاص ندارند. چنانچه همانند خلفای راشدین، از تیره‌های مختلف قریش همچون بنی‌تیم، بنی‌عدی، بنی عبدشمس و بنی‌هاشم بودند» [۶۹۸]بدین ترتیب واضح گردید که تنها نکته‌ای که امامیه، می‌توانند از احادیث مذکور، برداشت کنند، تعداد حکام یا خلفایی است که آنان، از آن، به دوازده امام تعبیر نموده‌اند؛ حال آنکه عدد واردشده در این روایات، نمی‌تواند دستاویز و دلیل محکمی در تأیید ادعای اهل بدعت باشد [۶۹۹].

[۶۸۷] بخاری، کتاب الأحکام، باب الإستخلاف، (۸/۱۲۷). [۶۸۸] مسلم: کتاب الإمارة، باب الناس تبع لقریش (۲/۱۴۵۳). [۶۸۹] همان. [۶۹۰] مرجع پیشین [۶۹۱] سنن أبی‌داود (۴/۴۷۲)؛ فتح‌الباری (۱۳/۲۱۱). [۶۹۲] منهاج السنة (۴/۲۱۰)؛ المنتقی، ص۵۳۳. [۶۹۳] أصول الإمامیة (۲/۸۱۶). [۶۹۴] أصول الإمامیة (۲/۸۱۶). [۶۹۵] همان. [۶۹۶] مرجع پیشین. [۶۹۷] منهاج السنة (۴/۲۰۶). [۶۹۸] منهاج السنة (۴/۲۱۱). [۶۹۹] أصول الإمامیة (۲/۸۱۸)

دوم: مدت خلافت امیرالمؤمنین حسن سو اعتقاد اهل سنت درباره‌ی خلافتش

امیرالمؤنین حسن بن علی سپس از شهادت پدرش و بعد از آنکه با او بیعت شد، به عنوان خلیفه‌ی مسلمانان، زمام امور را در حجاز، یمن، عراق و سایر بلاد اسلامی به مدت هفت ماه در دست گرفت. برخی، مدت خلافتش را هشت ماه و عده‌ای نیز شش ماه گفته‌اند. به راستی که دوران خلافت حسن بن علی س، امتداد دوران خلافت راشده بود؛ چراکه مدت خلافتش، مکمل مدت زمانی است که توسط رسول‌خدا صاز آن، به خلافت راشده یاد شده است. چنانچه در حدیث پیامبر اکرم صبدین نکته تصریح شده که مدت خلافت راشده، سی سال می‌باشد و پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود [۷۰۰]. امام ترمذی /از سفینه غلام آزاد‌شده‌ی پیامبر اکرم صروایت نموده که آن حضرت صفرموده است: «الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۷۰۱]. یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی می‌باشد».

ابن‌کثیر در شرح این حدیث می‌گوید: «سی سال‏، با خلافت حسن بن علی بتکمیل می‌گردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسول‌خدا صاتفاق افتاد. چراکه رسول ‌خدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانه‌های نبوت آن حضرت صمی‌باشد» [۷۰۲]. از این‌رو حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین است [۷۰۳].

امام احمد /حدیث سفینه را با این الفاظ آورده است: «الخلافة ثلاثون عاماً ثم یكون بعد ذلك ملك» [۷۰۴]. یعنی: «خلافت (پس از من) سی سال خواهد بود و پس از آن، سلطنت و پادشاهی می‌باشد». ابوداود /چنین روایت کرده است: «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الـملك من یشاء أو ملكه من یشاء» [۷۰۵]. یعنی: «خلافت نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، می‌دهد». پس از رسول‌خدا صتنها دوران خلافت خلفای اربعه و مدت زمان خلافت حسن سدر سی سال خلافتِ مورد اشاره می‌گنجد؛ از این‌رو تمام علما، در شرح این حدیث، بدین نکته تصریح کرده‌اند که چند ماهی که حسن بن علی سپس از وفات پدرش بر مسند خلافت نشست، جزو خلافت مورد اشاره و بلکه تکمیل‌کننده‌ی سی سالی است که در حدیث بدان تصریح شده است. اینک سخن برخی از علما در این زمینه را نقل می‌کنیم:

۱- ابوبکر بن العربی [۷۰۶]. /می‌گوید: فرموده‌ی رسول‌خدا صدر این حدیث، مصداق پیدا کرد و دوران خلافت خلفای اربعه و هشت ماه خلافت حسن بن علی ش، مطابق آنچه در حدیث آمده، بدون آنکه حتی یک روز هم کم یا زیاد باشد، سی سال طول کشید [۷۰۷].

۲- قاضی عیاض /می‌گوید: در سی سال مذکور، تنها دوران خلافت خلفای اربعه و چند ماهی می‌گنجد که با حسن بن علی سبیعت شد و منظور از آنچه که در حدیث آمده: «الخلافة ثلاثون سنة»، سی سال خلافت پس از وفات رسول‌خدا صمی‌باشد که در سایر احادیث، تفسیر و تبیین شده است. چنانچه در روایتی آمده است: «خلافة النبوة بعدی ثلاثون سنة ثم تكون ملكا» [۷۰۸].

۳- ابن کثیر /می‌گوید: دلیل اینکه حسن سیکی از خلفای راشدین می‌باشد، حدیثی است که در مبحث معجزات و نشانه‌های نبوت رسول اکرم صبه نقل از سفینه غلام آزادشده‌ی رسول‌خدا صآورده‌ایم که آن حضرت صفرموده است: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۷۰۹]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». سی سال، با خلافت حسن بن علی ستکمیل می‌شود [۷۱۰].

۴- ابن ابی‌العز حنفی /در شرح العقیدة الطحاویة می‌گوید: خلافت ابوبکر صدیق س، دو سال و چند ماه بود؛ خلافت عمر سده و نیم سال به طول انجامید و عثمان س، دوازده سال خلافت کرد و خلافت علی سچهار سال و نه ماه طول کشید و حسن سشش ماه بر مسند خلافت نشست [۷۱۱].

۵- مناوی /، حدیثی بدین مضمون از رسول‌خدا صآورده است که: «إن ابنی هذا سید و لعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» [۷۱۲]. یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست و خداوند، او را سبب صلح و سازش دو گروه از مسلمانان قرار خواهد داد». مناوی /پس از ذکر این حدیث می‌گوید: این رویداد، زمانی رخ داد که پس از شهادت علی س، با حسن سبیعت شد و حسن س، بحق مدت شش ماه، خلیفه بود و این مدت، مکمل سی سال خلافتی است که پیامبر برگزیده‌ی خدا، از آن خبر داده و بیان نموده که پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود [۷۱۳].

۶- ابن‌حجر هیتمی می‌گوید: حسن بن علی سبنا بر فرموده‌ی صریح جد بزرگوارش، یکی از خلفای راشدین است؛ وی، پس از شهادت پدرش، با بیعت مردم کوفه، به مدت شش ماه و چند روز بر مسند خلافت نشست. او، خلیفه‌ی برحق و پیشوای عادلی بود و در واقع، صداقت فرموده‌ی رسول اکرم صرا تحقق بخشید که فرموده است: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۷۱۴]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». آری! شش ماه خلافت حسن بن علی س، مکمل سی سال خلافت راشده می‌باشد [۷۱۵].

اهل سنت، بر این باورند که حسن بن علی س، خلیفه‌ی برحقی بوده است که با خلافت او، سی سال مورد اشاره در مورد خلافت نبوت کامل می‌شود [۷۱۶].

چهارم: سخنان نادرست و بی‌اساس منسوب به حسن بن علی سپس از شهادت پدرش:

این مبحث را از آن جهت در این کتاب گنجاندم که باطل را بشناسیم و از آن برحذر باشیم. چنانچه شاعر می‌گوید:

عرفت الشـر لا للشـر و لكن لتوقیه
ومن لایعرف الشـر من الخیر یقع فیه

برخی، خطبه‌ها و سخنانی را ساخته و پرداخته و آن را به‌دروغ به حسن بن علی بنسبت داده‌اند که اینک به نمونه‌ای چند از آن می‌پردازیم:

«ای مردم! کسی که مرا شناخته، می‌داند که من، کیستم و کسی که مرا نمی‌شناسد، بداند که من، حسن بن علی هستم؛ من، بشارت‌دهنده و فرزند بیم‌دهنده هستم؛ من، فرزند کسی هستم که به اذن و فرمان خداوند به سوی او فرا خواند و من، فرزند چراغ تابان هستم. من، جزو اهل بیت و خاندانی هستم که خداوند، پلیدی را از آنان دور کرده و آنها را پاک ساخته است؛ همان خاندانی که خداوند در کتابش، مودت و دوستی آنان را فرض گردانیده، آنجا که فرموده است:

﴿ وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًا [الشورى: ۲۳].

«هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او می‌افزاییم».

چنانچه منظور از انجام نیکی، محبت ما اهل بیت می‌باشد» [۷۱۷].

دروغ دیگری هم بافته و آن را به ابوالاسود دؤلی [۷۱۸]. /نسبت داده‌اند؛ تا آنجا که گفته‌اند: «...آنگاه بقدری گریست که قفسه‌ی سینه‌اش تکان خورد و سپس گفت: در زمینه‌‌ی امامت پس از خویش، برای فرزند رسول‌الله صیعنی پسرش که از سلاله‌ی پاک پیغمبر بود و در خلق و خوی و منش و رفتار (و در شکل و قیافه) به آن حضرت شباهت داشت، سفارش نمود. و من، امیدوارم که خداوند، رخنه‌ها و شکاف‌ها را به‌وسیله‌ی او پر نماید و نابسامانی‌ها را رفع کند و او را سبب گردهمایی و یکپارچگی جماعت گرداند و آتش فتنه را به‌وسیله‌ی او خاموش نماید. پس با او بیعت کنید تا به راه راست و درست، رهنمون گردید. آنگاه همه‌ی شیعیان، با او بیعت کردند و کسانی که دیدگاه عثمانیه و هواداران عثمان را داشتند، از بیعت با او سر باز زدند و به سوی معاویه شتافتند [۷۱۹].

دروغ‌بافان، علاوه بر این، نامه‌های طولانی و مفصلی را ذکر نموده‌اند که به پندار آنان، حسن بن علی، این نامه‌ها را برای معاویه فرستاده تا او را به بیعت با خویش فرا بخواند و بر او اتمام حجت نماید و دلایل حقانیت خود را برایش بازگو کند. این، در حالی است که صحت نامه‌های مذکور، از لحاظ سند و متن، به ثبوت نرسیده و فقط در کتاب‌های اهل بدعت آمده که تهی از سندهای صحیحند و با رویکرد حسن بن علی سدر دوران خلافتش در تعارض قرار دارند [۷۲۰].

گفتنی است: علمای اهل سنت، پیرامون منابع این‌گونه روایات، سخن گفته و به بیان بطلان و نادرستی آنها پرداخته و این حقیقت را روشن ساخته‌اند که این منابع، در زمینه‌ی عقاید و احکام و نیز چگونگی روابط اصحاب با یکدیگر، حجت نیستند. همچنین باید دانست که نصوص و متون مذکور، برگرفته از کتاب مقاتل الطالبیین و الأغانی اصفهانی و نیز کتاب نهج‌البلاغه هستند و علما، درباره‌ی اصفهانی و کتابش و همچنین در مورد نهج‌البلاغه سخنانی گفته‌اند که اینک به بیان آن، می‌پردازیم:

[۷۰۰] عقیدة أهل السنة و الجماعة فی الصحابة (۲/۷۴۳). [۷۰۱] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ حدیث، حسن است. [۷۰۲] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۷۰۳] مآثر الإنافة (۱/۱۰۵)؛ مرویات خلافة معاویة، خالد الغیث، ص۱۵۵ [۷۰۴] فضائل الصحابة (۲/۷۴۴) سند آن، حسن است. [۷۰۵] صحیح سنن ابی‌داود (۳/۷۹۹)؛ سنن ابی‌داود (۲/۵۱۵). [۷۰۶] ابن‌عربی، نام دوشخص نام‌دار در دو قطب مخالف است: یکی از آن‌ها، همین قاضی ابوبکر محمد بن عبدالله، معروف به ابن‌العربی (با الف و لام) می‌باشد که در سال ۵۴۳هـ وفات نمود؛ وی، محدث و فقیهی نام‌دار است که شرحی بر صحیح ترمذی دارد و (العواصم من القواصم) و هم‌چنین (قانون التأویل فی تفسیر القرآن)، از آثار اوست. شخص دیگری نیز به ابن‌عربی، معروف بوده است. وی، محیی‌الدین محمد بن علی معروف به ابن‌عربی صوفی (بدون الف و لام) است که در سال ۶۳۸هـ وفات کرده است. صوفیان، محیی‌الدین ابن عربی را با نام شیخ اکبر می‌شناسند.(مترجم). [۷۰۷] نگا: أحکام القرآن از ابن‌العربی (۴/۱۷۲۰). [۷۰۸] شرح نووی بر صحیح مسلم (۱۲/۲۰۱). [۷۰۹] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۷۱۰] مرجع سابق. [۷۱۱] شرح الطحاویة‌، ص۵۵. [۷۱۲] بخاری (۷/۹۴). [۷۱۳] فیض القدیر (۲/۴۰۹) [۷۱۴] الصواعق المحرقة علی أهل البدع و الزندقة (۲/۳۹۷) [۷۱۵] الصواعق المحرقة علی أهل البدع والزندقة (۲/۳۹۷) [۷۱۶] عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۷۴۸). [۷۱۷] نگا: مقاتل الطالبیین از ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۱-۵۲. [۷۱۸] ابوالاسود دؤلی، علامه‌ی فاضلی است که از بزرگان صحابه روایت نموده و نخستین کسی است که پیرامون علم نحو، سخن گفته است. وی، در سال ۹۶ هجری درگذشت. [۷۱۹] نگا: کتاب الأغانی از ابوالفرج اصفهانی (۱/۱۲۱) [۷۲۰] الوثائق الساسیة والإداریة العائدة للعصر الأموی، محمد ماهر حماده، ص ۹۰-۹۵.

اصفهانی، نویسنده‌ی کتاب الأغانی

کتاب الأغانی، اثر اصفهانی، کتابی ادبی، افسانه‌پرداز، غنایی و طنزپرداز و بی‌اساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینه‌ی علم، تاریخ و فقه نمی‌باشد؛ هرچند که نزد برخی از ادیبان و تاریخ‌نگاران، از نام و آوازه‌ای نسبی برخوردار شده است. علمای گذشته، درباره‌ی ابوالفرج اصفهانی، سخنانی گفته‌اند؛ از جمله:

خطیب بغدادی /می‌گوید: «ابوالفرج اصفهانی، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشته‌های زیادی می‌خرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشته‌ها درمی‌آورد».

ابن‌جوزی /می‌گوید: «...نمی‌توان به روایت افرادی چون ابوالفرج اصفهانی اعتماد کرد؛ کتاب‌هایش بر این نکته (که شخص قابل اعتمادی نیست) صحه می‌گذارند و بیانگر فسق و انحراف او هستند. چنانچه وی، باده‌نوشی را ناچیز می‌شمارد و گاهی به نقل این رویکرد از خودش می‌پردازد. هر کس، کتاب الأغانی را مورد بررسی قرار دهد، هر زشتی و منکری را در آن به‌وضوح می‌بیند» [۷۲۱].

ذهبی /می‌گوید: «استادمان، تقی‌الدین احمد بن تیمیه را دیدم که او را ضعیف می‌دانست و او را در روایاتش متهم می‌نمود و به رد و انکار منقولات وی می‌پرداخت» [۷۲۲].

تعدادی از علمای معاصر نیز درباره‌ی ابوالفرج اصفهانی، اظهار نظر کرده و سخنانی گفته‌اند؛ از جمله:

استاد شوقی ابوخلیل، ضمن ارزیابی منابع مورد استفاده‌ی فیلیپ حتی در کتابش به نام تاریخ عرب، می‌گوید: «فیلیپ حتی، به کتاب الأغانی اصفهانی، اعتماد نموده و این، در حالی است که کتاب اصفهانی، کتاب تاریخی معتبری نیست؛ بلکه کتابی ادبی می‌باشد و این، بدان معنا نیست که هر کتابی که ادبی‌ و در موضوع ادبیات است، نمی‌تواند مرجع و مأخذ قرار بگیرد. بلکه می‌توان به هر کتاب ادبی‌ای که نویسنده‌اش، مورد اعتماد است و به حفظ امانت در نقل و روایت، شناخته شده، به عنوان یک منبع علمی و پژوهشی اعتماد نمود و آن را معتبر دانست. نویسنده‌ی کتاب الأغانی که فیلیپ حتی، از آن به عنوان یک منبع تاریخی معتبر، استفاده کرده، از لحاظ امانت ادبی و تاریخی، مورد اتهام است. چنانچه در میزان الإعتدال آمده است: اصفهانی، در کتاب الأغانی، مطالب بی‌اساس و شگفت‌انگیز را با عباراتی همچون(حدّثنا) و (أخبرنا) آورده است. کسی که کتاب الأغانی را مطالعه نماید، چنین نتیجه‌گیری می‌نماید که زندگانی عباسیان، آکنده از لهو و لعب و باده‌نوشی و سرگرمی است؛ حال آنکه چنین رویکردی، با خود مؤلف و زندگانی و تصوراتش، هم‌خوانی دارد و بازنگری کتاب‌های صحیح و معتبر تاریخی، سیمای دیگری از چهره‌ی عباسیان را به تصویر می‌کشد که در آن، علم و جهاد و ادبیات، رونق وافری دارد. از این‌رو کتاب الأغانی، کتاب تاریخی معتبری نیست» [۷۲۳].

ابوعبیده مشهور بن آل‌سلمان می‌گوید: «ناگزیر باید این نکته‌ی مهم را که برخی از پژوهشگران، آن را دریافته‌اند، یادآوری کنم. منظورم، این موضوع است که ابوالفرج، اندیشه‌های منحرفانه‌ای داشته که تأثیر شایانی در تدوین کتاب الأغانی، نهاده و در این کتاب، نمایان گشته است. دکتر محمد احمد خلف‌الله در پایان کتابش (ابوالفرج اصفهانی) می‌نویسد: ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوالفرج، دارای اندیشه‌های منحرف و نادرستی بوده که باید ضمن ارزیابی نوشته‌ها و منقولاتش، از آن برحذر بود. چه بسا وی، شخصی فریبکار و گمراه‌کننده و نیز منحرف و غرض‌ورز بوده که از یک‌سو اغراض و خواسته‌های نادرست خویش را در لابلای مطالب و روایات گنجانده و از سوی دیگر، به کتمان حقایق پرداخته است [۷۲۴].

شاید این پرسش مطرح شود که چرا این‌همه از کتاب الأغانی برحذر می‌داریم و پیرامون نویسنده‌اش به بیان این مطالب می‌پردازیم؟ پاسخ، این است که این کار، دلایل زیادی دارد؛ از جمله:

۱- کتاب الأغانی، شهرت فراوانی یافته و از آوازه‌ی زیادی برخوردار شده است.

۲- بسیاری از خودباختگان فکری و غرب‌زدگان، به این کتاب، اعتماد دارند و آن را معتبر می‌پندارند.

۳- در این کتاب، مطالبی وجود دارد که در واقع، به نکوهش اسلام و سرزنش صحابه، خلفا و حکام شایسته و عادل می‌پردازد و به مقام شامخ آنان، بی‌احترامی می‌نماید.

۴- بسیاری از معاصران، می‌کوشند تا نوشته‌های این کتاب را درست و صحیح جلوه دهند. چنانچه شفیق جبری، در کتابی که به تشویق طه حسین، در زمینه‌ی ارزیابی کتاب الأغانی به نگارش درآورده، چنین رویکردی داشته است. خلاصه اینکه این کتاب، با وجود ارزش ادبی‌‌اش، از لحاظ میزان درستی مطالب و روایاتش، جای نقد و بررسی دارد و باید به‌دقت مورد ارزیابی قرار بگیرد [۷۲۵].

استاد ولید اعظمی، در مقدمه‌ی کتابش «السیف الیمـانی فی نحر الإصفهانی» می‌نویسد: «از این‌رو به بازنگری کتاب الأغانی پرداختم و به کتاب‌هایی که در زمینه‌ی رجال و راویان اخبار و روایات، به نگارش درآمده، مراجعه نمودم و بدین نتیجه رسیدم که اصفهانی، نویسنده‌ی مورد اعتمادی نیست و نزد علمای باریک‌بین علم رجال، معتبر و قابل اعتماد نمی‌باشد. بنده، دو سال کامل از عمرم را به بررسی نوشته‌ها و سخنان وی و نیز نقد و بررسی اخبار و روایاتش، پرداختم تا آنکه یکایک جملات و عباراتش را مورد نقد و پژوهش قرار دادم و آنها را دریافتم؛ چنانکه گویی نکات ریز و دور از نظر را از متونش همچون شپش از مو کشیدم و در این راستا به‌سان مجاهدان مرزبان، شکیبایی ورزیدم و بدین ترتیب آتش کینه و قوم‌گرایی را مشاهده نمودم که در وجودش، همانند آب داغ‌ می‌جوشید. آنجا بود که پی بردم تیرهای زهرآلود دشمن، ما را هدف گرفته و از هر سو بر ما می‌بارد. لذا این سخن شاعر را زمزمه کردم که گفته است:

لو كان سهمـاً واحدا لاتقیته
ولكنه سهم وثان وثالث

یعنی: «اگر یک تیر بود، حتماً از آن پروا می‌کردم، ولی تیرهای متعددی است که یکی پس از دیگری می‌آید».

بنابراین آستین همت بالا زدم تا سخنان هزل و یاوه را از سخنان جدّی، جدا نمایم و سم را از شهد تفکیک کنم.. بدین ترتیب به بررسی اوضاع کسانی مشغول شدم که اصفهانی، از آنان روایت نموده و پیرامون آنان در کتاب‌های نقد رجال، به کاوش و تحقیق پرداختم و دیدگاه‌هایی را که درباره‌ی آنها مطرح شده، مطالعه کردم. آنگاه بلا و مصیبت بزرگی دیدم که توسط آن دروغگویان متروک، شکل گرفته بود. سپس از آنها کناره گرفتم و در پی معرفی و شناساندن آنان برآمدم. وانگهی شروع به سرشماری و جمع‌بندی روایات اصفهانی از یکایک آن راویان نمودم؛ در نتیجه از اعتماد نابجای وی به آنان و نقل حکایات و روایات ایشان و نیز گرفتن مطالب از منابع آلوده‌ی آنان توسط اصفهانی، در هراس افتادم و ناگهان احساس کردم که در وادی دور و وحشتناکی به‌سر می‌برم؛ گویا وارد غار تاریک و ترسناکی شده بودم. چطور ممکن است راویانی که در زمینه‌ی روایت احادیث نبوی، مرتکب دروغ می‌شوند، از دروغ‌گویی در پهنه‌ی اقوال و گزارش‌های سایر انسان‌ها، دست بکشند و مرتکب دروغ نشوند؟ بویژه آنکه دارای مرام‌ها و باورها و دسته‌بندی‌های مختلفی هستند که هر یک از این مسایل، می‌تواند مهار آنان را برای تحقق اهداف مرامی و طایفه‌ای به دست گیرد! هرچند کتاب الأغانی، کتابی ادبی، افسانه‌پرداز، غنایی و طنزپرداز و بی‌اساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینه‌ی علم، تاریخ و فقه نمی‌باشد، اما این، بدان معنا نیست که پیرامون دروغ‌ها، اراجیف و مطالب ناشایستی که در این کتاب آمده، سکوت نماییم. چراکه اصفهانی، در این کتاب، مطالب بسیاری درباره‌ی تفسیر، سیرت، فقه و ادبیات، جمع‌آوری نموده است…. در فصل دوم، مطالب و حکایاتی گنجانده‌ام که اصفهانی از خاندان نبوی روایت نموده و در واقع، با نقل این روایات بی‌اساس، به آنان اسائه‌ی ادب ‌نموده و سیرت آن بزرگواران را زیر سؤال ‌برده و شیوه‌ی رفتاری آنها را زشت و کریه جلوه داده و به بیان مطالبی ‌پرداخته که موافق اهداف و خواسته‌های شوم آل‌بویه است که به‌دروغ، مدعی محبت اهل بیت بودند. بنده، این حکایات را مورد بررسی قرار داده و به شرح هر یک از این اخبار و گزارش‌ها پرداخته‌ام…. این‌جانب، فصل چهارم را به اخبار و حکایات پراکنده‌ای اختصاص داده‌ام که اصفهانی، از طریق آنها‌ بر عقاید و باورهای اسلامی خرده گرفته و به دین ناسزا گفته و جاهلیت را بر اسلام برتر دانسته و مسایلی از قبیل نماز و حج و ایمان به رستاخیز را سبک و ناچیز شمرده و به دفاع از برمکیان و ستایش ایرانیان و عیب‌جویی از سرآمدان عرب و مسلمان پرداخته است. بنده، این اخبار و حکایات را نیز مورد بررسی قرار داده و هر یک از این اخبار و گزارش‌ها را نقد و تحلیل نموده‌ام» [۷۲۶].

استاد ولید اعظمی، در پایان می‌گوید: «بعد از این تحقیق و کاوش گسترده در کتاب الأغانی اصفهانی و بررسی اخبار و حکایات آن و نیز نقد و تحلیل آنها، امیدوارم که خواننده‌ی گرامی کتابم، به اهداف این شعوبی [۷۲۷]. کینه‌توز و بدنهاد، پی ببرد. گفتنی است: بنده از نقل اخبار بسیار زشت و حکایات بی‌نهایت ناشایستی که اصفهانی در الأغانی آورده، چشم‌پوشی کرده‌ام؛ چراکه چنین حکایاتی را کسی به نگارش درمی‌آورد که بیشترین بغض و کینه را نسبت به عرب‌ها و مسلمانان دارد. چنانچه وی، تحت پوشش ادبیات، قصه‌های شبانه و افسانه‌های ادبی، بسیاری از سرآمدان مسلمان را به هم‌جنس‌بازی و نیز بسیاری از بانوان بزرگوار و پاک‌دامن را به بدکاری متهم نموده و ویژگی‌های ناشایست و اعمال زشتی را به آنان نسبت داده است؛ به‌گونه‌ای که گویا غنای ادبی و داستانی، تنها از طریق ناسزاگویی به پیشینیان نیک این امت سرافراز در عرصه‌ی تاریخ و فرهنگ و اخلاق، میسر می‌باشد و بس!» [۷۲۸].

انور جندی می‌گوید: «جریان غرب‌گرایی و نیز شبیخون فرهنگی، با محور قرار دادن کتاب‌های الأغانی و هزار شب، کوشیده‌اند تا این دو کتاب را تا حد منابع و مراجعی اساسی و معتبر در به تصویر کشیدن سیمای جامعه‌ی اسلامی بالا ببرند و در این راستا از کاستی‌ها و نواقص موجود در این دو کتاب، چشم‌پوشی نموده و در این زمینه تجاهل کرده‌اند. نویسده‌ی کتاب الأغانی، شعوبی اسلام‌ستیزی است و نویسنده‌ی کتاب هزار شب، نامعلوم می‌باشد. کتاب الأغانی، کتابی پرُحجم در بیست و یک جلد است که ابوالفرج اصفهانی، آن را برای محافل قصه‌‌خوانی و شب‌نشینی‌های حکام و سرگرمی بیکاران شب‌نشین به نگارش درآورده و هدفی علمی و تاریخی از تألیف این کتاب نداشته است. اصفهانی، خود، با جامعه‌ی اسلامی و عرب‌ها، مخالف بود و از لحاظ فکری و میهنی و نیز زیر‌ساخت‌های ادبی، گرایش شدیدی به دشمنان اسلام داشت و این رویکرد او، جلوه‌ای از جنگ همه‌جانبه‌ای بود که شعوبیه، بر ضد اسلام و مسلمانان، به راه انداخته بودند تا بلکه از طریق نابود کردن افکار مسلمانان، جامعه‌ی آنان را به نابودی بکشانند. جریان غرب‌گرایی و صاحبان نظریه‌ی نقد ادبی غربی نیز با اشتیاق وافر وارد این عرصه شده و تلاش بسیاری در جهت زنده کردن این کتاب و طرح مطالب آن، نموده‌اند تا آن را در پژوهش‌های ادبی و به تصویر کشیدن سیمای جامعه‌ی اسلامی، منبع و مرجعی معتبر قرار دهند. دکتر طه‌حسین، یکی از بارزترین شخصیت‌هایی است که تلاش بسیاری در این زمینه نموده و بر احیای کتاب الأغانی، پافشاری کرده و با اعتماد به داستان‌های این کتاب،‌ به طرح دیدگاه‌ها و قضاوت‌های نابجا و بی‌اساسی پرداخته و بدین سان، مشارکت شایانی در رشد جریان غرب‌گرایی نموده که در دهه‌ی سی، به راه افتاده بود» [۷۲۹].

انور جندی می‌افزاید: «حداقل چیزی که از بررسی اوضاع و احوال اصفهانی مشخص می‌شود، این است که او، شعوبی و حقه‌باز و زیاده‌کار بوده است؛ بسیاری از محققان و پژوهش‌گران، ثابت نموده‌اند که اصفهانی، مورخ و تاریخ‌نگار ‌نبوده و بر این نکته تأکید کرده‌اند که نمی‌‌توان کتاب الأغانی را یک کتاب تاریخی به‌شمار آورد؛ بلکه کتاب مزبور، مجموعه‌ای از داستان‌هایی است که اصفهانی، آنها را از کتاب‌های مختلف موجود در بازار آن روز، جمع‌آوری کرده و قصدش، ثبت و ضبط ادبیات غنایی بوده و این، تنها یک جنبه از ابعاد مختلف جامعه‌ی اسلامی است که آکنده از جنبه‌های سیاسی، اجتماعی، فقهی و.. می‌‌باشد. بسیاری از هم‌عصران اصفهانی، به انحراف و کج‌روی او گواهی داده‌اند؛ چنانچه یکی از تاریخ‌نگاران به نام یوسفی، درباره‌ی اصفهانی، گواهی و شهادتی داده که از دیدگاه علما، منبعی قابل اعتماد در این زمینه می‌باشد. وی، گفته است: ابوالفرج، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشته‌های زیادی می‌خرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشته‌ها درمی‌آورد» [۷۳۰].

صاحب معجم‌الأدباء درباره‌ی ابوالفرج اصفهانی می‌گوید: «وضعیت او در زمینه‌ی باده‌نوشی و هوس‌بازی و توصیف زنان، همچون اوضاع و احوال شاعران و ادیبانی بود که در دوران او یا قبل از وی بودند؛ به‌گونه‌ای که با شراب‌خواران و باده‌نوشان که بیشتر آنان، یهودی، نصرانی یا صابئی و مجوسی بودند، رفت و آمد می‌کرد و به باده‌نوشی، مشهور شده بود و هیچ توجهی به پاکیزگی جسم و لباسش نداشت» [۷۳۱].

انور جندی، ادامه می‌دهد و می‌گوید: «نمی‌دانم چگونه ممکن است چنین کتابی، از نظر محققان و پژوهش‌گران، کتابی خوب و شایسته باشد یا چگونه امکان دارد به اقوال و دیدگاه‌های آن اعتماد گردد، حال آنکه اندیشه‌ی اسلامی، ما را عادت داده که اوضاع نویسنده‌ی کتاب‌ها را مورد توجه و ارزیابی قرار دهیم و بدین ترتیب، اگر نویسنده‌ای را اهل راستی و امانت دیدیم و مشاهده کردیم که صداقت و راستی او، مورد تأیید مردم و صاحب‌نظران است، دیدگاه‌های (مستدل) او را بپذیریم و در غیر این صورت، آن‌ها را رد کنیم؛ هرچند که ممکن است در پاره‌ای از موارد، راست و درست بگوید» [۷۳۲].

انور جندی تحت عنوان «کتاب هرزگی و بی‌شرمی» می‌گوید: «اصفهانی، فردی زیاده‌کار بود که به‌شدت در لذت‌‌جویی و هوس‌بازی مشغول شده بود و این جنبه از شخصیت اخلاقی و رفتاری وی، تأثیر واضحی در کتابش نهاده است. چنانچه کتاب الأغانی، بیشترین نکات مربوط به هرزگی و بی‌شرمی را در خود گنجانده است و چون اخبار و احوال نویسندگان و شاعران را عرضه می‌دارد، یکسره به جنبه‌های ضعیف رفتار شخصی آنان می‌پردازد و ‌ابعاد مهم و اساسی را رها می‌کند و به این مسایل نمی‌پردازد و این، خود، بیانگر این نکته است که اصفهانی، توجه چندانی به جمع‌آوری اخبار و گزارش‌های مهم و موقّر و متین نداشته و این رویکرد وی، سبب تباهی دیدگاه‌های نویسندگانی شده که به او اعتماده نموده‌اند. بازنگاهی به نوشته‌های جرجی زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» و نیز نوشته‌های طه‌حسین در «حدیث الأربعاء» برای درک این حقیقت، کافی است که اعتماد و تکیه‌ی نابجای این دو پژوهش‌گر به این کتاب، باعث شده که آن دو، وضعیت اخلاق عمومی زمان عباسیان را فرومایه بدانند و درباره‌ی آن برهه از تاریخ، بدین شکل قضاوت کنند که آن دوران، دوران فساد و تباهی و هرزگی بوده است. شکی نیست که زیاده‌روی اصفهانی در زمینه‌ی بیان لغزش‌های شاعران و نویسندگان و عیب‌جویی از آنان، فضایی آکنده از گناه و بزهکاری و انحراف، فراهم آورده و این اندیشه‌ی نادرست را در اذهان برخی از مردم ایجاد نموده که نبوغ در شعر و شاعری و بزرگی و مهتری، رابطه‌ی مستقیمی با عیاشی و سبک‌سری دارد» [۷۳۳].

جای بس نگرانی و خطر است که پژوهش‌گران، برای روایات کتاب الأغانی، ارزش تاریخی قایل شوند و آنها را پایه و اساس اندیشه‌ها و یا موضوع‌هایی قرار دهند که از مسایل و رخدادهای تاریخی برمی‌گیرند. یکی از مهم‌ترین رویکردهای نگران‌کننده و خطرناک جریان غرب‌گرایی، این است که برخی از پژوهش‌گران را بدین سو کشانده که کتاب الأغانی را به عنوان یک منبع و مرجع در بررسی جامعه‌ی اسلامی بپذیرند؛ حال آنکه این کتاب، تنها به جنبه‌ی سرگرمی و هزل، پرداخته و از پرداختن به جنبه‌های واقعی و گوناگون جامعه خودداری نموده است. از این‌رو پذیرش کتاب الأغانی به عنوان یک مصدر و منبع معتبر، پیامدی جز این نخواهد داشت که از جامعه‌ی اسلامی قرن دوم هجری، سیمایی هرزه و فاسد به تصویر کشیده شود و این، همان چیزی است که در نوشته‌های طه‌حسین به‌وضوح مشاهده می‌گردد؛ البته بسیاری از اندیشمندان و صاحبان قلم، به رد دیدگاه‌های طه‌حسین و بیان نادرستی آنها پرداخته‌اند. خاورشناسی به نام لامنس نیز در کتاب «تاریخ بنی‌امیة» بر مطالب کتاب الأغانی تکیه نموده است. چنانچه فلهوزن نیز چنین در کتاب «الدولة العربیة وسقوطها» چنین رویکردی داشته است. جبور عبدالنور درصدد دفاع از اصفهانی برآمده و بدین منظور پرسیده است: آیا واقعاً لازمه‌ی فسق و فجور یک تاریخ‌نگار و زیاده‌روی‌اش در شهوت‌ها و لذت‌ها، این است که او را مورخ و تاریخ‌نگار به‌شمار نیاوریم یا به نوشته‌ها و گفته‌هایش با دیده‌ی شک و تردید بنگریم؟ در پاسخ این آقا باید گفت: آری؛ در اندیشه‌ی اسلامی ما، این‌چنین است و اگر در تفکر غربی، چنین نباشد، این، امر دیگری است. اندیشه‌ی اسلامی ما، ضوابط و اصولی برای نقد و بررسی و پژوهش، وضع نموده که مبتنی بر پیوندی ریشه‌ای میان پژوهش‌گر و شخصیت وی می‌باشد. از این‌رو اگر پژوهش‌گر، در واقعیت زندگانی خویش، رویکردی منحرفانه و شخصیتی آشفته داشته و از دین و اخلاق، بدور باشد، در این صورت، ما، او را به عنوان یک شخصیت علمی معتبر نمی‌پذیریم و اقوال و دیدگاه‌هایش را قبول نمی‌کنیم. ابوالفرج اصفهانی، هم به گواهی هوادارانش و هم به گواهی مخالفانش، چنین حالتی دارد و علاوه بر این، دارای انحراف فکری و عقیدتی و اجتماعی است و همین، زمینه‌ی خرابی آرا و دیدگاه‌هایش شده است. از این‌رو کتاب الأغانی، یک منبع و مرجع علمی نیست و حکم کتاب‌های سرگرم‌کننده‌ای را دارد که برای پر کردن اوقات فراغت برخی از بیکاران، از آن استفاده می‌شده است. بدین سبب نمی‌توان کتاب الأغانی را یک مرجع علمی یا پژوهشی در زمینه‌ی تاریخ و ادبیات به‌شمار آورد [۷۳۴].

خلاصه اینکه کتاب الأغانی، تأثیر فراوانی در ارائه‌ی سیمایی زشت از تاریخ اسلام داشته و از این‌رو باید از آن برحذر بود و دیگران را هم از آن برحذر داشت.

اما نهج‌البلاغه؛ این کتاب نیز در ارائه‌ی سیمایی نادرست از تاریخ صحابه شنقش وافری داشته است. البته این کتاب، از لحاظ سند و متن، جای مناقشه و تأمل دارد؛ چراکه سه و نیم قرن پس از امیرالمؤمنین علی س، پدید آمده و بدون سند، به آن بزرگوار نسبت داده شده است. شیعیان، گردآوری نهج‌البلاغه را به شریف رضی نسبت داده‌اند و این، در حالی است که اسناد وی، نزد محدثان، پذیرفته نیست؛ بویژه در مواردی که روایتش، مطابق بدعتش باشد. از این‌رو در مورد آن دسته از روایات وی که آنها را بدون سند ذکر نموده، چه قضاوتی می‌توان کرد؟ چنانچه در نهج‌البلاغه، روایات را بدون سند، به امیرالمؤمنین علی سنسبت داده است. البته محدثان، برادرش علی را به پدیدآوردن نهج‌البلاغه متهم نموده‌اند [۷۳۵].

ابن‌خلکان در شرح حال شریف رضی می‌گوید: «در مورد اینکه نهج‌البلاغه را او، جمع‌آوری نموده یا برادرش، اختلاف نظر وجود دارد. البته گفته شده که نهج‌البلاغه، سخنان علی سنیست و کسی که آن را گردآوری نموده و به امیرالمؤمنین علی سنسبت داده، همان کسی است که آن را پدید آورده است» [۷۳۶].

ذهبی /در شرح حال مرتضی ابی‌طالب علی بن حسین بن موسی موسوی (درگذشته‌ی سال ۴۳۶ هجری) می‌گوید: «او، کسی است که کتاب نهج البلاغه را جمع‌آوری نموده و الفاظ موجود در آن را بدون سند، به امام علی سنسبت داده است. البته پاره‌ای از آن، نادرست است و بخشی هم درست؛ ولی در آن، سخنان ساختگی و موضوعی وجود دارد که بعید است امیرالمؤمنین، آنها را بر زبان آورده باشد. البته در مورد اینکه چه کسی نهج‌البلاغه را گردآوری کرده، گفته شده که برادرش، شریف رضی بوده است» [۷۳۷].

وی همچنین می‌گوید: «در نوشته‌هایش، مطالبی وجود دارد که در واقع، ناسزاگویی به اصحاب و یاران رسول‌الله صاست. لذا از علمی که مفید و سودمند نیست، به خدا پناه می‌بریم» [۷۳۸].

علاوه بر این در شرح حالش می‌گوید: «او، کسی است که به پدیدآوردن کتاب نهج‌البلاغه متهم شده است؛ کسی که کتاب نهج البلاغه را مطالعه نماید، بطور قطع بدین نکته پی خواهد برد که این کتاب، به‌دروغ به امیر مؤمنان علی سنسبت داده شده است. در این کتاب، اهانت و ناسزاگویی آشکاری نسبت به ابوبکر و عمر بوجود دارد و حاوی مطالب متناقض و عبارات نادرست و زشتی است که هر کس، اندکی از اوضاع و احوال قریشیان و صحابه شو کسانی که پس از ایشان آمده‌اند، آگاهی داشته باشد، به‌آسانی پی می‌برد که بیشتر مطالب این کتاب، بی‌اساس و نادرست است» [۷۳۹].

ابن‌تیمیه /می‌گوید: «بیشتر خطبه‌هایی که صاحب نهج‌البلاغه، نقل می‌کند، جای سخن و مناقشه دارد؛ اما این‌ها، سخنانی ساخته و پرداخته‌اند و گمان می‌برند که این سخنان، حاوی مدح و ستایش است. حال آنکه نه مدح و ستایش است و نه راست و درست. آن‌کس که بگوید: سخن علی و امثال او، فراتر از سخن مخلوق است بدون تردید اشتباه بزرگی مرتکب شده است. زیرا سخنان رسول اکرم ص، خیلی فراتر از سخنان علی ساست و با این حال، هر دو، سخنان مخلوقند. البته مفاهیم درستی که در پاره‌ای از سخنان منسوب به علی سیافت می‌شود، در سخنان دیگران نیز مشاهده می‌گردد. آنچه به عنوان سخنان علی سروایت می‌شود و نیز سخنان درست و شایسته‌ای که زیبنده‌ی علی سقلمداد می‌گردد، در واقع، برگرفته از سخنان دیگران است؛ از این‌رو در کتاب «البیان والتبیین»، اثر جاحظ و نیز در سایر کتاب‌ها، سخنانی از عده‌ای نقل شده که پدیدآورنده‌ی نهج‌البلاغه، آنها را جزو سخنان علی سبرشمرده است. اگر همه‌ی خطبه‌های موجود در نهج‌البلاغه، از علی سبود، حتماً قبل از تصنیف نهج‌البلاغه، وجود داشت و با سند ذکر می‌شد؛ از این‌رو چنانچه کارشناس روایات و حکایات، دریابد که بیشتر سخنان و خطبه‌های نهج‌البلاغه، پیشتر شناخته‌شده نبوده، در این صورت روشن می‌گردد که این کتاب، پایه و اساس دروغینی دارد و گرنه، پدیدآورنده‌ی کتاب، به بیان سند می‌پرداخت. لذا این پرسش مطرح می‌گردد که چه سندی برای این روایات وجود دارد و چه کسی، این‌ها را از علی سروایت نموده است؟ ادعای محض که از هر کسی ساخته است. کسی که نسبت به روش‌های روایت محدثان و راویان، آگاهی دارد و از دانش اسناد آثار و روایات برخوردار است و می‌داند که چگونه می‌توان به تبیین و تمییز روایات صحیح از روایات بی‌اساس پرداخت، این نکته را نیز می‌داند که کسانی که چنین روایاتی را از علی سنقل می‌کنند، بهره‌ی چندانی از روایات ندارند و در واقع، ناتوان‌ترین مردم در زمینه‌ی روایات و تشخیص روایات صحیح از روایات ساختگی و بی‌اساس هستند» [۷۴۰].

ابن‌سیرین، بیشتر آنچه را که از علی سروایت می‌کنند، ساختگی و دروغ می‌دانست. به‌راستی ابن‌سیرین /راست گفته است؛ هر قلبی که از بیماری کفر و نفاق سالم مانده و هر عقلی که از راه راست منحرف نشده و هر خردی که آهنگ راه راست نموده و در طریق رهروان راه هدایت، پخته و آزموده گشته، به ناراستی بسیاری از مطالبی که در نهج البلاغه آمده، گواهی می‌دهد. همان کتابی که برخی، آن را بر اساس خواسته‌ی نفسانی و میل نادرست خود که در تمام وجودشان جای گرفته، همتا و همانند کتاب خدا می‌پندارند؛ ولی ای کاش شیوه‌ی سرآمدان و مردمان نامدار و توانمند را در پیش می‌گرفتند و این روایات را از طریقی دلپذیر و قابل قبول، به علی سمی‌رساندند، اما واقعیت، این است که سلسله‌ی راویان این روایات، از گردآورنده‌ی آنها هم نمی‌گذرد» [۷۴۱].

چکیده‌ی مطالبی که پیشینیان و محدثان، در زمینه‌ی وجود شک و تردید درباره‌ی درستی نسبت دادن نهج‌البلاغه به آقایمان علی سبیان داشته‌اند، از این قرار است:

نهج‌البلاغه از اسناد موثق و معتبری برخوردار نیست که بتوان بر اساس آنها، آن را از لحاظ متن، روایت و سند، به علی سنسبت داد.

خطبه‌های نهج‌البلاغه، هم زیادند و هم طولانی؛ و فراوانی خطبه‌ها و طولانی بودن آنها، حفظ و ضبط آنها را در دورانی که هنوز تدوین و نگارش، مرسوم نشده بود، مشکل و بلکه غیرممکن می‌ساخت.

بسیاری از سخنان و خطبه‌های موجود در نهج‌البلاغه، در منابع معتبر به افرادی غیر از علی سنسبت داده شده و این، در حالی است که پدیدآورنده‌ی نهج‌البلاغه، آنها را سخنان و خطبه‌های علی سبرشمرده است. لذا این مسأله، جای تأمل و درنگ دارد.

در این کتاب سخنانی درباره‌ی خلفای راشدین وجود دارد که نه زیبنده‌ی علی سمی‌باشد و نه شایسته‌ی خلفای قبل از او. بلکه بر خلاف آن‌همه احترام و بزرگداشتی است که با سندهای صحیح، از علی سنسبت به سایر خلفا، به ثبوت رسیده است. از آن جمله می‌توان خطبه‌ی شقشقیه را نام برد که بیانگر حرص و اشتیاق وافر علی سبه خلافت و حکومت می‌باشد و این، بر خلاف بی‌رغبتی ثابت‌شده از وی به ریاست است.

متن نهج البلاغه، متنی مسجع و آهنگین است و بسیاری از ادیبان و کارشناسان ادبیات عرب، بر این باورند که چنین سبکی، با ساختار ادبی و بدور از تکلف دوران علی سچندان تطابقی ندارد.

آرایه‌های ادبی موجود در نهج‌البلاغه، ریشه در ساختار ادبی دوران عباسیان دارد.

ساختار فلسفی و کلامی موجود در نهج‌البلاغه، از آن دست مواردی است که در قرن سوم هجری درمیان مسلمانان رواج یافته و ره‌آورد برگردان کتاب‌های یونانی، فارسی و هندی در آن زمان می‌باشد و بیشتر، به ادبیات فیلسوفان و اهل کلام، شباهت دارد تا به ادبیات صحابه و خلفای راشدین ش [۷۴۲].

بنا بر آنچه بیان شد، باید در زمینه‌ی سخن گفتن از صحابه ش، از این کتاب دوری گزید و چنانچه کسی بخواهد از این کتاب استفاده نماید، باید احکام و مسایل عقیدتی و نیز مسایل مربوط به اصحاب را بر اساس کتاب و سنت، مورد ارزیابی قرار دهد و بدین سان مطالبی را که موافق کتاب‌الله و سنت رسول‌الله صاست، مورد ملاحظه قرار دهد و به سایر مطالب، توجهی نکند. نویسنده‌ی کتاب «الوثائق السیاسیة الإداریة العائدة للعصر الأموی»، به نقل خطبه‌ها، نامه و گفتگوهایی از حسن بن علی سدر زمینه‌ی خلافت پرداخته که بیشتر آنها، بی‌اساس است [۷۴۳]. و به منابع ضعیف و غیرمعتبری همچون الأغانی و نهج‌البلاغه و دیگر کتاب‌هایی تکیه و اعتماد نموده که چنانچه پژوهشگری بخواهد در تحقیقات علمی و موضوعی‌اش، رضای خدا و جنبه‌ی بی‌طرفی را رعایت نماید، نمی‌تواند صرفاً به چنین کتاب‌هایی اعتماد و بسنده کند.

[۷۲۱] المنتظم (۷/۴۰،۴۱) [۷۲۲] میزان الإعتدال (۳/۱۲۳). [۷۲۳] موضوعیة فیلیب حتی فی کتابه تاریخ العرب المطول، ص۱۸۷. [۷۲۴] ابوالفرج الإصفهانی، ص۲۳۵؛ کتب حذر منها العلماء (۲/۳۰) [۷۲۵] کتب حذر منها العلماء (۲/۳۰،۳۱) [۷۲۶] السیف الیمانی، ص۱۰-۱۳ [۷۲۷] شعوبیه، جنبشی سیاسی- ادبی بود که هوادارانش، مخالف سلطه‌ی عرب‌های مسلمان بودند و آیین‌ها و رسوم قومی و غیرعربی خود را بر آموزه‌های دینی برتر می‌دانستند. (مترجم) [۷۲۸] السیف الیمانی، ص۲۶۴ [۷۲۹] مؤلفات فی المیزان، ص۱۰۰؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۳۸). [۷۳۰] کاب حذر العلماء منها (۲/۳۸) [۷۳۱] معجم‌الأدباء (۵/۱۵۳). [۷۳۲] مؤلفات فی المیزان، ص۱۰۰-۱۰۳. [۷۳۳] مرجع پیشین به‌نقل از: کتب حذر العلماء منها (۲/۴۰). [۷۳۴] مؤلفات فی المیزان، ص ۱۰۰-۱۰۳. [۷۳۵] الأدب الإسلامی، نایف معروف، ص۵۳. [۷۳۶] الوفیات (۳/۱۳۴). [۷۳۷] کتب حذر منها العلماء (۲/۲۵۰)؛ المیزان (۱/۲۰۰). [۷۳۸] سیر أعلام النبلاء (۱۷/۵۸۹). [۷۳۹] میزان الإعتدال (۳/۱۲۴)؛ لسان المیزان (۴/۲۲۳). [۷۴۰] منهاج السنة (۸/۵۵)؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۲۵۶). [۷۴۱] العلم الشامخ، ص۲۳۷؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۲۵۱). [۷۴۲] الأدب الإسلامی، صص۵۴،۵۵. [۷۴۳] نگا: الوثائق السیاسیة والإداریة العائدة للعصر الأموی، ص: ۷۶-۱۰۰