۲ـ وقتی فاطمه به خانهی بخت رفت
اسماء بنت عمیس میگوید: زمانی که فاطمه را به خانهی شوهر فرستادند، من حضور داشتم. صبح که شد، رسولخدا صتشریف آورد و در زد و فرمود: «ای امایمن! برادرم را صدا کن». گفت: او، برادر توست و به او زن دادهای؟! فرمود: «بله، ای امایمن!» اسماء میگوید: علی سبه حضور رسول اکرم صآمد. آن حضرت صرویش آب پاشید و برایش دعا کرد و آنگاه فرمود: «فاطمه را به نزدم بخوان». فاطمه لدر حالی که سرش را از شرم و آرزم پایین انداخته بود و صدایش میلرزید، به حضور رسول اکرم صآمد. آن حضرت صفرمود: «هیچ مگو؛ من، تو را به ازدواج محبوبترین فرد از میان خویشانم درآوردهام» و آنگاه روی فاطمهلآب پاشید و برایش دعا کرد و سپس بازگشت؛ هنگام بازگشت، چشم مبارک به یک سیاهی افتاد؛ فرمود: کیستی؟ گفتم: منم. دوباره پرسید: «اسماء هستی؟» گفتم: آری. فرمود: «اسماء بنت عمیس؟» گفتم: بله. اسماء میگوید: آنگاه رسولخدا صبرایم دعا کرد [۱۴۲].
از این ماجرا به یک نکتهی مهم و ارزشمند اجتماعی پی میبریم و درمییابیم که افراد جامعه باید در مناسبتهای مختلف اجتماعی، با یکدیگر همکاری نمایند.
[۱۴۲] فضائل الصحابة (۲/۹۵۵)، شمارهی (۳۴۲) با سند صحیح.