حسن مجتبی رضی الله عنه

فهرست کتاب

واپسین روزهای زندگانی حسنس

واپسین روزهای زندگانی حسنس

عمیر بن اسحاق می‌گوید: به همراه یکی از قریشیان، نزد حسن بن علی سرفتم. ناگهان حسن سبرخاست و به دستشویی رفت و چون بیرون آمد، فرمود: «به‌خدا سوگند اینک پاره‌ای از جگرم، بیرون افتاد؛ و من، با چوبی که همراهم بود، آن را زیر و رو کردم. بارها به من زهر خوراندند، اما هیچ‌گاه همانند این بار نبود». آن‌گاه به شخصی که همراهم بود، فرمود: «هر چه می‌خواهی از من درخواست کن که دیگر چنین فرصتی، پیش نخواهد آمد». پاسخ داد: «هیچ نمی‌خواهم جز اینکه خداوند، تو را شفا دهد». گوید: …فردای آن روز، به عیادت حسن سرفتیم و دیدیم که واپسین لحظات حیاتش را سپری می‌کند. در این اثنا برادرش حسین سآمد و بالای سرش نشست و پرسید: «ای برادر! چه کسی، تو را زهر خوراند؟» حسن سفرمود: «آیا می‌خواهی او را بکشی؟» گفت: «آری». فرمود: «اگر قاتلم، همان کسی باشد که من، می‌پندارم، پس خداوند، او را به‌شدت عذاب خواهد کرد (و انتقام مرا خواهد گرفت)، اما اگر گمان من، درست نباشد، دوست ندارم که انسانی بی‌گناه، به‌خاطر من کشته شود» [۱۶۵۶].

[۱۶۵۶] طبقات (۱۱/۳۳۵)، با سند ضعیف.