تصمیم نهایی
در جریان دیدارهایم که از بعضی از زنان مسلمان داشتم پی بردم که آنها در اعمال خیر ید طولایی دارند.. وقتی این چیزها را از آنان دیدم با خودم گفتم مادامی که در بین مسلمانان این چنین زنانی وجود دارد پس ترس من از چیست؟! تا این لحظه قطعه قطعه اجزا عقیدهام را کنار هم چیده بودم الا قطعهای که راجع به پیامبر اسلام بود هنوز نا تمام مانده بود. تا آن لحظه من حضرت مسیح را آخرین پیامبر خدا به حساب میآوردم؛ در آن لحظه فکری در ذهنم خطور کرد من ایمان داشتم که این قرآن از جانب خداست در نتیجه خداوند این آیات را بر پیامبر وحی کرده است تا به مردم ابلاغ کند پس انکار من بی جهت بود. زیرا بدون رسول الله نه قرآن معنی داشت ونه سنت او.
در اواخر رمضان بود که شهادتین را ادا کردم و به وحدانیت خدا همچنین به رسالت پیامبر ایمان آوردم. با اینکه کلمات سادهای بود اما یک سال کامل وقت گرفت تا من آن را از قلبم بر زبان بیاورم. بعد از آن با مردی مسلمان ازدواج کردم که حاصل این ازدواج چهار فرزند است که برای تربیت آنان بر اساس تربیت اسلامی نهایت تلاش خود را به کار میگیرم.