کتابهای آسمانی
من تحقیقم را از تورات شروع کردم، در تورات متوجه شدم آنها فقط به چیزهایی ایمان میآوردند که قابل لمس بود در حالیکه از آنها خواسته شده بود خدایی را بپرستند که نه قابل دیدن است و نه قابل لمس کردن. بعد از آن به سراغ انجیل رفتم؛ خواندن انجیل یک حالت روحانی را به من میبخشید و این برای من زیبا بود وقتی که به قسمتی را رسیدم که وصف خداوند در آن آمده بود متوجه شدم که خداوند را طوری وصف کرده بودند که در نگاه اول یک پادشاه را تداعی میکرد که اطراف آن را سربازان و مشاورانی در خدمت او بودند و او بر اریکه قدرت نشسته است. این برای من غیر قابل هضم بود زیرا در این صورت با پادشاهان این دنیا هیچ تفاوتی نداشت و از نظر من دارای اشکال بود. به نزد مادرم رفتم و تفسیر این آیه را از او پرسیدم که مادرم گفت: این از مسائلی است که تفسیر مشخصی برای آن وجود ندارد. به او گفتم: پس چگونه شما به چیزی ایمان میآورید که تفسیری برای آن موجودنیست؟ [این را از آن جهت از مادرم پرسیدم زیرا آنها بدون دلیل علمی و منطقی هیچ چیزی برایشان قابل قبول نبود] بعد از آن بهسوی قرآن رفتم. قبل از اینکه قرآن را مورد مطالعه قرار بدهم اسلام را در ذهنم طوری پرورش داده بودند که از ارزش زن کاسته بود زیرا به دستور قرآن زن باید تمام بدن خود را میپوشاند اما با مطالعه قرآن مانند کسی که مسحور شده باشد هرچه بیشتر به جستجو میپرداختم بیشتر مییافتم؛ و هرچه بیشتر مییافتم قرآن را بیش از پیش دوست میداشتم. من گمشده خود را پیدا کرده بودم؛ قرآن طوری بود که بین عقل و احساس و بین روح و ماده توازن داشت.