در مسکو
در مسکو بهسوی اداره مرکزی گذرنامه به راه افتادیم. من همچنان منقبه بودم. وقتی مدیر کل آنجا گذرنامه را دید و در حالی که عکسها را با دستش بازی میداد به من گفت: چگونه ثابت میکنی تو صاحب این عکسها هستی؟؟ به او گفتم: به یکی از کارمندان زن دستور بدهید تا صورتم را به او نشان دهم و عکسها را تطبیق کند اما برای تو من هرگز صورتم را آشکار نخواهم کرد. او که خباثت از چشمانش میبارید عصبانی شد و ما را از دفتر کارش بیرون کرد. شوهرم دوباره سعی کرد مرا راضی کند تا هرچه او میگوید را انجام دهم چون ضرورت ایجاب میکرد. من اما این آیه را به او یاد آوری کردم ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢﴾[الطلاق: ۲] نا امید به هتل باز گشتیم. هوا تاریک شده بود شوهرم به خواب فرو رفت اما من به نماز ایستادم و به درگاه خداوند دعا میکردم تا اینکه نزدیک نماز فجر رسید؛ شوهرم را بیدار کردم تا نماز بخواند من نیز نماز فجر را ادا کردم و بعد از نماز کمی خوابیدم تا دوباره به اداره گذرنامه برویم. وقتی به اداره رفتیم من که از روی نقابم جلب نظر میکردم متوجه شدم یکی از کارمندان زن آنجا مرا صدا میکند. به طرف او رفتم او به من گفت: تو گالینا هستی؟ گفتم: بله گفت: پاسپورتت آماده است میتوانی تحویل بگیری؛ خوشحال شدم به طرف شوهرم برگشتم و به او گفتم: به تو نگفتم هر کس که از خدا بترسد و پرهیزگاری را پیشه کند خدا راه نجات را برای او فراهم میکند. سپس آن کارمند به ما گفت: شما باید به شهری که از آنجا آمدهاید بروید و گذرنامه تان مهر شود. ما نیز طبق دستور آنها به همان شهر بازگشتیم و اتاقی را کرایه کردیم.