۵- مصلح باید بر حسب موقعیت اجتماعی خویش به تصحیح اخطاء بپردازد:
آنچه از برخی دعوتگران پذیرفته میشود، از دیگران پذیرفته نمیشود؛ زیرا آنان از جایگاهی برخوردار هستند که دیگران از آن محرومند، و یا این که آنان بر خطاکار تسلطی دارند که دیگران فاقد آنند، مانند پدر نسبت به فرزند، استاد نسبت به شاگرد، مأمور دولت نسبت به سایر مردم، پس افراد بزرگسال با افراد همعمر و یا کوچکتر برابر نیستند و نیز خویشاوند مانند غریبه و صاحب سلطه مانند دیگران نیست، درک این تفاوتها مصلح و دعوتگر را بران میدارد که امور را در جایگاه مناسب خویش قرار دهد و برای هر کاری به اندازۀ واقعیش ارزش قایل باشد که در نتیجۀ آن انکار و تصحیح او منجر به منکر و خطای بزرگتری نمیگردد، تشخیص جایگاه و موقعیت مصلح و دعوتگر در قلب خطاکار در تعیین سطح انکار و میزان شدت و نرمش در برخورد با او نقش مؤثر و مفیدی دارد، و از این به دو مطلب زیر پی میبریم:
اولاً: این که هرکسی را که خداوند او را جایگاه و موقعیت و سلطهای عنایت کرده است، باید آن را در امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم مردم به کار گیرد، و باید بداند که مسئولیتش است؛ زیرا غالباً آنچه مردم از آنان میپذیرند از دیگران نمیپذیرند، و آنان نفوذ و توان تأثیرگذاری و انجام کارهایی را دارند که دیگران از آن عاجزند.
ثانیاً: داعی و کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید متوجه باشد که مبادا در تعیین پایگاه و منزلت خویش دچار اشتباه گردد و برای خود منزلتی برتر از جایگاه و منزلت واقعی اش تصور کند و با صفات شخصیتی که دارای آن نیست اقدام کند؛ زیرا این امر باعث نفور و بیزاری مردم و سد راه (اصلاح) میگردد.
حضرت پیامبر جدر اصلاح منکرات و آموختن مردم از منزلت و هیبت و شکوهی که خداوند به او عنایت کرده بود استفاده مینمود و گاهی بگونهای برخورد میکرد که اگر به جای ایشان کسی دیگر میبود، برخورد او مورد قبول و مؤثر واقع نمیشد، مانند مثال زیر:
یَعِیش بن طهفَة غفاری از پدرش روایت میکند که او گفت: مانند بسیاری از بینوایان مهمان حضرت پیامبر جبودم، ایشان پس از پاسی از شب برای سرزدن و رسیدگی به احوال میهمانان تشریف آوردند و مرا دیدند که به رو افتاده (بر سینه و شکم خوابیده) بودم، نزدم آمد و مرا با پای خود زد و گفت: اینگونه خواب نشو؛ زیرا خداوند متعال اینگونه خوابیدن را نمیپسندد، در روایتی دیگر آمده است که او را پای خود زد و بیدارش نمود و به او گفت: این کیفیت خوابیدن جهنمیان است [۱۵].
اینگونه برخورد با حال و منزلت حضرت پیامبر جمناسب بود، اما برای عامۀ مردم مناسب نیست، و برای هیچ شخصی که میخواهد کسی را از اینگونه خوابیدن منع کند شایسته نیست که او را با لگد بزند و بیدارش کند، و باز هم از او انتظار داشته باشد که حرفش را بپذیرد و از او تشکر نماید [۱۶].
[۱۵] این حدیث را احمد روایت کرده است: الفتح الربانی، ۴ / ۲۴۴ – ۲۴۵. ترمذی، ش: ۲۷۹۸، شاکر سنن ابوداود، کتاب الادب، ش: ۵۰۴۰ ط الدعاس، صحیح الجامع، ش: ۲۲۷۰ – ۲۲۷۱. [۱۶] زدن خطاکار و یا پرتابکردن چیزی مانند سنگریزه و غیره به طرف او نیز شبیه مورد فوق است که از سلف ثابت شده است، و این به موقعیت و منزلت آان برمیگردد و اکنون نمونههایی از آن را میآوریم: دارمی از سلیمان بن یسار روایت میکند که مردی به نام «صبیغ به مدینه آمد، او از متشابهات قرآن میپرسید، حضرت عمرس شخصی نزد او فرستاد و او را طلبید و از او پرسید تو کیستی؟ او گفت: بنده خدا «صبیغ» هستم، حضرت عمرس چوب خوشهای از خوشههای درخت خرما برگرفت و گفت: من هم بنده خدا عمر هستم، سپس او را زد تا این که سرش خون آلود شد «صبیغ» گفت: ای امیرالمؤمنین کافی است، آن هوسی که در سر داشتم بیرون رفت، (سنن دارمی ت: عبدالله یمانی ۱ / ۵۱، ش: ۱۴۶. امام بخاری از این ابی لیلی روایت نموده است هنگامی که حضرت حذیفهس در مداین بود، روزی آب طلبید و دهقانی در ظرفی طلایی برای او آب آورد، حضرت حذیفهس آن پیاله را با آبها بر سرش زد و سپس گفت: به این خاطر او را زدم که چندین بار او را از این کار منع نمودم، اما او باز نیامد، حضرت پیامبر جما را از استعمال ابریشم و دیبا و نوشیدن در ظروف طلا و نقره نهی نموده و فرمودند: اینها در دنیا مال آنها (کفار) و در آخرت از آن شما هستند. الفتح ۵۶۳. بخاری روایت نموده است که سیرین از انس خواست که او را مکاتب کند (در عوض مقدای مال آزادش کند) اما انس نپذیرفت، سیرین حضر عمرسرا از این موضوع آگاه نمود، حضرت عمرسبه انس گفت که او را مکاتب کند، اما او بازهم نپذیرفت، حضرت عمرسدر حالی که آیۀ ﴿فَكَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗاۖ﴾ [النور: ۳۳]. را تلاوت مینمود او را با شلاق زد، و انس نیز غلامش را مکاتب ساخت، الفتح ۵ / ۱۸۴۵. نسائی روایت نموده که حضرت ابوسعید خدریسنماز میخواند که یکی از پسران مروان از جلوی رویش عبور کرد، حضرت ابوسعید خدریساو را منع کرد، اما او باز نگشت، ابوسعید او را زد و آن پسر گریان نزد مروان رفت و موضوع را به او گفت، مروان از ابوسعید پرسید: چرا برادرزاده ات را زدهای؟ ابوسعید گفت: من او را نزده ام بلکه شیطان را زده ام، از حضرت پیامبر جشنیدم که فرمودند: اگر در نماز بودید و انسانی خواست از جلوی شما عبور کند او را باز دارید و اگر باز نیامد با او بجنگید؛ زیرا او شیطان است. صحیح سنن نسائی، ش: ۴۵۱۸.