شیوه های نبوی در برابر اشتباهات مردم

فهرست کتاب

(۲۰) بازگردانیدن حق به حقدار و حفظ منزلت خطاکار:

(۲۰) بازگردانیدن حق به حقدار و حفظ منزلت خطاکار:

مسلم از حضرت عوف بن مالکسروایت نموده که او می‌گوید: مردی از قبیله «حِمیَر» در جنگ یکی از افراد دشمن را کشت و خواست که «سَلب» [۱۱۵]او را برای خود بردارد، حضرت خالد بن ولید که فرماندۀ لشکر بود «سَلَب» مقتول را به وی نداد (و آن را به حساب اموال غنیمت گذاشت، پس از بازگشت) عوف بن مالک حضرت پیامبر جرا از این ماجرا مطلع ساخت، آن حضرت جبه خالد بن ولیدس فرمودند: چرا «سلب» او را به وی ندادی؟ حضرت خالدسگفت: به نظرم زیاد «و افزون از سهمیه او) بود، حضرت پیامبر جفرمودند: آن را به او بازگردان، و پس از آنکه حضرت خالدساز کار عوف رد شد، عوف چادر او را کشید و گفت: دیدی به آنچه گفتم عمل کردم! مگر به تو نگفته بودم که نزد حضرت پیامبر جشکایتت را می‌کنم؟ حضرت پیامبر جبا شنیدن این سخن خشمگین شدند و به حضرت خالدسفرمودند: ای خالد! آن (سَلَب) را به او مده، ‌ای خالد آن را به اومده، چرا فرماندهان مرا راحت نمی‌گذارید؟ مثال شما و آنان مانند مردی است که شتر و یا گوسفندانی را می‌چراند و سر موعد آن‌ها را به آبشخور و سر آب می‌برد، آن چهارپایان ابتد آب صفا و زلال چشمه را می‌نوشند و آب گل‌آلود را برای چوپان می‌گذارند. آری، آنچه صاف و زلال است از آن شما (رعیت) است و تیرگی‌ها برای آنان (فرماندهان) می‌ماند [۱۱۶].

امام احمد/این داستان را از عوف بن مالک اشجعیسبا عبارتی کامل‌تر روایت نموده است، او می‌گوید: برای غزوه‌ای به سوی شام رفتیم، فرمانده لشکر خالد بن ولیدسبود، مردی از نیروهای امدادی قبیله «حِمیَر» به ما ملحق شد و به گروه ما پیوست، و جز یک شمشیر، اسلحه و چیز دیگری نداشت، در مسیر راه یکی از مسلمانان شتری نحر [۱۱۷]کرد، آن مرد حِمیَری تکه‌ای از پوست شتر برداشت و آن را مانند سپر شکل داد و بر زمین انداخت و به وسیله آتش آن را خشک کرد و پس از آن برایش دستگیره‌ای درست کرد، و سرانجام با نیروهای دشمن که از رومی‌ها و اعراب قبیله «قُضاعه» متشکل بودند، روبرو شدیم و نبردی سخت و بی‌امان درگرفت، در میان نیروهای دشمن مردی رومی وجود داشت که بر اسبی سرخ و سفید سوار بود و زین اسب و کمربند و شمشیرش طلاکوبی شده بود، و با قساوت تمام به مسلمانان حمله می‌کرد و افراد آنان را شهید می‌کرد، آن مرد حمیری در تعقیب او برآمد تا این که او را به کمین انداخت و از پشت سر اسب او را پی زد، آن مرد از روی اسب افتاد، و مرد حمیری بلافاصله با ضربات پی در پی شمشیر او را کشت، پس از پیروزی مسلمانان آن مرد آمد و «سَلَب» مردِ رومی را طلبید و مردم نیز گواهی دادند که این مرد او را کشته است، حضرت خالدسمقداری از آن مال را به وی داد و باقیمانده را نگاه داشت، هنگامی که آن مرد به مقر خود نزد عوف برگشت، ماجرا را برای عوف بازگو کرد، عوف به او گفت: برگرد و از خالد بن ولید بخواه که باقیمانده مال را به تو بدهد و آن مرد نیز چنین کرد، اما حضرت خالد بن ولیدسامتناع ورزید، پس از آن عوف نزد حضرت خالدسرفت و گفت: مگر نمی‌دانی که حضرت پیامبر ج«سَلَب» (اسباب و متاع) مقتول را به قاتل بخشیده اند؟ حضرت خالدسگفت: بلی، عوف گفت: پس چرا سَلَب مقتول وی را کاملاً به او ندادی؟ حضرت خالدسگفت: این مال به نظر من خیلی زیاد (و پیش از حق او) بود، عوف گفت: اگر حضرت پیامبر جرا ببینم ایشان را از این ماجرا آگاه خواهم ساخت، و چون به مدینه رسیدند عوف آن مرد را نزد حضرت پیامبر جفرستاد تا از ایشان کمک بطلبد، آن حضرت ج، حضرت خالدسرا فرا خواند و عوف نیز آنجا حضور داشت، حضرت پیامبر جاز حضرت خالدسپرسیدند که چرا سَلَب مقتول این مرد را به وی نداده‌ای؟ حضرت خالدسگفت: یا رسول الله به نظر من آن مال زیاد (و بیش از حق او) بود، حضرت پیامبر جفرمودند: آن مال را به او بده، سپس حضرت خالدسبرخاست و از کنار عوف عبور کرد، عوف چادر او را کشید و گفت: آنچه در بارۀ تو به پیامبر گفته‌ام برایت کافی است، حضرت پیامبر جاین سخن را شنیده و خشمگین شدند و فرمودند: ای خالد آن را به او مده، چرا فرماندهان مرا راحت نمی‌گذارید؟ مثال شما و آنان مانند مردی است که شتر و یا گوسفندانی را می‌چراند و سر موعد آن‌ها را سر آب می‌برد و آن‌ها آب صاف و زلال چشمه را می‌نوشند و آب گل‌آلود را برای چوپان می‌گذارند. آری، آنچه صاف و زلال است از آن شما (رعیت) است و تیرگی‌ها برای آنان (فرماندهان) می‌ماند.

در این داستان می‌بینیم هنگامی که حضرت خالدسدر اجتهاد خویش مبنی بر ندادن سَلَب زیاد به قاتل به خطا رفت، حضرت پیامبر جدستور داد که حق را به صاحبش باز گرداند، اما هنگامی که مشاهده فرمودند که حضرت عوفسحضرت خالدسرا کنایه می‌زند و چادرش را کشید و مسخره اش کرد و به او گفت: مگر نگفته بودم شکایت تو را نزد حضرت پیامبر جمی‌کنم، آن حضرت جخشمگین شدند و فرمودند: ای خالد آن مال را به او مده، و این برای رد اعتبار و منزلت امیر و فرمانده است؛ زیرا در حفظ قدر و منزلت امیر و فرمانده نزد مردم، مصلحتی آشکار و غیر قابل انکار نهفته است.

اما این جا اشکالی پیش می‌آید و آن این که آگر سَلَب مقتول از آنِ قاتل است پس چرا حضرت پیامبر جفرمودند که آن مال را به او مده؟ امام نووی/این اشکال را به دو گونه پاسخ گفته است:

۱- شاید حضرت پیامبر جبعد از مدتی آن مال را به آن شخص باز گرداندند و به خاطر تنبیه او و عوف بن مالک که به حضرت خالدسبد گفته و به فرمانده لکشر و کسی که او را به فرماندهی برگزیده، بی‌حرمتی کردند، این کار را به تأخیر انداختند.

۲- شاید حضرت پیامبر جآن مرد را راضی نموده و او آن مال را به رضایت و اختیار خود به مسلمانان واگذاشته است، و هدف از این کار دلجویی حضرت خالدسو در نظرگرفتن مصلحت احترام و اکرام فرماندهان بوده است [۱۱۸].

یکی از شواهد مسأله برگردانیدن اعتبار و منزلت به کسی که در حق او خطایی صورت گرفته، روایتی است از ابو طفیل عامر بن واثله که امام احمد/آن را در کتاب مسند خویش آورده است، او می‌گوید: مردی بر جمعی از مردم عبور کرد و به آنان سلام گفت و آنان نیز پاسخ سلامش را دادند، و آن مرد به راه خود ادامه داد، پس از آن، مردی از میان مجلس گفت: به خدا سوگند، من به خاطر خداوند با این شخص بغض و دشمنی دارم! اهل مجلس به او گفتند: سخن بسیار بد و نامناسبی گفتی والله ما او را از این سخن تو آگاه خواهیم نمود، سپس به یکی از اهل مجلس گفتند: ای فلان، برخیز و آن مرد را از این سخن آگاه کن، فرستادۀ آنان در پی آن مرد رفت تا این که به او رسید و او را از آن سخن آگاه نمود، آن مرد با شنیدن این سخن برگشت و نزد حضرت پیامبر جرفت و به ایشان گفت: یا رسول الله، بر جمعی از مسلمانان گذشتم فلانی نیز آنجا بود، سلام گفتم و آنان نیز به سلامم جواب دادند و چون از آنان دور شدم، مردی از اهل مجلس به دنبالم آمد و به من خبر داد که فلانی در بارۀ من گفته است که به خدا سوگند من به خاطر خدا با این مرد دشمنی دارم، او را فرا خوان و از او بپرس چرا با من دشمنی دارد؟ حضرت پیامبر جآن مرد را طلبید و در بارۀ اظهارات شاکی از وی پرسید و او نیز اعتراف نمود که چنین گفته است، حضرت پیامبر جاز او پرسیدند چرا با این مرد بغض و دشمنی داری؟ گفت: من همسایه او هستم، و کاملاً از او خبر دارم، به خدا سوگند! هرگز او را ندیده ام که نمازی بخواند، مگر همین نماز فرض که هر نیکوکار و بدکار همه آن را می‌خوانند! آن مرد گفت: یا رسول الله از او بپرس که آیا تاکنون دیده است که نماز را از وقتش به تأخیر انداخته، و یا این که وضو را کامل نکرده، و یا این که رکوع و سجود نماز را به خوبی انجام نداده باشم؟ حضرت پیامبر جدر این باره از او پرسید و آن مرد جواب داد: خیر، (چنین موردی را به یاد ندارم) اما به خدا سوگند هرگز او را ندیده ام که روزی را روزه گرفته باشد، مگر ماه رمضان که هر نیکوکار و بدکار همه آن را روزه می‌گیرند! آن مرد گفت: یا رسول الله (از او بپرس) آیا تاکنون دیده است که در روز رمضان چیزی خورده و یا این که در حق رمضان کوتاهی کرده باشم؟ حضرت پیامبر جدر این باره از او پرسید و او جواب داد: خیر، اما به خدا سوگند تاکنون ندیده‌ام که سایل و مستمندی را صدقه ‌ای داده باشد و یا این که در راه خداوند از مال خود چیزی انفاق کرده باشد! مگر زکات فرضی که هر نیکوکار و بدکار آن را می‌پردازند، آن مرد گفت: یا رسول الله، از او بپرس که آیا تاکنون دیده است چیزی از مال زکات را پنهان کرده و یا این که با زکات گیرنده چانه زده باشم؟ حضرت پیامبر جدر این باره نیز از او پرسید و او در جواب گفت: خیر، حضرت پیامبر جرو به او نموده و فرموند: برخیز، نمی‌دانم شاید آن مرد (را که متهم می‌کنی) از تو بهتر باشد [۱۱۹].

حفظ منزلت و جایگاه خطاکار پس از توبه بسیار مهم است، تا این که خطاکار بر دین استقامت ورزد و در میان مردم به صورتی عادی زندگی کند، حضرت عایشهلدر باره زن مخزومی که دستش قطع شد، می‌گوید: آن زن بعداً توبه نمود و ازدواج کرد و پس از آن همیشه نزد من می‌آمد و من نیاز و مشکل او را با حضرت پیامبر جدر میان می‌گذاشتم [۱۲۰].

[۱۱۵] اسباب و متاعی که کافر مقتول از قبیل اسب، زره، شمشیر و غیره همراه خود داشته و از نظر اسلام همه آن متعلق به کسی است که او را در جنگ بکشد، مترجم. [۱۱۶] مسلم با شرح نووی ۱۲ / ۶۴. [۱۱۷] کیفیت گردن بریدن و ذبح مخصوص شتر، مترجم. [۱۱۸] الفتح الربانی ۱۴ / ۸۴. [۱۱۹] المسند ۵ / ۴۵۵، هیثمی گفته: رجال احمد ثقات أثبات، المجمع ۱ / ۲۹۱. [۱۲۰] صحیح مسلم، ش: ۱۶۸۸.