(۲۳) ذکر فضیلت و منزلت کسی که در حق او خطا شده تا خطاکار پشیمان شود و معذرت بخواهد:
حضرت پیامبر جدر برخوردی که میان حضرت ابوبکر و عمربرخ داده بود، اینگونه عمل کردند، امام بخاری در کتاب صحیح خود در بخش تفسیر از حضرت ابودرداسروایت نموده است که وی میگوید: میان حضرات ابوبکر و عمربسخنانی رد و بدل شد و حضرت ابوبکرسحضرت عمرسرا خشمگین نمود، حضرت عمرسدر حالت خشم از حضرت ابوبکرس جدا شد و به راه افتاد، حضرت ابوبکرسدر پی او رفت و از او خواست تا وی را معاف کند، اما حضرت عمرس چنین نکرد و به منزل خود رفت و در را بست، حضرت ابوبکرسنزد حضرت پیامبر جآمد، ابودرداسمیگوید: ما نزد حضرت پیامبر جبودیم ایشان (با دیدن حضرت ابوبکرس) فرمودند: این رفیق شما با کسی درگیر شده است، (از طرفی دیگر) حضرت عمرسنیز از برخورد خود پشیمان شده بود، او نیز آمد و سلام گفت و کنار رسول الله جنشست و داستان را برایشان تعریف نمود، حضرت پیامبر جعصبانی شدند، حضرت ابوبکرس(چون اوضاع را اینگونه دید) گفت: یا رسول الله تقصیر من بود، حضرت پیامبر جفرمودند: چرا دوست مرا راحت نمیگذارید؟ چرا دوست مرا راحت نمیگذارید؟ (هنگامی که) من گفتم من پیامبر خدا به سوی شما هستم، شما مرا تکذیب کردید، اما ابوبکر مرا تصدیق نمود [۱۲۳].
امام بخاری/این داستان را در کتاب المناقب صحیح بخاری از حضرت ابودرداساینگونه روایت کرده که وی میگوید: نزد حضرت پیامبرجنشسته بودم که حضرت ابوبکرسدر حالی که لباسهایش را جمع کرده و حتی زانویش نمایان بود، آمد. حضرت پیامبر ج(با دیدن وی) فرمودند: این دوست شما با کسی درگیر شده است، حضرت ابوبکرسسلام کرد و گفت: (یا رسول الله) میان من و عمر مسألهای پیش آمد و من پشیمان شدم، و نزدش رفتم و از او خواستم که مرا ببخشد، اما او نپذیرفت و اکنون نزد شما آمده ام، حضرت پیامبر ج(تا سه مرتبه) فرمودند: خداوند تو را ببخشد، (از طرفی دیگر) حضرت عمرسپشیمان شد و به منزل حضرت ابوبکرسرفت و پرسید: آیا ابوبکر در منزل است، گفتند: خیر و سپس او نیز نزد حضرت پیامبر جآمد، آثار خشم بر چهرۀ آن حضرت جنمایان گشت، حضرت ابوبکرس(با مشاهده خشم آن حضرت ج) در جلوی ایشان زانو زد و گفت: یا رسول الله! والله من مقصر بوده ام، والله من مقصر بودهام، حضرت پیامبرجفرموند: خداوند مرا به سوی شما به پیامبری مبعوث نمود و شما مرا تکذیب کردید، اما ابوبکر مرا تصدیق، و با جان و مال با من همدردی و همکاری نمود، پس چرا دوست مرا راحت نمیگذارید، چرا دوست مرا راحت نمیگذارید؟ پس از آن کسی او را نیازرد [۱۲۴].
[۱۲۳] فتح، ۴۶۴۰. [۱۲۴] الفتح، ش: ۳۶۶۱.