تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

تصویر غم‌انگیز

تصویر غم‌انگیز

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَكَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ٣٤﴾ [النمل: ۳۴].

ترجمه: «و بلقیس گفت که بدون شک چون بادشاهان به شهری داخل شوند با غلبه و قهر پس خراب می‌کنند آن شهر را و عزتمندان شهر را ذلیل می‌سازند».

دوم جنوری سال ۲۰۰۲ میلادی مراسم رسمی استقبال از سال نو در پاکستان به پایان رسید. من در منزلم با اعضای خانواده، زندگی معمول خویش را می‌گذرانیدم و در عین حال در جستجوی برادران شهید و مفقودی بودم که به امید پناه، به چنگ دوستم ظالم گرفتار آمده بودند. من در این رابطه با مراجع مختلف در تماس بودم و امید همکاری داشتم.

من از سرنوشتی که در انتظارم بود اطلاعی نداشتم و از جانب دیگر آن مصیبت بزرگ چنان بر ذهن من تاثیر گذاشته بود که از خودم بی‌خبر بودم و در این اندیشه بودم که برادران شمال چگونه سالم به خانه‌های‌شان برگردند و چگونه با خانواده‌های مفقود شده‌گان تماس برقرار شود. چگونه از حالت بیجا شده‌گان باخبر شوم.

تقریبا ساعت هشت بود که ناگهان محافظین جلوی در منزل خبر دادند که چند تن پاکستانی که خود را مامورین دولت پاکستان معرفی می‌کنند به ملاقات من آمده‌اند.

مهمانان به اطاق کوچکی رهنمائی شدند که من معمولا با مهمانان ناشناس در آن دیدار می‌کردم. من وقتی با آنها مقابل شدم دیدم که سه نفر‌اند که یکی از آنان پشتون بود و خود را بنام گلزار معرفی کرد. دو تن دیگر به زبان اردو سخن می‌گفتند. بعد از سلام و احوال‌پرسی همه نشستیم و در جریان صرف چای منتظر بودم که آنها چه پیغامی به من دارند.

یکی از آنان مرد چاق شکم بزرگی بود که چهره سیاه رنگ، ریش تراشیده و لب‌های کلفت و تیره رنگ داشت. از چهره‌اش آثار خشم و غضب هویدا بود. به نظرم آمد که نماینده‌ای از دوزخ به ملاقاتم آمده است. وی با بی‌ادبی تمام به سخن گفتن آغاز کرد و گفت:

Your Excellency you are no more Excellency! «جناب محترم شما از این ببعد محترم نیستید».

این سخن که نمایانگر دشمنی شدید است فقط بر زبان کسانی می‌تواند جاری شود که فاقد خرد‌اند و در آن شرایط هرگز به گفتن آن ضرورتی احساس نمی‌شد. او در ادامه این سخن گفت:

تو می‌دانی که امریکا یک ابر قدرت است و هیچکس در برابر آن قدرت مقابله را ندارد و با خواست این ابر قدرت نیز مخالفت ممکن نیست. آنها می‌خواهند از تو تحقیق نمایند. هدف از آمدن من نزد تو اینست که ترا به امریکائی‌ها تسلیم نمائیم تا آنها از ما راضی شوند و پاکستان از خطر محفوظ بماند.

من در جواب گفتم که این سخن درست است که امریکا به زعم شما ابرقدرت است اما با وجود این در جهان قانون و اصول وجود دارد که بر بنیاد آن اصول روابط جهانی تنظیم شده است. شما بر اساس کدام اصل اسلامی و یا غیر اسلامی با من این معامله را می‌نمائید و کدام قانون شما مجبور می‌سازد تا شما مرا به امریکائی‌ها تسلیم نمائید؟ شما قانونا این حق را دارید تا به من ابلاغ نمائید تا کشور شما را ترک نمایم.

اما آن مزدور بیرحم با کمال وقاحت به من گفت که برای ما امروز قانون و اسلام مطرح نیست بلکه تنها و تنها منافع پاکستان مطرح است و بس.

من متوجه شدم که دلایل معقول برای آنان ارزشی ندارد و آنها در این تصمیم مصمم‌اند، ناچار گفتم که من به خدای خود تسلیم هستم و شما هرچه می‌خواهید انجام دهید من مخالفتی ندارم.

آنها به من گفتند که تا ساعت دوازده ظهر از منزل خارج نشوید و بعد ما ترا به پیشاور خواهیم برد. آنها رفتند و خانه من از چهار طرف در محاصره‌ قرار گرفت. نه امکان خارج شدن وجود داشت و نه امید کمک. از طریق تیلفون با وزارت خارجه پاکستان در تماس شدم اما مقامات مسئول از ارائه جواب به سوالات من خودداری ورزیدند.