تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

کمپ شماره یک گوانتانامو

کمپ شماره یک گوانتانامو

وقتی ما قدم به گوانتانامو گذاشتیم، ما را به کمپی بردند که هشت بلاک اجتماعی و یک بلاک انفرادی داشت که در هر بلاک چهل و هشت قفس بود. دو محل برای قدم زدن و چهار حمام ساده داشت. اما بلاک انفرادی دارای بیست و چهار تابوت آهنی بود که طول و عرض آن برابر با قفس‌های دیگر بود اما دیوار‌ها، سقف و فرش آن از آهن ساخته شده بود. نور از دو طریق، یک پنجره کوچک با ابعاد شش اینچ در دوازده اینچ که شیشه کدری داشت، و از جانب دهلیز از راه پنجره‌ای کوچک با میله‌های آهنی و شیشه بزحمت بداخل اطاق می‌تابید.

یک سوراخ کوچک برای دادن غذا به زندانی داشت که تنها در زمان توزیع غذا باز می‌شد. سربازان موظف خیلی بد خلق بودند و در مقایسه با سایر بلاک‌ها غذای کمتر می‌دادند. میان زندانیان بلاک‌ها صحبت کردن ممنوع بود و متخلف مجازات می‌شد. یونیفورم زندانیان این بلاک سرخ رنگ بود اما لباس زیرپوش نداشت و از پارچه‌ خشن دوخته شده بود که بدن را اذیت می‌کرد و در اکثر برادران به حساسیت پوستی ایجاد کرده بود.

در سلول‌های این زندان برای زندانی برای بار اول دو عدد لحاف نازک و یک پتو، دو گیلاس برای نوشیدن آب، یک بوطل آب، دو دستمال، یک فرش پلاستیکی کوچک، برس و کریم دندان و یک جلد کلام الله مجید و یک ماسک داده می‌شد. در زمان مجازات فقط فرش پلاستیکی را برای زندانی می‌گذاشتند و بقیه وسایل را از وی می‌گرفتند. اما اکثر وقت زندانیان این بلاک جزائی بودند زیرا سربازان می‌خواستند که زندانیان راحت نباشند.

با تکمیل کار کمپ شماره دوم، شرایط عوض شد. جنرال مسئول کمپ نیز تبدیل گردید، زندانیان به درجات مختلف تقسیم شدند و سختی و عذاب بیشتر گردید.

سه بلاک به سلول‌های انفرادی اضافه گردید و مدت زندان انفرادی نیز بیشتر شد. از آن ببعد، به هر بهانه‌ای زندانی را سزا می‌دادند و کتب دینی را هم از زندانیان گرفتند. تراشیدن ریش شروع شد و در هنگام تحقیق با زندانیان رویه نامناسب صورت می‌گرفت.

زندانیان به چهار گروه تقسیم شده بودند که اکثریت در گروه چهارم شامل بودند. برای زندانیان درجه چهارم فقط داشتن یک فرش پلاستیکی مجاز بود و بس. روی آهن سرد می‌خوابیدند و هیچ وسیله‌ای برای گرم نگهداشتن خود در اختیار نداشتند.

مرحوم ملا عبدالغفور از ولسوالی چارچینوی ارزگان که مدت‌ها در کنار سلول من زندانی بود، از جمله زندانیانی بود که همیشه در حالت جزائی قرار داشت. او سخت از امریکائی‌ها نفرت داشت که این نفرت او با گذشت زمان بیشتر می‌شد. او به من می‌گفت که این ظالمان قابل عفو نیستند. او با هیچ سربازی توان صحبت عادی را نداشت و همیشه به سربازان با دست اشاره می‌کرد که اگر دستم برسد،‌ گلوی‌تان را می‌برم! و با مترجم نیز به تندی سخن می‌گفت. من بارها به وی نصیحت می‌کردم که این کار‌ها نفعی ندارد و سزای ترا بیشتر می‌کند اما وی خیلی عصبانی بود. او مدتی بعد در اثر مجازات‌های پی در پی مریض و سپس آزاد شد اما بزودی خبر شهادتش را شنیدم. مانند او ماجرای ملا شهزاده است که از قریه زنگی آباد ولسوالی پنجوائی قندهار بود که سرانجام مریض شد و آزاد گردید اما اندکی بعد شهید شد. خداوند از آنها راضی شود.

اگر کسی با امریکائی‌ها دشمن هم نمی‌بود، زمانیکه این مظالم آنها را می‌دید،‌ عقده می‌گرفت و با آنها دشمن می‌شد. مثال خوب آن هواداران ر‍ژیم فعلی است که از امریکائی‌ها در افغانستان استقبال کردند و از صمیم قلب با آنها همکاری نمودند اما زمانیکه به گوانتانامو آورده شدند، از اعمال گذشته خود به سختی پشیمان شدند و با آنها دشمن گردیدند.

دومین جنرال کمپ گوانتانامو میلر نام داشت که بعد به عراق منتقل شد. مردی نهایت سنگدل و کافری نهایت ظالم بود. بسیاری از وسایل عذاب را وی مهیا نمود و به هر سرباز این اجازه را داده بود که هر ظلمی را که بخواهد بر زندانیان روا دارد. کمپ ایکو را که دارای قفس‌های تاریک و انفرادی بود، او اساس نهاد.

کمپ ایکو محل‌های مختلفی داشت مثلا اطاقی که در داخل آن قفس درست شده بود و یک کمود داشت. زندانی توسط یک کمره کنترول می‌شد. زندانی در این سلول نه چیزی را می‌دید و نه صدائی را می‌شنید. شب و روز برایش یکسان بود. بسیاری از برادرانی که در این سلول زندانی شدند، بعد دچار بیماری‌های روانی گردیدند.

احمد یک عرب مغربی الاصل و پناهنده‌ انگلستان بود. وی بقول خودش برای تحصیلات دینی به پاکستان آمده بود که سپس بر بنیاد قرارداد انسان فروشی میان پاکستان و امریکا، سراز گوانتانامو در آورد. در زندان قندهار هم با من همسایه بود و از کسانی بود که در آنجا چندین متر زنجیر بر جسمش تنیده شده بود. او انگلیسی را خیلی روان صحبت می‌کرد.

احمد در نتیجه‌ شکنجه‌های توانفرسا در قندهار، سرانجام به بیماری روانی مبتلا شد که از کنترول خارج بود اما باز هم وی را جزا می‌دادند. سرانجام وی کاملا دیوانه شد. در گوانتانامو مریضی وی شدت گرفت و در برابر امریکائی‌ها عکس العمل‌های انتقامی نشان می‌داد.

وی شبی در یک سلول انفرادی بصورت جزائی همسایه‌ من شد. هرچند میان سلول من و او دیواری آهنین در میان بود اما تمام شب من از دست وی نخوابیدم. او در طول شب نعت می‌خواند و تلاوت قرآن می‌کرد که اکثرا اشتباه می‌خواند. او با صدای بلند مردم را نصیحت می‌کرد و به عقیده وی که با صدها سوگند همراه بود، امسال سال ظهور حضرت امام مهدی خواهد بود. او به این شکل خود را تسلی می‌داد.

روز بعد سربازی را که برایش غذا آورده بود، با بشقاب زد و مجددا به کمپ ایکو برده شد. در آن قفس داخل اطاق وی سه سال باقی ماند که نه صدائی می‌شنید و راه رفته می‌توانست. هرقدر هم که فریاد می‌زد،‌ کسی صدایش را نمی‌شنید. نه کتاب و نه قلم و کاغذ بود که انسان با آن مشغول شود. فقط چهار دیوار بود و صدها فکر که در نهایت کار به دیوانگی می‌کشید.

احمد هرچند شخصی باسواد بود اما سرانجام دیوانه شد. امریکائی‌ها خوب می‌دانستند که او در آخرین مرحله‌ فشار روانی قرار دارد و مغزش از وی تبعیت نمی‌کند اما بازهم وی را شکنجه می‌دادند.

مانند وی طارق عبدالرحمن، و همچنان داکتر ایمن نیز به همین سرنوشت مبتلا شدند. داکتر (داکتر ایمن سعید باطرفی) اصلا از یمن بود که به پاکستان برای تحصیل بصورت قانونی آمده بود. او بعد با پاسپورت و ویزه‌ معتبر به افغانستان آمده بود و در یک موسسه‌ عربی بنام الوفا به طبابت اشتغال داشت و دکتور اورتوپیدی بود. او با افغان‌ها زیاد کمک کرده بود اما سرانجام در زندان دیوانه شد اما جنون هرگز مانع دادن جزا به وی نمی‌شد.

**************