تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

انتقال از قندهار به گوانتانامو

انتقال از قندهار به گوانتانامو

یک روز صبح در خیمه نشسته بودم که سربازان زیادی آمدند و زنجیر‌ها و دستبند‌های زیادی را در جلوی هر خیمه نهادند. به نوبت و ترتیب از هر خیمه ده ده نفر را به یک طناب با هم می‌بستند و از دروازه‌ محبس بیرون می‌بردند. ما در بین خود پیشبینی‌های متفاوتی داشتیم. بعضی به این باور بودند که آنها آزاد می‌شوند و بعضی می‌گفتند که به محل دیگری منتقل می‌شوند اما کمی بعد مجددا آمدند در حالیکه سر و ریش و سبیل‌های‌شان تراشیده شده بود. این عمل از همه بدتر و شکنجه‌ سنگین بود و اولین بار بود که به این کار توهین آمیز اقدام می‌شد. نوبت من فرا رسید و ریش و سبیل‌های مرا هم تراشیدند. تراشیدن ریش خلاف سنت نبوی و عامل آن بر اساس فتوای اکثر علمای مذهب حنفی فاسق بشمار می‌آید و برای من کاری بدتر از مرگ بنظر می‌آمد.

به سلمانی برده شدم. التماس زیادی کرده نمی‌توانستم اما چند بار سرم را تکان دادم اما چنان سیلی سختی به چشم‌هایم خوردم که تقربیا پنج دقیقه دنیا در نظرم تیره و تار بود. این سیلی مرا بیاد سیلی دیگری انداخت که از یک داکتر خورده بودم. داکتر زمانی سیلی سختی به چشم‌هایم نواخت که در هنگام ویزیت از من دلیل درد چشمم را جویا شد. من گفتم که چشمم در اثر لت و کوب صدمه دیده است و آن ظالم سیلی سختی به چشم‌هایم نواخت که چرا شکایت می‌کنم. به همین دلیل بود که ما هیچوقت از وضع شکایتی نمی‌کردیم.

اما تراشیدن ریش درد چشم‌ها را از یادم برد. شیخ صالح یمنی که ریشی انبوه و زیبائی داشت، پس از تراشیده شدن ریشش زیاد گریست اما وقتی من می‌گریستم، مرا تسلی داد که این کار در راه خدا أشده و خدای غیرت‌مند ما را عوض خواهد داد. ما باید صبر کنیم.

پس از تراشیده شدن ریش بسیار زشت صورت به نظر می‌آمدیم و من بیاد سخنان پیرزنان وطنم افتادم که در هنگام قهر می‌گفتند، ریشت تراشیده شود و یا در برابر یک کار خلاف می‌گفتند که ریش پدر و پدر کلانت را تراشیدی. این کار یک عیب و شرم بود و امریکائی‌ها این عمل را به منظور تحقیر ما کردند. عجیب این بود که در حالیکه ما را به این وسیله تحقیر می‌کردند، ریش تراشیدن برای خود را افتخار می‌دانستند.

روزی برای تحقیق فرا خوانده شدم. در خیمه‌ تحقیق بازپرس از من پرسید: آیا آقای متوکل را می‌شناسی و به او احترام داری؟ و سوالاتی از این قبیل. در آخر از من پرسید که آیا می‌خواهی او را ببینی؟

در دل من این شک پیدا شد که شاید وی هم دستگیر شده باشد. پرسیدم او کجاست و چگونه می‌توانم او را ببینم؟ وی در جواب گفت که متوکل هم نزد ما در توقیف است و اگر تو موافق باشی او را می‌آوریم.

من می‌خواستم وی را ببینم و بدانم که چگونه آمده است و شاید معلوماتی از او بدست بیاورم اما اینکه چرا آنها می‌خواستند من با متوکل ببینم، برایم سوال بود.

کمی بعد متوکل آمد و یک قطی بسکیت ایرانی هم بدست داشت که برای من روی میز به شکل تحفه نهاد اما دست‌ها و پاهای من بسته بود. با چنین حالتی خوردن بسکیت ناممکن بود و اجازه بردنش را هم نداشتم.‌

از وی تشکر کردم و مطابق به روش افغانی با وی مصافحه نمودم و بین پنج تا ده دقیقه با هم صحبت کردیم و بعد مرا ترک گفت.

من به زندان برگشتم اما از دیدار با متوکل بنظرم رسید که شاید در آینده‌ نزدیک به گوانتانامو اعزام گردم هرچند متوکل درین مورد سخنی نگفت اما من فکر می‌کنم که وی از جریان بی‌خبر نبود. خدا بهتر می‌داند.

روز دیگر باز هم به تحقیق برده شدم که آخرین تحقیق از من در قندهار بود. رفتار مستنطق با من عادی بود اما باصراحت گفت در آغاز ماه نو یعنی اول جولای پرواز تو بسوی گوانتانامو خواهد بود و ما آن زندانیان را به گوانتانامو می‌فرستیم که تا دم مرگ در آنجا خواهند ماند و بعد از مرگ هم معلوم نیست که جسد‌شان به کشور‌شان انتقال گردد. اکنون تو آخرین مهلت را داری که تصمیم بگیری که خانه را انتخاب می‌کنی و یا گوانتانامو را. او بار دیگر همان شرایطی را که برای برگشت من به خانه داشت تکرار کرد که همکاری با امریکائی‌ها (جاسوسی) بود. خداوند مرا از آن حفظ نماید.

بازپرس امریکائی گفت که یکروز فرصت داری تا در مورد فکر کنی و بعد جواب بدهی. اما نیازی به فکر نداشتم زیرا علم من برخودم حضوری بود و به وی گفتم که من از دیگر برادران موجود، محترم و لایق نیستم. رضای خدا را قبول دارم. نیازی هم نیست که فردا بار دیگر برای جواب مرا احضار کنید. من در این مورد با کسی مشوره هم ندارم و خود را مجرم هم نمی‌دانم. مرا به هرجا که می‌خواهید بفرستید.

می خواستم زود‌تر این سفر فرا برسد تا از نگرانی و انتظار رهائی یابم. دوروز دیگر سپری شد و باز هم ریش و سبیل‌های ما را تراشیدند.

اول جولای سال ۲۰۰۲ پس از نماز عصر بود که تعداد زیادی سرباز همرا با زنجیرها آمدند. زنجیر‌ها را جلوی در خیمه ما پرتاب کردند و انتقال ما شروع شد. نفر چهارم من بودم و شماره‌ من خوانده شد،‌ دست و پایم را بستند و کیسه سیاه به سرم کشیده شد و هشت نفر در یک قطار قرار گرفتیم.

از زندان بیرون برده شدیم و به جائی رسیدیم که باید منتظر سفر می‌بودیم. بر تخت‌های بلندی نشانده شدیم و دست‌های ما را از جلو بستند. کیسه سیاه به عینک سیاه مبدل شد که شیشه‌های آن پلستر شده بود و جلوی چشم خود را نمی‌دیدیم اما نفس کشیدن را آسان ساخت. گوش‌های ما با گوش بند‌هائی که سخت و محکم بود پوشیده شد که صدا را بزحمت می‌شنیدیم.

برادران دیگر را هم آوردند. با هم صحبت می‌کردیم و همدیگر را تسلی می‌دادیم. بعد هریک را جدا جدا به اتاق دیگری بردند و لباس‌های مارا کشیدند و کاملا برهنه از ما عکس گرفتند. بعد از آن لباس‌های سرخ رنگ اعدام و کفش‌های سرخ را پوشیدیم. ماسک بردهان ما بستند و دست و پای ما را با دست بند و زولانه بستند. آنها را قفل کردند که در عقب قفل با قفل دیگری محکم می‌شد تا دست‌ها در میان دستبند قادر به حرکت نباشد.

این تشریفات چند ساعت بطول انجامید و بعد مرحله‌ سوار شدن به طیاره شروع شد. هر یکی را نزدیک طیاره می‌بردند و پس از کمی درنگ سوار طیاره می‌کردند. در وسط طیاره یک قطار چوکی بود که روی یک تخت فلزی قرار داشت. زنجیر‌های پاها را به تخت و زنجیر‌های پشت ما را به چوکی قفل کردند. قدرت حرکت از ما سلب شده بود و سفر بسیار پررنجی بود که حتی از تمام دوران محبس به نظرم دردناک‌تر و طولانی‌تر آمد.

در جلوی هر زندانی دو سرباز نشسته بودند. با سپری شدن زمان صدای فریاد‌های زندانیان از شدت درد بلند شد. خیرالله خیرخواه والی سابق هرات از درد دست‌هایش شکایت داشت اما با وی کمکی نشد. دست‌های من هم درد سختی داشت و کمرم هم بدرد آمده بود اما خاموش بودم زیرا امید کمک نداشتم. برادران دیگر از شدت درد می‌گریستند و تلاش بیهوده داشتند تا دست و پای خود را حرکت بدهند. مثل اینکه همه در حال جان کندن باشند!.

تقریبا بیست ساعت تا به مقصد راه بود و ما چهارساعت قبل بسته شده بودیم و سه ساعت از فرودگاه تا زندان راه بود. این عذاب دردناک درست سی ساعت طول کشید. در مسیر راه یک سیب و یک گیلاس آب داده می‌شد اما من آب ننوشیدم زیرا رفتن به تشناب عذاب دیگری بود و خوردن نیز ناممکن بود. دست‌های من سخت آماس کرد اما بعد از ده ساعت کاملا بی‌حس شد. دستبند در میان گوشت آماس کرده‌ دست‌هایم پنهان گردید که بعد در هنگام باز کردن،‌ سربازان امریکائی هم به مشکل مواجه شدند. طیاره در مسیر سفر در جائی فرود آمد و در فرود دوم به مقصد رسیدیم.

*************