تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

کمپ‌های دوم و سوم دلتا

کمپ‌های دوم و سوم دلتا

من تقریبا تا سال ۲۰۰۳ در قفس پانزدهم بلاک دلتا و قفس‌های هشتم و پانزدهم گولد بلاک زندانی بودم و بعد به کمپ کلوبلاک به قفس شماره سی و هفت منتقل شدم. کلو بلاک در مقایسه با بلاک‌های دیگر برای من خوش آیند بود زیرا گاهگاهی از آن دریا را تماشا می‌کردم، گاهی در دریا کشتی‌هائی بچشم می‌خورد. کلو بلاک از بحر تقریبا پنجاه متر فاصله داشت. کمی بعد به سلول انفرادی برده شدم و مدت طولانی در آنجا بودم. در ابتدا در هفته یکبار به حمام و یکبار برای قدم زدن بیرون برده می‌شدیم که مدت قدم زدن پانزده دقیقه بود و دست‌های ما بسته می‌بود. بعد، این مدت دو برابر یعنی نیم ساعت شد و در هفته به دوبار افزایش یافت. لباس ما در هفته یکبار تبدیل می‌شد. تا مدت طولانی ناخن‌گیر و وسایل کوتاه کردن موی سر وجود نداشت که بعد در هفته یکبار داده می‌شد.

غذا را سربازان تقسیم می‌کردند که در صندوق‌های سبز آورده می‌شد. بعدها غذای آماده و سرد سربازی به غذای گرم تبدیل شد اما از طرف ظهر غذای سرد داده می‌شد. غذا بقدر کافی وجود داشت اما سربازان کم می‌دادند و در این مورد فقط خواست خود سرباز مطرح بود. گاهی در یکماه هم غذای سیر نمی‌خوردیم. اما زمانی که بعد از مدت‌ها، سربازی از روی دلسوزی بیشتر از معمول غذا می‌داد، موجب بیماری می‌گردید.

غذا در بشقاب‌های یک بار مصرف توزیع می‌شد که یک قاشق پلاستیکی یکبار مصرف هم با آن داده می‌شد اما براداران شک داشتند که قبلا از این ضروف استفاده نشده باشد و به همین دلیل بعد از غذا، بشقاب و قاشق را می‌شکستند. صبح‌ها یک گیلاس کوچک شیر و یک گیلاس چای هم می‌دادند که در ابتدا گرم بود اما بعد به چای سرد مبدل شد. گیلاس‌ها یکبار مصرف بود.

غذا‌ها شامل سبزی جات و نیز گوشت و برنج بود که به نوبت روزها فرق می‌کرد. بعضی از سبزی جات را قبلا ندیده بودیم و در زبان ما شاید نامی هم نداشته باشند. اما غذا‌ها بی‌اندازه بی‌مزه و فقط در آب جوشانیده شده بود. گوشت‌ها بیش از اندازه خام بود که با خوردن آن حتما انسان با معده‌ خود دچار مشکل می‌شد، اما ماهی بقدری بدبو بود که بوی بد آن در تمام بلاک می‌پیچید. بخصوص اینکه ماهی‌های زندان آب پز بودند.

گوشت مرغ خون آلود بود اما مقدار برنج بقدری کم بود که برادری بنام نصیب الله تمام سهمیه‌ خود را در یک لقمه به حلقوم فرو می‌برد! نان خشک خیلی کم داده می‌شد.

لازم به تذکر است که سه نوع میوه هم در روز داده می‌شد که بهتر از همه بود و کمبود غذا را جبران می‌کرد. شیر صبح در کاستن احساس گرسنگی موثر بود اما در مورد مقدار غذای روزانه باید گفت که سهمیه پنج نفر برای سیر کردن یک نفر کافی بود.

در نوبت امریکائی‌های سفید پوست، اجازه‌ نماز داشتیم که آذان هم می‌گفتیم. اما گاهگاهی امریکائی‌ها برای مسخره کردن، اذان را تقلید می‌کردند و فریاد می‌زدند. در ابتدا جماعت نمی‌کردیم زیرا صف درست نمی‌شد اما بعد بعضی از برادران که در فقه معلومات بیشتر داشتند،‌ در حالت عذر شرط صف را ضرور ندانسته و به جماعت حکم کردند. به ترتیبی که برادری که در قفس جلو قرار داشت، امامت می‌کرد و بقیه در قفس‌های خود به وی اقتدا می‌کردند اما بعضی از برادران که تشکیل صف را در جماعت واجب می‌دانستند در جماعت شریک نمی‌شدند و نماز را بصورت تنها ادا می‌کردند.

اذان نماز تهجد هم به همین شکل بود و بعضی به جماعت ادا می‌کردند و بعضی تنها. اما در سلول‌های انفرادی نماز مشکلات دیگری داشت. وقت نماز مشخص نمی‌شد و اکثر نماز‌ها بی‌وقت ادا می‌شد. در هربلاک یک بلندگوی کوچک برای اعلان نصب شده بود که گاهی از آن صدای اذان ثبت شده پخش می‌شد اما گاهی اذان صبح را در عصر پخش می‌کرد و یا وقت اذان رعایت نمی‌شد و موجب اشتباه در وقت نماز می‌گردید. اما در شرایط عادی وقت نماز را از سایه معین می‌کردیم.

با بمیان آمدن کمپ شماره سوم، مشکلات بیشتر گردید. غذا کمتر و کیفیت آن خرابتر شد. در جزا دادن سختی‌های بیشتری رونما گردید. مثلا بلاکی بنام کیوبک درست شد که سزا در آن از همه سخت‌تر بود. در این بلاک زندانیان با یک شلوار کوتاه زندگی می‌کردند و در داخل قفس چیزی برای پوشیدن برای‌شان داده نمی‌شد. در هوای گرم یا سرد روی آهن می‌خوابیدند که در گرمی گرم و در سردی سرد بود. برهنه نماز می‌خواندند و بین‌شان حجاب نبود. بخصوص زمان رفع حاجت کار نهایت مشکل بود.

زندانی در این شرایط اکثرا به حالت نشسته می‌خوابید و هنگام سرما در داخل قفس مجبور به جست و خیز می‌شد که یگانه راه گرم کردن بدن در چنین شرایط است.

گاهگاهی آب کمود را می‌بستند و کاغذ تشناب هم به زندانی نمی‌دادند. در چنین حالتی زندانی مجبور بود که آب ننوشد و غذا نخورد تا نیاز به تشناب رفتن را کمتر سازد. اما اگر در چنین حالتی به قضای حاجت می‌رفت‌،‌ چیزی که با آن بدن خود را پاک کند وجود نداشت. آب نیز برای شستن دست‌ها نبود و غذا راهم در این حالت به بشقاب نمی‌دادند بلکه زندانی را مجبور می‌کردند که آنرا بدست بگیرد در حالیکه دست‌هایش آلوده بود. چنین سلوک وحشیانه و غیر انسانی را ببینید و ادعا‌های بلند بالای حقوق بشر را!.

دوره‌ جزائی از یک ماه کم نبود و گاهی تا چهار یا پنج ماه هم دوام می‌کرد. بعضی برادرانی که در اثر شکنجه‌های متوالی تعادل فکری درستی نداشتند، با سربازان برخورد لفظی می‌کردند و در نتیجه مدت‌ها در جزائی باقی می‌ماندند. اما بعدا یک بلاک دیگر برای دیوانه‌ها اختصاص داده شده که دکتوران مخصوص داشتند. معمولا کسانی در این بلاک زندانی می‌شدند که تلاش برای خودکشی داشتند. تلاش برای خودکشی هرروز صورت می‌گرفت که بعد چنین افراد را در بلاک دلتا به زنجیر می‌بستند و یا به کمک مواد مخدر آرام می‌کردند که بسیاری در اثر استعمال متوالی این مواد معتاد شدند.

در این بلاک کسانی را هم جا می‌دادند که به جاسوسی برای امریکائی‌ها بدنام می‌شدند. دیگر برادران با آنها حرف نمی‌زدند یا به آنها فحش می‌دادند، نمی‌گذاشتند به آرامی بخوابند تا یا از جاسوسی دست بردارند و ابراز ندامت کنند یا از امریکائی‌ها بخواهند که به جای دیگری منتقل گردند. اما اگر منتقل نمی‌شدند،‌ گاهی چنان تحت فشار روحی قرار می‌گرفتند که تلاش می‌کردند خودکشی کنند. در آن صورت به ‌آن بلاک منتقل می‌شدند. این بود سزای جاسوسی به امریکائی‌ها.

در میان این گونه افراد افغان‌ها هم شامل بودند. سردار و فدا از زرمت پکتیکا و انور از ولایت کنر از این جمله بودند که انور بعد مرتد شد و به خدا و رسول نسبت‌های بد می‌داد و عزم اهانت به قرآن کریم را داشت که به اصرار زندانیان امریکائی‌ها قرآن را از نزد وی گرفتند. انور بعد نادم شد و توبه کرد. این افراد در منظقه‌ زرمت دستگیر شده بودند و جوانان کم سن و سالی بودند اما اخلاق‌شان فاسد و معتاد به مواد مخدر هم بودند. آنها در زرمت از تفنگداران قوماندانی بنام ثمود بودند که با امریکائی‌ها کار می‌کرد.

پنج عراقی بنام‌های علی، شاکر، ارکان، محمد و یکی دیگر که نامش را فراموش کرده‌ام. یک یمنی که ابوثرده نام داشت و شخصی از سوریه بنام عبدالرحیم. درمیان افغان‌ها سه نفر دیگر هم بودند که گمان جاسوسی بر‌ آنان می‌رفت و از عرب‌ها هم بودند که از همسایه‌گی با آنان بشدت ناراحت شدیم. در سخن گفتن با آنها خیلی محتاط بودیم. زمانیکه از ما دور شدند، سجده شکر بجا آوردیم. آنها برای جلب اعتماد امریکائی‌ها حتی صلیب را بر گردن آویختند و سر و صورت خود را شبیه امریکائی‌ها ساختند اما در پایان کار این جاسوسان در نظر امریکائی‌ها هم خیلی ذلیل شدند و دیگر مورد اعتماد قرار نگرفتند زیرا گزارشات‌شان موثق نبود و بعد بیشتر از ما دچار رنج و مشقت شدند.

کمپ دلتا در حال توسعه بود و هرروز در آن مکان‌های جدیدی اعمار می‌گردید. این توسعه نشان از آن داشت که زندان گوانتانامو برای کوتاه مدت و برای زندانیان به تعداد فعلی ساخته نشده است.