هیئتی از افغانستان
از بلاک کلو به سلول انفرادی منتقل شدم و در آنجا مدت طولانی را گذشتاندم. روزی سربازی آمد و به من گفت که خود را برای تحقیق آماده کن.
از سلول بیرون آورده شدم و دست و پایم به سختی بسته شد و سپس به جائی رهنمائی شدم که قبلا آنرا ندیده بودم. در اتاق منتظر رسیدن بازپرس بودم که در باز شد و چند افغان هموطن وارد شدند. بعد از سلام و احوالپرسی نشستند. آنها خود را نمایندگان دولت افغانستان معرفی کردند. دو تن از آنان پشتون از قندهار و جلال آباد بودند و باقی از پنجشیر. مرد قندهاری یک گیلاس آب بمن داد و بعد به پرسش آغاز کرد.
سوالات به همان گونهای بود که از امریکائیها شنیده بودم و زیاد تکرار شده بود. یک سرباز زن امریکائی چندین بار داخل اطاق شد و در گوشی با وی سخن گفت یا کاغذی که روی آن مطالبی نوشته شده بود به وی داد. برای من شک ایجاد شد که اینها هیئت افغانی نه بلکه ترجمانهای امریکائیها هستند و اگر هیئت افغان هم باشند، بدستور امریکائیها میخواهند مرا فریب بدهند و از زبان من حرف بیرون بکشند. با وجود اینکه این حرفها بارها تکرار شده بود و دیگر ضرورتی به تکرار آنها نبود.
بعد از سوالات آنان من هم سوالهائی را مطرح کردم. پرسیدم: ممکن است بگوئید که چرا اینجا آمدهاید؟ آنها در جواب گفتند که میخواهیم شما را آزاد کنیم. من گفتم: خیلی خوب اما سوالات شما از من کاملا شبیه جریان تحقیق است و این کار کسی به نظر نمیآید که بخواهد به یک زندانی در آزادی کمک کند. آنها کمی ناراحت شدند و من هم دنباله این سخن را نگرفتم زیرا به نظرم رسید که آنها ناتواناند زیرا زمانیکه حرف میزدند محتاط بودند و اطراف خود را مینگریستند و هراسان به نظر میآمدند اما من نمیتوانستم آنها را براستی نمایندگان کشور خود بدانم زیرا صلاحیت آنان برایم زیر سوال بود.
زندانیان دیگر در مقایسه با من نسبت به این اشخاص زیاد مشکوک بودند و سوالات آنها را با دشنام جواب داده بودند. البته خود آنها هم نخواسته بودند تا به همه زندانیان ببینند زیرا با عکس العمل منفی آنان مواجه میشدند.
زندانیان میخواستند که از آنان سخنان تسلیآمیز بشنوند و در مورد وضع کشور سخن بگویند، با آنها بصورت شخصی درد دل کنند اما این هیئت به هیچکدام از این خواستها توجهی نداشت بلکه سختگیرانهتر از بازپرسان امریکائی سوال میکردند و میوخواستند جواب بشنوند و با امریکائیها کمک کنند. به همین دلیل به مخالفت زندانیان مواجه شدند.
آنها میتوانستند بصورت بهتر کار کنند و بجای تحقیق، پرسان حال زندانیان را میکردند و از وضع کشورشان با آنها سخن میگفتند، از خانوادههایشان به آنها خبر میآوردند نه اینکه خلاهای تحقیق امریکائیها را با تحقیق از زندانیان، پر میکردند. به نظر من آنها با فروختن ما به امریکائیها، به آنها بقدر کافی خدمت کرده بودند و به خوش خدمتی بیشتر نیازی نبود.
چند روز بعد در شانزدهم جون ۲۰۰۴ به کمپ شماره یک منتقل شدم و یکسال و چند ماه در آنجا بودم.
***********