داستان عبدالله خان
عبدالله خان یکی از برادران زندانی از ولسوالی چارچینوی ولایت ارزگان بود. نام اصلی وی خیرالله بود که اشتباها بنام ملا خیرالله خیرخواه دستگیر شده بود و بعد از مدتهای طولانی تحمل زندان، از گوانتانامو آزاد شد. وی چشم دید خود از این گونه واقعات را چنین حکایت کرد:
زمانیکه من در قندهار زندانی بودم، هرروز سربازان امریکائی برای بازرسی میآمدند و با زندانیان رویه توهینآمیز مینمودند. وی گفت یک بار سربازی مرا به صورت به روی خاک خوابانید و قرآن مجید مرا بعد از بازرسی، ورق ورق کرد و به زمین انداخت.
وی با خود سگی به همراه داشت که پس از افتادن قرآن مجید به زمین، بسوی قرآن دوید و آنرا بدهان خود گرفت. زمانی که ما این حالت را دیدیم، شروع به تکبیر گفتن کردیم. سگ با صدای ما قرآن را به زمین انداخت و سرباز آنرا برداشت و اوراق آنرا مرتب نمود و بعد آنرا بسوی من پرتاب کرد. قرآن مجید به سطلی افتاد که زندنیان در آن کثافات و نجاست را میریختند.
وی گفت: زندانیان جز گریستن چارهای نداشتند. من با صورت به خاک افتاده بودم و در همین حالت که میگریستم گفتم: ای قرآن مبارک! تو هیچ گناهی نداری. به این دلیل که کتاب هدایت انسان و بخصوص مسلمانان هستی، من جز عمل به تو هیچ گناهی ندارم. پس تو در روز جزا برمن گواه باش و من بر تو گواه خواهم بود که قدرت استکباری جهان به کمک منافقان که در صف مسلمانان بودند، با من و تو اینگونه رفتار کردند. من و تو در نزد خداوند أشاهد مظلومیت همدیگر خواهیم بود.
یک تبعه سعودی بنام شاکر یک بار به تحقیق برده شد و به گفته وی که بازپرس قرآن مجید را زیر پای خود نهاده بود. شاکر میگفت که هدف از این کار این بود که اگر من موافق خواست وی حرف نزنم، وی بالای قرآن پا بگذارد.
با رسیدن این خبر بگوش برادران، همه همت کردند و بانگ اعتراض بلند نمودند و به علت شکنجههای بسیاری را تحمل کردند، ماهها غذا نخوردند و زجرهای بسیار دیدند. سربازان در هنگام بازرسی، بارها به اشکال گوناگون به قرآن توهین کردند و بعد میگفتند که این کار قصدی نبوده است. هیچ سربازی به دلیل توهین به قرآن مجید مورد پرسش قرار نگرفت و مجازات نشد.
هرگاه زندانی محکوم به مجازات میشد، قرآن را از وی میگرفتند و چون دوران مجازات تمام میشد و وی از گرفتن قرآن ابا میورزید، مدت مجازاتش را افزایش میدادند. به وعدههای میان تهی احترام به قرآن مجید از جانب امریکائیها تا آخر عمل نشد.
کارهای طفلانه امریکائیها برای بدنام ساختن زندانیان و انداختن تفرقه در میان آنان نیز جالب بود. آنها کاریکاتوری از شاکر را رسم کردند و شب هنگام در قفسها انداختند که در آن نوشته شده بود (المنافق). و به همین گونه کاریکاتوری از یک برادر دیگر عرب بنام عبدالهادی را رسم کردند که در یک جانب ترازو عبدالهادی نشسته است و در جانب دیگر دروغ. جانب دروغ سنگین و جانب عبدالهادی سبک بود. عبدالهادی متهم بود که برادر ابومصعب الزرقاوی است و در مورد وی معلومات دارد اما عبدالهادی این اتهام را قبول نداشت. وقتی که امریکائیها بزعم خودشان میخواستند وی را منفور سازند، چنین اقدامی را علیه وی نمودند اما وی برخلاف خواست امریکائیها در نزد زندانیان محبوبتر شد زیرا هیچکس به سخن امریکائیها باور نمیکرد. هرکس که بیشتر دشمن امریکائیها میبود، محبوبتر بود.
قرآن کریم در قفس با زندانی بود و یک ماسک نازک برای آویختن آن در محل بلند داده میشد. سربازانی که نمیخواستند مشکل ایجاد شود، به قرآن مجید نزدیک نمیشدند و روش نسبتا احترام آمیز داشتند اما زمانیکه زندانی برای گردش، داکتر یا تحقیق بیرون برده میشد، زندانیان همسایه قفس متوجه قرآن مجید میبودند تا با آن بیاحترامی نشود.
************