تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

واقعه پنجم

واقعه پنجم

یک شب بعد از صرف غذا و ادای نماز نشسته بودیم که ناگهان تعداد زیادی از سربازان داخل زندان شدند. در هوا هلی کوپتر‌ها ظاهر شدند و شعله‌های سرخی نظیر فلاش عکسبرداری در فضا ظاهر شد. در گوشه‌های محبس موترهای مسلح امنیتی جابجا شدند و یک موتر به وسط محوطه محبس آمد که روی آن دوربین فلمبرداری ویدئوئی نصب شده بود. ما نمی‌دانستیم که چه واقع شده است.

کمی بعد به ما دستور داده شد که رو به زمین بخوابیم و دست‌های خود را در کنار بدن قرار دهیم. نه حرف بزنیم و نه به اطراف نگاه کنیم. اما من مخفیانه نگاهی به اطراف انداختم. دیدم که در خیمه‌های صف مقابل خیمه ما که مملو از زندانیان بود، سربازان بصورت زنجیره‌ای شروع به دویدن کردند. آنها لباس زره بر تن داشتند و در بازو‌های‌شان هم تسمه‌های آهنین برای محافظت از ضربه به چشم می‌خورد. کلاه‌های مخصوص که در جلوی خود شیشه داشت بر سرداشتند. از طرف راست گروه دیگری از سربازان دوان دوان رسیدند که لباس‌های مشابه گروه اول به تن داشتند. این گروه سپر‌های شیشه‌ای بدست داشتند. آنها بسرعت داخل خیمه‌ها می‌شدند و به زندانیان با بی‌رحمی تمام حمله می‌کردند. آنها را از جای‌شان بلند کرده و بسوی دیگری پرتاب می‌کردند و بعد گروه دومی آنها را مجددا بلند کرده و به جای اولی‌شان می‌آوردند.

متوجه شدم که سربازان به این ترتیب آموزش می‌بینند و در ضمن با فلمبرداری از این صحنه و نمایش آن به دیگران می‌خواهند نشان دهند که سربازان امریکائی چقدر با شهامت! اند و به اصطلاح خود‌شان تروریست‌ها را اینگونه دستگیر می‌کنند بدون اینکه با مقاومتی مواجه گردند.

اما این کار توهین به انسان و یک عمل وحشیانه در جامعه‌ انسانی است. اما این عمل چند بار دیگر هم تکرار شد که تفصیل هر مورد به حجم کتاب می‌افزاید.

یک بار ساعت یک بعد از نیمه شب بود که سربازی به دروازه ظاهر شد و شماره مرا صدا زد و به تحقیق برده شدم. این بار برخلاف گذشته با طریقه بهتری راهنمائی شدم. زمانیکه به اطاق بازپرسی داخل شدم، چشم‌هایم را باز کردند. بازپرس و مترجم بر چوکی نشسته بودند و درمیان آنها یک میز کوچک خود نمائی می‌کرد که روی آن چای و شرینی به نظر می‌خورد. بعد دو بازپرس دیگر هم آمدند و با رویه خوبی با من برخورد نمودند. سخت غرق حیرت شدم که آنها چگونه چنین رویه انسانی با من می‌کنند که هرگز دیده نشده است. یک دست مرا باز کردند و درباره مشکلات محبس از من پرسیدند و از اینکه از خانواده احوال دارم یا نه؟

سرانجام از من پرسیدند که به خانه نمی‌روی؟ من جواب مثبت دادم. آنها گفتند که ما در مورد تو تحقیق کردیم و سندی علیه تو وجود ندارد از جانب دیگر زندانی بودن تو نفعی برای ما ندارد به همین دلیل تصمیم به آزاد کردن تو گرفته‌ایم اما تو باید به ما بگوئی که به چقدر پول ضرورت داری؟ چند دستگاه تیلفون می‌خواهی؟ و نیز به ما بگو که در دستگیری ملا محمد عمر، اسامه و سایر عرب‌ها و طالبان چقدر با ما همکاری می‌کنی؟ همین اکنون ترتیب رهائی ترا خواهیم داد.

برای من تحمل زندان بر اینگونه رهائی خیلی راحت‌تر بود و هرگز اینقدر جرئت نداشته‌ام که بر سر برادر مسلمان خود تجارت کنم.

من جهت سخن را تغییر دادم و پرسیدم که لطفا به من بگوئید که دلیل دستگیری من چه بود؟ آنها گفتند که ما فکر می‌کردیم که تو با تنظیم القاعده ارتباط داری و از جریانات نیویارک و واشنگتن خبر داری، اعضای طالبان و القاعده را می‌شناسی و منابع مالی‌شان را به ما نشاندهی می‌کنی اما تو این اطلاعات را نداشتی، برعکس بو به وطن خودت محبت داری و شخص میانه رو هستی. به همین دلیل اکنون چانس رهائی داری.

من در جواب گفتم که از سخنان شما چنین فهمیدم که من نزد شما بی‌گناه ثابت شده‌ام و شما و غلامان پاکستانی‌تان بر من ظلم کرده‌اید. پس باید بدون قید و شرط مرا رها کنید.

اما آنها روی مسایل مادی و تبادله آن با همکاری من تاکید داشتد. سه روز این‌گونه تحقیقات ادامه یافت و چون من پیشنهاد‌های آنان را رد کردم، رویه‌شان با من تغییر کرد، تهدید‌ها از سر گرفته شد و سربازان هم در رفت و آمد با من با خشونت رفتار می‌کردند.

*************