ماجرای سوم
سه خیمه آنسوتر از خیمه ما یک سیم خاردار حدود خیمهها را مشخص میساخت. هنگام غذای ظهر بود و سربازان سهمیه غذا را تقسیم میکردند. در خیمه کنار خیمه ما یک برادر پاکستانی بود که از درد دندان به سختی رنج میبرد. هرقدر به نرسها از درد خویش شکایت میکرد جز تابلیت تالینول که برای علاج هرمرض داده میشد، دوای دیگری برایش نمیدادند. درد وی ساعت به ساعت و روز به روز بیشتر میشد. وی در آن چاشت به علت درد دندان نتوانست غذای خود را در نیم ساعت تمام کند. یک سرباز کوتاه قد و با هیکلی چاق و پف کرده با چشمان آبی و قیافهای که بیشباهت به میمون نبود در آنروز موظف دادن غدا و جمع کردن ظرفها بود.
نیم ساعت از زمان توزیع غذا و جمعآوری مواد اضافی گذشت و برادران دیگر غذای خود را خوردند اما برادر پاکستانی نتوانست در مدت معین غذا را تمام کند. وی عذر خود را به عسکر بیان کرد اما آن ظالم بجای اینکه به معذرت و مشکل وی توجه کند، وی را جلوی درخواست و در حالیکه با یک دست گریبان وی را گرفته بود با دست دیگر مشتهای محکمی به دهانش کوبید. ما شاهد ماجرا بودیم اما کاری کرده نمیتوانستیم. این ظالم حق این کار را نداشت و اگر زندانی نتوانست غذای خود را در مدت معین تمام کند او میتوانست باقی غذا را از نزد وی بگیرد اما اینگونه لت و کوب بیموجب خلاف موازین انسانی بود.
شب فرا رسید و کارتهای غذا توزیع شد اما زمانیکه غذا توزیع میشد، ما از گرفتن غذا خودداری کردیم. خبر اعتصاب غذا در تمام زندان پخش شد که بالای مسئولین محبس تاثیر خوبی نداشت. مسئول محبس با چند افسر بالا رتبه به محبس آمدند و از زندانیان دلیل اعتصاب را میپرسیدند. وقتی به خیمه ما آمد همه با یک آواز واقعه ظهر را بیان کردیم. مسئول زندان پذیرفت که بار دیگر چنین کاری تکرار نخواهد شد و ماهم اعتصاب را شکستیم.
چند روز بعد محمد نواب یک تبعه عربستان سعودی مریض شد. او اکثرا مریض بود و این بار حتی توان از جا بلند شدن را هم نداشت. زمان بازرسی فرا رسید و سربازان داخل خیمه شدند. ما مانند معمول به آخر خیمه رفتیم. همان سرباز ظالم هم با آنها بود و وقتی محمد نواب را در بستر افتاده دید، با لگد بجانش افتاد و او کشان کشان و لت و کوب کنان تا آخر خیمه آورد.
قابل یادآوری است که بهترین انسان درمیان سربازان کسی بود که خودش ظلم نمیکرد اما هیچکس مانع ظلم دیگران نمیشد. این سرباز لعنتی بر ما خیلی ظلم میکرد اما کسی به وی اعتراضی نمیکرد و ما هم به کسی حق شکایت را نداشتیم. همین سرباز بود که بعد به قرآن کریم توهین کرد. شرح آن ماجرا بعدا خواهد آمد.
***************