تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

کمپ‌های چهارم و پنجم

کمپ‌های چهارم و پنجم

برعلاوه اینها دو کمپ دیگر هم ساخته شد که یکی کمپ شماره پنج جای سخت‌ترین عذاب‌ها و دیگری کمپ شماره چهارم، در میان زندانها جای راحت بود.

کمپ شماره پنجم از ساحه‌ عمومی کمپ‌ها بیرون بود و شایعات سختی شرایط در آن کمپ زیاد بگوش می‌رسید. بازپرس‌ها هم در جریان تحقیق،‌ مشکلات و سختی‌های کمپ شماره پنجم را به زندانیان گوشزد می‌کردند.

در جولای سال ۲۰۰۳ تقریبا هفتاد تن از زندانیان بصورت ناگهانی از کمپ بیرون برده شدند. نمی‌دانستیم که آنها به کجا منتقل شدند. بعضی‌ها می‌گفتند که شاید آنها آزاد شدند اما من از یک سرباز که گاهی معلوماتی به من می‌داد در این مورد سوال کردم اما وی از بزبان آوردن حقیقت به این دلیل خودداری کرد که گفت ما را سوگند داده‌اند که در این مورد به زندانیان چیزی نگوئیم اما وی پنج انگشت خود را به روی جالی سیمی قفس باز کرد و گفت که به دست من نگاه کن. من فهمیدم که برادران را به کمپ شماره پنج منتقل کرده‌اند. این راز برای مدت زیاد پوشیده باقی نماند.

در قدم اول بیشتر برادران عرب را بردند که سیزده افغان هم با آنها بودند، مثلا ملا فاضل محمد از ارزگان، محمد قاسم فرید از زرمت، معلم اول گل از جلال آباد، شاه ولی از قندهار، محمد نبی و عبدالکریم از خوست، حاجی روح الله از کنر،‌ عزت الله از کاپیسا، چمن از لوگر، عبدالجلیل از هلمند، نورالله نوری از شاه جوی قلات، معلم محمد طاهر از غزنی.

قبل از آزادی من محمد نبی، محمد جواد،‌ محمد قاسم، معلم اول گل،‌ شاه ولی،‌ عبدالرزاق، عبدالجلیل، عبدالکریم، و عزت الله بعد از یکسال مجددا تبدیل شدند، عبدالرزاق، شاه ولی از قندهار و معلم اول گل به کمپ‌های دیگر فرستاده شدند اما حاجی ولی محمد صراف از بغلان‌،‌ ملا خیرالله خیرخواه از قندهار،‌ عبدالحلیم از قلات و روحانی از غزنی به آن کمپ فرستاده شدند که همه این هشت نفر تا آزادی من در آنجا باقی ماندند. خداوند یاور آنان باشد.

شرایط کمپ شماره پنج هرچند سخت و دشوار بود اما به یاری خداوند بسیاری از برادران آنرا با صبر و اطمینان تحمل می‌کردند. در مجموع معنویات همه بلند بود. اطاق‌های این کمپ فاقد پنجره بود و هیچ سوراخی که از آن هوای تازه بداخل اطاق بیاید،‌ وجود نداشت. یک کمره‌ کوچک جاسوسی در سقف نصب شده بود. یک تخت سمنتی در وسط اطاق درست شده بود. محل دست شوئی و یک نل کوچک آب در داخل اطاق وجود داشت. فرش و دیوار‌ها از خشت‌های سمنتی درست شده بود. در بوسیله‌ برق باز و بسته می‌شد. غذا از یک سوراخ کوچک داده می‌شد که بسرعت باز و بسته می‌شد. زندانی فقط اجازه داشتن یک قرآن مجید را داشت. طریقه‌ غذا دادن در ابتدا خیلی سخت بود و زندانی باید در شرایطی غذا دریافت می‌کرد که پشت به در می‌داشت. در اکثر موارد غذا چپه می‌شد. در این صورت غذای دیگری هم داده نمی‌شد.

به زندانیان این بلاک تا مدت‌ها اجازه‌ قدم زدن داده نمی‌شد اما بعد هفته‌ای یکبار این اجازه داده شد که محل قدم زدن بسیار تنگ بود تنها نور خورشید آنجا برای زندانی نعمت بود. اگر زندانی مریض می‌بود، دوا به سهولت برایش داده نمی‌شد و اگر دوائی هم داده می‌شد،‌ نفعی به حال مریض نداشت. ملا فاضل محمد که از بیماری معده رنج می‌برد‌، یکسال تقاضای دوا داشت که به این خواست وی توجهی نمی‌شد تا اینکه به اعتصاب غذا پرداخت و درست شانزده روز از خوردن غذا خودداری نمود. بحدی که در آخر چنان دچار ضعف گردید که بر زمین افتاد و او را به شفاخانه انتقال دادند.

وی به من گفت که یک افسر از من خواست تا غذا بخورم. من از وی تقاضای دوا کردم و غذا را به این شرط خوردم که به من دوا داده شود. آنها بعد به من وعده دادند که بصورت کامل تحت تداوی قرار گیرم. قابل یادآوری است که اکثر وعده‌های امریکائی‌ها دروغ بود و هرگز به آن وفا نمی‌کردند.

بردن زندانی به شفاخانه یا تحقیق بصورت غیر انسانی صورت می‌گرفت. چشم و گوش زندانی بسته می‌شد و دست‌ها و پاهها را نیز محکم می‌بستند. هر برادری که از کمپ پنجم بیرون می‌آمد، فقط پوست و استخوان از وی باقی می‌ماند و رنگش چنان سفید و مایل به زرد می‌بود که گوئی مرده‌ متحرک است. یکی از برادران، ابوحارث از کویت، مدتی با من همسایه بود و بعد به کمپ شماره پنجم منتقل شد. زمانیکه از آن کمپ بیرون آمد، من نتوانستم وی را بشناسم. قیافه‌اش بشدت تغییر کرده بود و اگر چنین چهره‌ای را در خواب می‌دیدم،‌ می‌ترسیدم. خداوند همه‌ برادران را از چنگال این ظالمان نجات دهد.

برادران این کمپ را قبر پنجم می‌نامیدند که براستی قبر زنده‌ها بود. یکروز از شیخ صابر که از بوسنیا بود پرسیدم که در کجا هستی؟ وی در جواب گفت: در قبر زنده‌ها! این سخن وی تا امروز چون داغی بر قلب من باقی مانده است.

**************