تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

ماجراي اول

ماجراي اول

در چنین جائی واقعات عجیب زیاد اتفاق می‌افتد که هیچ روزی از چنین واقعات خالی نبود. یک روز پیرمردی را به خیمه‌ ما آوردند که دست‌هایش از پشت بسته شده بود و سربازان وی را بشدت برزمین می‌کشیدند و وقتی داخل خیمه شدند، وی را در محلی نزدیک من بر زمین انداختند، دست و پایش را باز کردند و رفتند.

سایر زندانیان به وی گفتند که پدر جان بلند شو اما وی آنقدر خسته بود که حتی قادر به بلند شدن نبود. برادران با وی کمک کردند و او توانست بنشیند. نفس در سینه‌اش حبس می‌شد و قادر به سخن گفتن نبود. البته وحشت زده هم بود. پیر مرد تا یکروز به همین حالت بود و نمی‌دانست که در کجاست و چه سرنوشتی در انتظارش است. او نمی‌دانست که زندانیان چه کسانی‌اند و حتی میان زندانی و سرباز فرق هم نمی‌توانست.

روز دوم وی را برای تحقیق می‌بردند و با شکم بر زمینش انداختند تا دست‌هایش را ببندند نمی‌دانست که چکار باید بکند. برادران دیگر هم با وی کمک کرده نمی‌توانستند زیرا سایر زندانیان مجبور بودند تا به آخر خیمه بروند و روی خود را برگردانند.

سربازان پیر مرد بی‌چاره را با خشونت و بی‌رحمی تمام بر زمین انداختند و بالایش نشستند و دست‌هایش را محکم بستند. پیر مرد وحشت‌زده به این گمان بود که می‌خواهند او را ذبح کنند به همین دلیل با صدای بلند فریاد می‌زد: ای کافرها! دو دقیقه مرا بگذارید تا دو رکعت نماز نفل ادا کنم بعد مرا ذبح کنید! اما سربازان که حرف‌های وی برایشان نامفهوم بود و با هر تکان وی، بیشتر وی را محکم نگه می‌داشتند.

سایر زندانیان از دور برایش با صدای بلند می‌گفتند که پدر جان اینها ترا نمی‌کشند، برای تحقیق می‌برند و چند سوال از تو دارند اما پیر مرد از شدت وحشت حرف کسی را نمی‌شنید.

ما در آن روز سخت گریستیم و از شدت خشم و نا امیدی گاهی هم به خنده می‌افتادیم. بعد که از پیر مرد در مورد خودش پرسیدیم،‌ وی ۱۰۵ سال سن داشت و از ولسوالی چارچینو در ارزگان بود. او بعد به گوانتانامو برده شد و اولین کسی بود که از دوزخ گوانتانامو رهائی یافت.