تصویری از گوانتانامو

فهرست کتاب

فرستاده‌های دولت افغانستان و نوید‌ رهائی

فرستاده‌های دولت افغانستان و نوید‌ رهائی

در یازدهم می‌۲۰۰۴ که مصادف با شانزدهم ماه مبارک رمضان بود، برای تحقیق برده شدم. محل تحقیق برایم تازگی داشت. اطاقی دارای فرنیچر خوب، ایرکاندیشن و تلویزیون بود. خلاف معمول هر وقت دست و پایم را باز کردند. کمی بعد سه امریکائی و یک افغان وارد اطاق شدند. دو امریکائی را که بازپرس بودند قبلا دیده بودم اما امریکائی سوم نا آشنا بود. او خود را کارمند سفارت امریکا در کابل معرفی کرد. و افغان همراه آنان گفت که به نمایندگی از دولت افغانستان آمده است.

رفتار‌شان با من خوب بود اما باز هم نسبت به جریان مشکوک بودم که آیا نماینده‌ای از جانب دولت افغانستان آمده باشد اما آنها از جانب دوستان من در کابل نشانه‌هائی داشتند که مطمئن گردیدم که از جانب دولت کابل آمده‌اند.

کمی از وضع ناگوار در زندان گفتم. آثار ترحم و شفقت در سیمای آنان هویدا گردید. رفتار آنان با من مانند هئیت قبلی نبود. بعد دوبار دیگر با هم دیدار داشتیم و یکبار هم مرا به غذا دعوت کردند و در آن دعوت پس از چهار دسال غذا‌هائی را دیدم که می‌توان آن را غذا نامید. رفتار مودبانه با من صورت گرفت و بیش از حد معمول غذا خوردم که البته میوه و نوشابه هم موجود بود. آنها به من وعده دادند که در جهت رهائی من کوشش خواهند کرد اما با وجود این، نظر به دلایل امنیتی یکسال دیگر در زندان ماندم. من آرزو داشتم تا از این قبرستان زنده‌ها که امریکائی‌ها درست کرده‌اند به وطن برگردم.

بعد از آن محققین دیگری در هر هفته یک یا دو بار نزد من می‌آمدند و درباره موضوعات مختلف پرسش‌هائی را مطرح می‌نمودند. بعضی مواد مورد ضرورت را هم برایم می‌دادند. رفتار انسانی‌تر شد و دیگر از فحش و دشنام خبری نبود. شرایط زندگی برای من بهتر شد اما برای سایر برادران کماکان بد بود. وقتی من از محققین چیزی دریافت می‌کردم که البته مقدار آن قابل توجه نبود، با برادران دیگر قسمت می‌نمودم مثلا شامپو، عطر و مخصوصا روغن زیتون.

تا یکی دو ماه وضع به همین منوال بود اما به تدریج شایعه رهائی من سرد شد. فرستاده دولت به من گفته بود که در مدت یکماه باز خواهد گشت اما دو سه ماه سپری شد و خبری نشد. شک و تردید بر من غالب شد و دیگر امید چندانی نداشتم اما رفتار محققین با من تغییر نکرد. رفتار انسانی ادامه داشت و آنها تاکید می‌کردند که من آزاد خواهم شد فقط مسئله به نماینده‌ دولت افغانستان معطل است که باز گردد.

در اول نوامبر ۲۰۰۵ محقق به من خبر داد که هفته‌ آینده نماینده خواهد آمد و ترا با خود خواهد برد ما من مطمئن نبودم زیرا امریکائی‌ها از بس دروغگو بودند،‌ به هیچ گفته‌شان نمی‌شد اعتماد کرد.

برادران زندانی بر سادگی من می‌خندیدند و می‌گفتند که تو چگونه بر گفتار امریکائی‌ها باور داری؟ بعضی از برادران سوگند می‌خوردند که اینها همه دسیسه و دروغ است. آزادی تو از این زندان تا آنگاه که دیگران زندانی‌اند، ممکن نیست.

در میان ما کسانی هم زندانی بودند که در ابتدا با حکومت جدید و امریکائی‌ها همکاری کردند اما بعد به دلیل چور و چپاول و دزدی توسط امریکائی‌ها دستگیر و زندانی شدند. آنها وقتی از امکان آزاد شدن من خبر شدند، با همدیگر با صدای بلند می‌گفتند، اگر ما زندانی شدیم دوسه سال بیشتر نخواهد بود و وقتی که آزاد گردیم به ما پول و شغل خواهند داد بیچاره کسانی که باید یک عمر رنج این زندان را تحمل کنند. البته منظور‌شان من بودم.

اما من با خود می‌گفتم که الحمدلله آنچه بر من گذشت بخاطر اسلام بود. من قتل، دزدی و کار‌هائی از این قبیل نکرده‌ام، افسوس بر حال کسانی که هم به کشور و هم به اسلام خیانت کردند و هم در اینجا زندانی‌اند. یک هفته زندانی بودن به آن شکل برای من از حبس ابد دردناک‌تر است. خداوند همه را از چنان حالت حفظ نماید.

هفته‌ نو فرا رسید و من با خود می‌اندیشیدم که چه خواهد شد. هیجانی نداشتم زیرا اطمینان کامل نداشتم. روز شنبه به محل دیگری منتقل شدم که قبلا ندیده بودم. اطاقی فرش شده که تمام وسایل زندگی در آن مهیا بود. اطاق خواب، حمام، یخچال، ایرکاندیشن تلویزیون، صابون،‌ شامپو، ‌میوه و وسایل برای دم کردن چای. برای اولین بار پس از سالها با دست خود چای سبز دم کردم و نوشیدم. آرزوئی که از مدت‌ها قبل در دل داشتم.

محقق آمد و به من تبریک گفت که دیگر آزاد هستم و جنرال مسئول کمپ هم همین حرف را داشت. محقق گفت که نماینده فردا خواهد آمد و برنامه رفتن را با شما در میان خواهد گذاشت. من به فکر برادران دیگر بودم که محروم از آب و غذا هنوز در حال اعتصاب بودند.

روز بعد ساعت چهار بعد از ظهر نماینده دولت افغانستان آمد و احوال خانه و دوستان را برایم آورد و نیز از اوضاع افغانستان مرا باخبر ساخت.

من درباره‌ وضع زندان به نماینده خبر دادم و از وی خواستم تا در مورد با مقامات امریکائی صحبت کند. وی وعده داد که حتما این کار را خواهد کرد. صبح روز بعد دوباره به همان محلی برده شدم که برای جزا ساخته شده بود. در آنجا بند و بست‌های قبلی برقرار شد اما من در این انتظار بودم که نماینده‌ صلیب سرخ خواهد آمد و با من خواهد دید. طبق مقررات این کار آخرین تشریفاتی بود که باید صورت می‌گرفت. هرچند امریکائی‌ها به چنین تشریفات ارزشی قایل نبودند.

اما قبل از این مرحله ناگهان چند امریکائی با کمره‌های تلویزیون بداخل اطاق ریختند و یک ترجمان پشتو هم آنها را همراهی می‌کرد. وی فایلی را در دست داشت که در آن چند ورق کاغذ دیده می‌شد. روی کاغذ‌ها مطالبی به زبانهای انگلیسی و پشتو نوشته شده بود. چند ماده بود که من باید آنها را تائید می‌نمودم و در پای آنها امضا می‌کردم. در این نوشته مژده آزادی توام با تهدید به چشم می‌خورد. نوشته چنین بود:

۱- زندانی به جرم خود اعتراف می‌کند، از ایالات متحده امریکا پوزش می‌خواهد و از اینکه امریکا جرم او را بخشیده و او را رها کرده کرد، ابراز تشکر و امتنان می‌نماید.

۲- زندانی عضو القاعده و گروه طالبان بود و از این ببعد با آنها تماس نمی‌گیرد و کمک نمی‌کند.

۳- زندانی بار دیگر در اعمال تروریستی شرکت نمی‌کند.

۴- زندانی بار دیگر بر ضد امریکا و متحدین امریکا فعالیت سیاسی و نظامی نخواهد کرد. اما اگر زندانی از این مواد تخلف نماید، بار دیگر دستگیر می‌شود و تمام عمر را در زندان خواهد بود. امضای زندانی.

من حیرت زده شدم و دیدم که اشخاصی که نزد من آمده‌اند افراد بلند رتبه امریکائی هستند. آمدن‌شان هم بصورت تصویری ثبت شد و من هنوز جواب نداده‌ام! با خشم کاغذ را به سوی‌شان پرتاب کردم و گفتم:

من مظلوم هستم اما مجرم نیستم. من هرگز به جرمی که نکرده‌ام اعتراف نمی‌کنم و هرگز از کسی معذرت نمی‌خواهم. هیچگاه از امریکا بخاطر آزادی خود تشکر نمی‌کنم.

مجرم کسی است که قانون بر مجرمیتش حکم کند. کدام قانون و کدام محکمه مرا مجرم تشخیص داده‌است؟

من طالب بودم و طالب هستم اما عضو القاعده نبوده‌ام.

در کدام عمل تروریستی دست داشته‌ام که حالا باید از آن ابراز ندامت کنم؟ نشان دهید اگر راست می‌گوئید؟

افغانستان خانه من است و هیچکس حق ندارد که مرا از کار در خانه‌ام باز دارد. در حالیکه من صاحب خانه هستم، تجاوز‌گری مانع فعالیت می‌گردد.

حالا هم بدون حکم قانون و بدون دلیل زندانی هستم و شما باز هم مرا بدون محاکمه و بدون مدرک می‌توانید بزندان بیاندازید. پس به امضای چنین سندی ضرورت نیست و من هرگز به پای چنین سندی امضا نخواهم کرد.

به من گفتند که اگر این سند را امضا نکنی، رها نخواهی شد. من در جواب گفتم که اگر در اینجا برای ابد زندانی بمانم، نخواهم پذیرفت که مجرم هستم.

آنها چندبار بیرون رفتند و بازگشتند و سرانجام چون دیدند که اصرار ثمری ندارد، بمن گفتند که تو با دست خود هرچه را که قبول داری بنویس. من از روی مجبوریت قلم بدست گرفتم و نوشتم:

من مجرم نیستم و هرگز جرمی را مرتکب نشده‌ام. من یک مسلمان مظلوم هستم که پاکستان و امریکا بر من ظلم کرده‌اند. چهار سال بی‌سرنوشت زندانی شدم. می‌پذیرم که بر ضد امریکا در عملیات نظامی شرکت نکنم. والسلام. و امضا کردم. آنها کاغذ‌ها را گرفتند و رفتند.

من در این اندیشه فرو رفتم که آنها این نوشته‌ مرا چگونه خواهند پذیرفت. بعد این مسئله به فکرم رسید که آنها می‌توانند همه چیز را تغییر دهند. کمی بعد نمایندگان صلیب سرخ آمدند و آنها هم بخاطر آزادی به من تبریک گفتند. کمی بعد از من پرسیدند که تو می‌خواهی به افغانستان برگردی یا نه؟

من در جواب گفتم: اگر من نخواهم به افغانستان برگردم، آیا شما کمکی به من کرده می‌توانید و یا اینکه در زندان خواهم ماند؟

آنها ناتوانی خود را از اینکه مرا به جائی غیر از افغانستان بفرستند،‌ نشان دادند و گفتند که از ما کاری ساخته نیست این کار امریکائی‌هاست. راستی هم که این سازمان‌های بین المللی در برابر زورگوئی امریکا ناتوان‌اند و من هم چاره‌ دیگری نداشتم جز انتخاب میان رفتن به افغانستان یا ادامه‌ زندان. اما افغانستان خانه من است و من به آن محبت دارم. هدف من از این بحث این بود که آنها به ناتوانی‌شان در برابر امریکا اعتراف کنند. زیرا اینها به اقدامات ضد انسانی و غیرقانونی امریکا جنبه‌ قانونی می‌دهند.

مراسم صلیب سرخ به پایان رسید و من مجددا به کمپ شماره پنج برده شدم تا با برادران زندانی خداحافظی کنم. در آنجا برادرانم مانند مرده‌های از قبر بیرون آمده در یک قفس جمع شده بودند. تقریبا یک و نیم ساعت با آنها بودم و بعد خداحافظی کردم. از آزادی احساس خجالت می‌کردم زیرا برادران دینی خود را در حالت ناگوار ترک می‌کردم. همه برادران از آزادی من شادمان بودند. در کمپ شماره پنج تنها با افغان‌ها دیدار کردم و اجازه‌ خداحافظی با برداران عرب بمن داده نشد. از آنجا به کمپ شماره یک برده شدم و در آنجا هم بابرادران افغان خداحافظی کردم و بعد به کمپ شماره چهارم آمدم. در این کمپ با همه زندانیان عرب و افغان خداحافظی کردم. بعد به همان محل راحت برده شدم تا غذا بخورم و استراحت کنم. ساعت یازده‌ شب پس از ادای نماز به خواب رفتم و ساعت دوی بعدا ز نصف شب مرا بیدار کردند. دست‌های مرا با تسمه‌ای بستند و با موتر به میدان هوائی آورده شدم. دروازه‌ موتر باز شد و جنرال مسئول کمپ را دیدم. او به سربازان دستور باز کردن دست‌های مرا داد و از موتر پیاده شدم. تمام چراغ‌های میدان هوائی خاموش شدند. در نزدیکی من یک طیاره آماده پرواز بود و من به آن نزدیک شدم. در یک طرف امریکائی‌ها ایستاده بودند و در جانب دیگر نمایندگان دولت افغانستان. من به شکل رسمی به نمایندگان دولت افغانستان تسلیم داده شدم.

نمایندگان با شادمانی به من تبریک گفتند و مرا بسوی طیاره رهنمائی کردند و این بار بدون اینکه سنگینی دست‌های پلید سربازان امریکائی را روی دوشم احساس کنم، آزادانه از زینه‌های طیاره بالا رفتم.

طیاره یک جت کوچک بود که از طرف دولت افغانستان کرایه شده بود. جنرال امریکائی به داخل طیاره آمد و به من (گود بای) گفت.

برعلاوه چهار تن عمله طیاره، چهار امریکائی دیگر هم در طیاره بودند که معلوم بود افراد امنیتی هستند. هرچند که طیاره متعلق به یک شرکت خصوصی بود. طیاره ساعت سه بعد از نصف شب به پرواز درآمد، هیئت افغانی برای من لباس افغانی و عمامه آورده بودند. در طیاره آزاد بودم و سفر راحتی داشتم.

بعد از ده ساعت پرواز طیاره در یکی از میدان‌های هوائی در انگلستان برای سوخت‌گیری فرود آمد و بعد به مقصد کابل پرواز کردیم. پس از هفت ساعت پرواز به میدان هوائی خواجه رواش رسیدیم. کابل پس از چهار سال بنظرم نا آشنا می‌آمد بخصوص در میدان هوائی تغییرات زیادی به نظر می‌خورد. امریکائی‌ها آنقدر استحکامات امنیتی در آن ایجاد کرده بودند که به یک شهر کوچک شباهت یافته بود.

در میدان هوائی سجده‌ شکر بجا آوردم و بعد به جای تعیین شده رهنمائی شدم. اکنون نه ماه از آن روز می‌گذرد و من در این مدت همراه با خانواده‌ام در منزلی که دولت افغانستان برایم به کرایه گرفته است زندگی می‌کنم. امنیت من بدوش دولت است و بقول مقامات امنیتی تا یکسال وضع به همین شکل خواهد بود. مشخص نیست که در آینده چه خواهد شد.

از همه مسلمانان برای خود و برادران مظلوم زندانی در زندان‌های امریکا دعای خیر دارم. خداوند همه را از زندان‌های کفار و ظالمان به سلامت رهائی بخشد. خداوند ما را از آزمون‌های سخت در امان خود نگهدارد و از چنین آزمون‌ها موفق بدر آورد.