جوانب تشابه اندیشهی غزالی و مدرسهی عقلگرایی:
جنبههای تشابه میان آنها نیز بسیار و متعددند. از جمله به ذکر بعضیها میپردازم:
اول ـ أحادیث آحاد (خبر واحد): چنانچه شیخ بیان داشته، رد و نپذیرفتن حدیث آحاد در صورتیکه با اشارههای قرآن کریم ـ به تعبیر شیخ ـ مخالف باشد، و همچنین ثابت ندانستن مسائل اعتقادی به وسیلهی حدیث آحاد در صفحات آینده بصورت مستقل این موضوع را به بحث خواهیم گذاشت.
دوم ـ اجماع: آقای غزالی در مقید و محدود نمودن قلمرو علمی اجماع، با مدرسهی عقلگرایی و محمد عبده هم نظر است. او معتقد است که اجماع عبارت است از: اتفاق اهل حل و عقد (علماء ـ فرماندهان و سلاطین و رهبران) و کسانی که از مسلمانان در مقام اینها هستند بر امری که مربوط به مصالح عمومی است و این همان مسئولیتی است مربوط به اولی الامری که دارای قدرت و آگاهی است. شیخ غزالی در کتاب «لیس عن الإسلام» ص۵۸ - ۵۹ تصریح کرده است که این تعریف نظر خود او دربارۀ تعریف اجماع است. و سپس در آن تعریف و تفسیر اجماع و قیودی را بر آن افزوده که در ضمن همین مبحث به آن اشاره خواهم کرد. در کتاب «مائة سوال» ۲/۳ غزالی به مسئله جدیدی اشاره کرده است، مبنی بر اینکه: هرگاه لازم شد اجماعی که تثبیت شده، مورد تجدید نظر قرار گیرد، میتوان آن را به وسیلۀ اجماعی دیگر از طرف اهل حل و عقد و علماء منسوخ کرد ودر این باره سخنی از محمود شلتوت را نقل کرده و سپس با ذکر مثال زیر میگوید: دوست داشتم که ای کاش قرآن با رسم الخط جدید نوشته میشد نه با رسم الخط عثمانی. لیکن به خود اجازه نمیدهم مصحفی با این رسم الخط انتشار دهم که با اجماع رایج مخالف باشد چه خوب است اگر علمای امت اجماع کنند بر اینکه رسم الخط قدیم را ترک نموده و رسم الخط جدید را جایگزین آن سازند و الا نوشتن مصحف به همین صورتی که هست باقی میماند. به این ترتیب پیروان مدرسهی عقلگرایی قیودی را به اجماع اضافه میکنند. قید اول: آنها معتقدند تنها اجماع علما معتبر نیست، بلکه باید اهل حل و عقد ـ کسانی که دارای قدرت و در رأس امور اجرائی هستند ـ و به اولو الأمر معروفند، میتوانند در اجماع با علماء همراه باشند!
قید دوم: از دیدگاه آنان اجماع فقط در مصالح عمومی که متعلق به مردم است منعقد میگردد نه در تفاصیل احکام شرعی.
شایان ذکر است که اشاره کنم شیخ غزالی نیز در کتاب خود «مائة سوال» نوعی دیگر از اجماع را ذکر کرده، که بنده در اینجا آن را نیاوردهام؛ زیرا آن را در حقیقت نمیتوان اجماعی محسوب کرد. او در آن کتاب میگوید: قسم دوم از اجماع ـ که از نظر او در ترتیب اول، اول ذکر کرده ـ اجماعی است که بر حکمی شرعی (که بصورت یقینی از کتاب خدا یا از سنت رسول الله ج) گرفته شده، اجماع منعقد میگردد، تا دلالت آن قطعی باشد فرقی نمیکند آن نص از قرآن کریم یا از سنت رسول الله جباشد.
بنابراین قسم دوم از اجماع اتفاق امت بر مضمون نصی است که بصورت قطعی از قرآن یا سنت ثابت شده باشد.
به این مفهوم که حکم یا عقیدهای که به وسیلۀ نص قطعی قرآن یا سنت ثابت شده باشد این امر را نوعی اجماع ثابت به حساب آورده چون به وسیلۀ نص قطعی ثابت شده است،کم و زیاد نمیشود. و حقیقت آن است که این چنین امری به جز از باب تأکید و تأیید به اجماع نیاز ندارد. همانطوریکه میگویند: فلان چیز از کتاب و سنت و اجماع ثابت شده است. جای تعجب است که منهج شیخ در این مسئله یکنواخت نیست. نظر و دیدگاه ایشان در این مورد همچون دیدگاهش در بسیاری از مسائل دیگر خالی از تناقض نمیباشد. ایشان در کتاب «دستور الوحده» ص۵۶ میگوید: مسائلی که متفق علیه و مورد قبول همهی امت است بسیاراند که برای نجات انسان فقط پای بند شدن به آنها کافیست. ایمان آوردن به خداودیدار وگوش فرا دادن به اوامر و فرمانبرداری از دستورات او، و نیز انجام آن نوع از عبادات که همهی امت بر آنها اتفاق دارند و نیز ترک گناهانی که امت بر گناه بودن آنها اتفاق دارند، و تربیت روح وروان و خوبیها و مکارم اخلاق، امتی را میسازد که صاحب مقام و منزلت مخصوص به خود در دنیا و آخرت خواهد شد.
این فراتر از چهارچوبهی اجماع است. و عجیبتر از این، آن که در کتاب «لیس من الإسلام» ص۶۱ ذکر کرده است: آنجا که گفتار ابواسحق الفرایینی را نقل کرده که میگوید: ما میدانیم مسائلی که به وسیلهی اجماع ثابت شدهاند: بیش از بیست هزار مسئلهاند. بیست هزار مسئلهای که به وسیلهی اجماع ثابت شده است، چه مسائلی هستند؟ آیا آنها مسائل قطعی هستند که متعلق به مصالح عمومی که مورد اتفاق علماء و سلاطین بودهاند؟
بدون شک جواب، خیر است. سپس غزالی بعد از ذکر سخن الفرایینی میگوید: واقعیت آن است که پیروی از اجماع در اموری که از نظر اندیشمندان مورد اتفاق بودهاند، از نظر خردمندان پسندیدهترین و در راستای وحدت امت مؤثرتر است.
اختلاف در مسائل غیبی چه اهمیت و فایدهای دارد؟
ارزش و فایدهی اختلاف و تفرقه در امور عبادی چیست؟
معنای تک روی در فهم نصی که ائمه بر معنای واحد یا متعددی اتفاق دارند، چیست؟
همچنین متوجه میشویم که غزالی در جملهی اخیر خود، حدود فراتری را برای اجماع بیان کرده است.
معنای سخن غزالی این است که علماء در فهم آن سه قول دارند، برای ما جایز نیست که قول چهارمی را در فهم آن نص داشته باشیم. و این تعریف جدید از اجماع فراتر از تعریفی است که ایشان در گذشته اختیار نموده بود. در قسمت تشریحی و تفصیلی میبینیم که شیخ اقسام مختلف اجماع را در مسائل زیادی نقض نموده است که ظاهرترین آنها عبارتند از: نظریۀ ایشان دربارۀ خون بها، حکمرانی و حجاب زن (پوشیدن صورت) [۷]و موسیقی.
سوم: امور غیبی: اینک توضیح میدهیم که آقای غزالی در خصوص مسائل غیبی چه باوری دارد، ایشان حدود و چارچوبهی این مسائل را محدود کرده و در ثبوت ملائکه، جن، شیاطین و ایمان به علامتهای قیامت مثل «دجال» «دابّه» و طلوع خورشید از سمت مغرب و غیره، با آن چه در نزد دیگر مسلمانان معمول است، مخالف میباشد.
حال این میماند که برخی از مسائل غیبی که شیخ در زاویهی تنگی قرار داده و برای هماهنگی با آنچه دانش تجربی عصر حاضر نامیده، در انکار آنها شتاب زده عمل میکند را یادآور شویم. او میگوید:
«در دنیایی که تجربه مورد احترام است و از منطق پیروی میشود، ما امور غیبی که از دنیای جن و وحشتهای شبانه، وارد شدهاند به دنیای ظاهری ـ عالم شهاده ـ ربط داده و دین میپنداریم؛ در این موضعگیری عیبجویی و پریشانی از گسترده نگری در امور غیبی در خصوص جن و غیره به چشم میخورد و ظاهراً شیخ میخواهد در این عبارت به قضیهی جن زدگی ـ مسلط شدن جن بر انسان ـ اشاره کند؛ قضیهای که به صراحت آن را انکار نموده در کتاب «السنة النبویه» ص۹۲ کسانی را که به آن معتقدند مورد استهزاء قرار داده است. و ما در فصل مستقلی آن را به نقد خواهیم کشید.
چه بسا که بدنبال مسئلهی جن، قضیهی دیگری را مورد هدف قرار دهد، مانند روایاتی که مفصلاً دربارهی جنها در سنت آمده است. زیرا تفاصیل زیادی دربارهی جنها، غذایشان وملاقات بعضی از آنها با پیامبر اسلام جو آموزش آنها توسط پیامبرجو خوراک حیواناتشان و روایات دیگری دربارهی آنان، در سنت وارد شده است. و بدین سبب است که شیخ در کتاب «فقه السیره» روایت اسماء را دربارهی هجرت انکار کرده است در آن خبر آمده است که پس از هجرت پیامبر جمردم در مکه شنیدند که سروشی در حالی که دیده و شناخته نمیشد شعر زیر را میخواند:
خدای مردم بهترین پاداش دهد
به دو همراهی که وارد خیمهی ام معبد شدند
آندو در خشکیاطراقکردندسپسشبانگاهرفتند
و آنکه شبانهمحمد جراهمراهیکرد رستگار شد
باید به «بنی کعب» مقام جوانشان را تبریک گفت و جایگاه او ـ ام معبد ـ برای مؤمنان محل حفاظت و کمین است
شیخ میگوید: راجح آن است که این ابیات به وسیلهی شخص مؤمنی سروده شده است که در مکه ایمانش را پنهان کرده بود و اخبار مهاجرین را منتشر میکرد ... الخ ص۱۷۹
نیز از همین نگاه است (نگاه محدود نمودن چهارچوبهی امور غیبی) که آقای غزالی حدیث «الکلب الأسود شیطان» «سگ سیاه شیطان است» را انکار نموده، در حالی که این حدیث با سند صحیح در صحیح مسلم ذکر شده است. و همچنین در کتاب «هموم داعیة» ص۲۲ گفته است: چیزی را که من رد میکنم آن است که یکی از کسانی که علم زیست شناسی و تجربی را باطل میداند و به نتایج آن حمله کرده بیاید و بگوید که سگ سیاه شیطان است و مثل سایر سگها و از جنس آنها نیست.
لذا شیخ این سخن را انکار میکند و بدون شک کسی که بیان داشته، سگ سیاه شیطان است، رسول الله جبوده است و گویندهای که شیخ به او اشاره کرده است، در حقیقت سخن رسول الله جرا تکرار کرده است. و آن در روایت صحیح ثابت است.
شیخ غزالی میگوید: «گفتم: حدیثی است که عمل به آن را جمهور فقها رد کردهاند و روایت نکردن بخاری قضیه را تمام میکند واین ما هستیم که به نام اسلام و مسلمانان وارد میدانی میشویم که ضد علم و دانش است».
اینجا فشاری را که به نام علم ودانش تجربی بر خرد و عقل بسیاری از دانشمندان معاصر وارد شده را درک میکنیم. این سخن در خور توجه است. به خاطر این حدیث وارد معرکهای ضد علم میشویم به اسم اسلام!!
بدینسبب حدیث را رد میکند. من میگویم: اگر شیخ آمادگی ندارد تا در معرکهای در خصوص سگ سیاه وارد شود، بدون شک نمیتواند در معرکهی اثبات شیاطین و جن و ملائکه که قضایای غیبی هستند، وارد شود. اموری که ثابت کردن آنها به وسیلهی علم تجربی سخت و مشکل است و ممکن نیست که در آزمایشگاه به وسیلهی تلسکوپ و ذره بین دیده شوند. اینها نیز مسائلی هستند که مادی گرایان آنها را به مسخره گرفتهاند و شکل ظاهری و قابل شهودی در چشم مردم ندارند.
چگونه میتوانیم طرفداران اندیشههای مادیگرائی و تجربی را در شرق و غرب قانع کنیم که این چیزها وجود دارند؟ اگر ما به دنبال این نوع قضایا و جواب آنها باشیم ناچار میشویم تا چند قدم به عقب برگشته و از بسیاری مسائل ثابت شده دست برداریم؛ به فرض اینکه ما نتوانیم دربارهی وجود ملائکه و جن و شیاطین آنان را قانع کنیم. بعد از آن چه مشکلی وجود دارد که انسان بپذیرد ممکن است شیاطین خودشان را به شکل حیوانی سیاه در آورند، قطعاً مشکلی وجود ندارد.
و در این چارچوب، شیخ آمده و قضیهی «شق صدر» رسول الله جرا تأویل کرده است. در سنت صحیح آمده که پیامبر خدا جدوبار شق صدر شده است. در کتاب «فقه السیره» ص۶۴ میگوید: اگر چنین باشد که بدیها و خرابیها، غدهای در بدن باشند که با بیرون آوردن آنها شر وبدی پایان یابد در این حالت میتوانیم بگوئیم که مراد و مقصود از آثار و روایات همان ظاهر آنها است.
یعنی در آن حالت میتوان گفت که فرشته، غدهای را از قلب پیامبر جبیرون کرده، لیکن مسئلهی خوب وبد فراتر از آن است، بلکه مسلّم است که آن در جانب روحی انسان قرار دارد. فقط یک چیز میتوان از این آثار برداشت کرد و آن، اینکه انسانی ممتاز همچون محمد جهمت و اهتمام را بخاطر وسوسههای کوچک، ترک نمیکند ... .
چنانچه مشاهده میکنیم، شیخ غزالی شق صدر را تأویل نموده و قبل از او شیخ محمد رشید رضا ـ خدا از همه در گذرد ـ آن را تأویل کرده است و عقل را در این چنین قضایای غیبی دخالت داده است. در حالی که خود او تصریح کرده که نباید عقل را در آنها دخالت داد و نیاز به اینکه دربارهی آنها اختلاف شود، نیست.
و نیز میبینیم که شیخ غزالی بیش از یک جا در کتابهای خود بر کرامات و پخش شدن و انتشار آنها تعلیق زده و کسانی را که کرامات و قبول داشتن آنها را جزء اعتقادات دانستهاند، مورد تمسخر قرار داده است گرچه تصریح داشته که کرامات را بشکل عموم انکار نمیکند، لیکن سخنان او در حمله به کرامات و طرفداران آن، بسیار تند است.
و نیز مسئله سحر کردن پیامبر جرا انکار نموده و نظر وی با رأی شیخ محمد عبده در این مسئله یکی است. در کتاب «الإسلام والطاقات المعطله» ص۹۴ بیان داشته است که از قرآن چنین فهمیده میشود (به فهم آنان) که سحر یک نوع تخیل و گمان است، نه حقیقت.
چهارم: احکام عملی تفصیلی:
در خصوص احکام عملی و تفصیلی مقداری بیشتر بحث خواهیم نمود.
غزالی تعداد زیادی از نظریات ضعیف، مرجوح و شاذ را ترجیح داده و نیز بعضی از نظریاتند که کسی قبل از ایشان آنها را نگفته است. ما اکنون فقط به آنها اشاره خواهیم کرد و شرح و تفصیل آنها در جای خود، خواهد شد.
شیخ پنهان نکرده که این عمل او در اثر فشارهای جاهلیت غرب وتسلط قوانین ونظریات غربیها است. از این موارد یکی مسئلهی حجاب است که شیخ مخالف پوشیدن صورت است. شیخ در بیش از هفتاد مناسبت در کتابهای خود بدان حملههای تند وغریب نموده است حتی میتوان گفت که قضیهی حجاب و پوشاندن صورت از مواردی بوده که شیخ را بسیار پریشان کرده و خواب را از وی گرفته است، به طوریکه با مناسبت یا بدون مناسبت از آن بحث نموده، ما در مبحث ویژه از آن بحث خواهیم نمود.
از نظریات غریب و عجیبی که شیخ پذیرفته مسئلهی «حاکمیت زن» است. ایشان معتقد است که زن میتواند پستهای بالایی همچون ریاست جمهوری و قضاوت غیره را عهده دار شود، ایشان با استدلال به حاکمیت بلقیس، ویکتوریا، تاچر، گولدی مائیر و گاندی تسلیم این دیدگاه شده است!! و آنجا که از گواهی دادن زن بحث مینماید، تأکید میکند شهادت زن در حدود و قصاص مورد قبول است. و این را بدان سبب ترجیح میدهد که میگوید: «دوست ندارم، دینم را در برابر قوانین الهی مورد اهانت قرار دهم، آن هم بخاطر دلیلی که از نصوص قطعی ثابت نیست».
چون شیخ در برابر قوانین بین المللی قرار گرفته است ناچار شده که شهادت زن را در حدود و قصاص قبول کند. این هرچه باشد ترجیح و دیدگاهی، بر دیدگاه دیگر نیست. بلکه بیشتر شناخت دفع کننده و ترجیح دهنده، اهمیت دارد. آیا این درست است که بگوییم قوانین بین المللی بر من فشار آورده تا بخاطر هماهنگی با آن قوانین، قولی را بر قولی دیگر ترجیح دهم!
اگر قضیه بر عکس میشد و رأی و نظری را ترجیح میداد که مخالف کفار است، چه میشد؟ با توجه به اینکه شریعت مقدس ما را به مخالفت و دوری از راه و روش آنان و عدم مشابهت با آنها امر کرده است و این اصل بزرگی است که صدها نصوص بر آن گواه هستند.
چرا ما تشخیص و ترجیح خود را تابع فعل و انفعالات و اوضاع و قوانین جاهلی غرب قرار دهیم؟
همین قضیه در حالتهای زیادی در دیدگاههای شیخ به چشم میخورد که از راز فرانگر او در بسیاری از نظریات و اجتهادهایش که بر مبانی شریعت متین و استوار بنا نشده است، پرده بر میدارد!.
در کتاب «مائة سوال حول الإسلام» (۱/۲/۲۶۴) میگوید: «در حالی که من اسلام را در اماکن دیگر عرضه میدارم نمیخواهم در آن اماکن رفتاری را تغییر دهم که بعضی از فقهای ما بر آنند که اشکالی ندارد، اگر آنها سگ پرورش میدهند، بدهند و اگر به موسیقی گوش میدهند، بدهند ... و اگر پستهای مهم را به زنان میسپارند، بسپارند...» و جالبتر و عجیبتر از آن این است که شیخ ـ خدا ما را و او را ببخشد ـ نظر خود را دربارهی حلال بودن چیزهای دیگری غیر از چهار چیزی که در آیهی زیر آمده است، بیان داشته:
﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۚ...﴾[الأنعام: ۱۴۵]
«بگو: در آنچه که به من وحی شده است (چیزی) حرامی را بر خورندهای که آن را بخورد، نمییابم. مگر آنکه مردار یا خون ریخته شده یا گوشت خوک باشد. بیگمان آن حرام است یا آنچه به فسق (کشته شده) باشد که به (هنگام سر بریدن) آن برای غیر خدا بانگ برداشته باشد».
از نظر شیخ غیر از این چهار چیز یاد شده در آیه، دیگر همهی پرندگان و حیوانات مباح و حلالاند. سپس میگوید: «و به مبلغینی که به کشور کره میروند، سفارش میکنم که به حرمت گوشت سگ فتوی ندهند؛ زیرا مردم آنجا گوشت آن را میخورند. و ما نصی نداریم که بر حرمت آن دلالت کند و نمیخواهیم که در راه توحید و اصول اسلام موانعی ایجاد کنیم»!
آیا پیامبر جبه نجس بودن آب دهان سگ تصریح نکرده است؟ امام بخاری و مسلم روایت کردهاند که آنحضرت جفرمودند: «طهور إناء أحدکم إذا ولغ فیه الکلب أن یغسله سبعاً أولاهن بالتراب».
یعنی: هرگاه سگ به ظرف یکی از شما زبان زد پاکی آن به این صورت است، که آن را هفت بار بشوید و بار اول با خاک شسته شود.
و آیا حدیث فوق چیزی جز این را میرساند که آب دهان سگ نجاست مغلظه است، تا هفت مرتبه که اولین بار آن با خاک باشد، شسته نشود پاک نمیشود.
آیا معقول است، که محتوای نصی را بخاطر خشنود کردن هوای نفسانی و سلیقه شخصی ضایع کرده و نادیده بگیریم. پس شیخ به کسانی که میگویند: خوکی که در زمان نبوت حرام اعلام شده بدان جهت بوده که به آن توجه خاص نشده و دارای سوء تغذیه بوده است اما در عصر حاضر که خوک مورد توجه قرار گرفته و بهترین خوراک برایش مهیا است واز نظر بهداشتی نیز زیر نظر است، دیگر حرمتی برای گوشتش باقی نمیماند!! چه جواب میدهد؟، به خصوص که میگویند بخاطر این است که نمیخواهیم موانعی در جلوی کلمهی توحید قرار دهیم!! این چنین فریب کاری کرده و نصوص را بازیچهی خود قرار میدهند!
مهم این است که روشن شد که شیخ هرگاه گفتهای را بر دیگری ترجیح میدهد، بخاطر آن نیست که دلیلی از آیه یا حدیث یا استنباطی طبق اصول مقرر شده، آن را تائید میکند بلکه ترجیح او بخاطر آن است که نمیخواهد دین خود را در مقابل قوانین وضعی ... پست نشان دهد و یا به سبب آن است که نمیخواهد چیزی را تغییر دهد که مردم بر آن عمل نموده و عادت کردهاند. او درنتیجه درخواهد یافت که هر دو تا را از دست داده است. نه آن مردم هنگامیکه ما آنان را اجازه دادیم که گوشت سگ را بخورند و زنان را عهده دار منصبهای بزرگ کنند، به اسلام گرویدند و نه ما ساحت و کرامت نصوص و اجماع را حفظ کردیم. و آیا درست است اگر کسی بگوید این جزئیات مانع آن شده که آنان به اسلام بپیوندند؟!
اگر چنین است، هرگز آنان هدایت نمیشوند؛ زیرا بسیاری از نصوص ثابت شده در قرآن است که با قوانین و عادات و سلیقهی آنان، برخورد میکند مثل: تحریم خوک که به وسیلۀ نص صریح بیان شده، و تحریم خوردن گوشتی که هنگام ذبح اسم خدا بر آن برده نمیشود. و تعدد همسران، نظام طلاق، قوانین ارث و غیره.
آیا شیخ در نصوصی که معارض با قوانین بین المللی هستند این را شرط قرار میدهد که باید آن نصوص قطعی باشند؟.
او میگوید: دوست ندارم با موضعگیری که مستند قوی با نصوص قطعی ندارد دینم را در برابر قوانین بین المللی سُست نشان دهم!!
اشکال ندارد که اجتهاد گروهی از علمای اسلام در مسائل فرعی به سبب ثبوت یا عدم ثبوت نصی و یا فهم در آن و یا روش جمع کردن میان چند نص، مختلف باشد ... .
لیکن اینکه کسی بیاید و گفتهای شگفتانگیز و جدیدی را بسازد، بخاطر اینکه با قوانین بین المللی و یا با مزاج و سلیقهی کفاری که میخواهد آنان را دعوت به اسلام دهد، سازگار باشد و این روشی غریب است.
نمیدانم چرا در اینجا نیاز به نص قطعی نداریم در حالی که این مسئله از مسائل فرعی است، نه اصلی؟ چرا مؤلف با اصول خود مخالفت کرده و روشش را تغییر داده است؟! در این چارچوب، شیخ رفتن زن به مسجد را ضروری دانسته و آن را سنت میپندارد. میگوید: در عصری که زن توانسته به فضا راه یابد و مراتب بلند و جوائز بزرگ را کسب کند، چگونه ممکن است به غیر آن فتوی دهیم ـ این است منطق شیخ ـ از حقیقت آن شکست روحی است در مقابل فشارهای تمدن غرب و حمایت آن.
بحث دربارهی زن را به جای خودش میگذاریم و در اینجا به بیان نکتهای دیگر میپردازیم:
شیخ جنگ بخاطر نشر عقیده را رد و انکار کرده و معتقد است در اسلام جنگی برای نشر عقیده جایز نیست، آن جا که از حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب بحث میکند میگوید: وسایل بیارزشی بودند که دعوت او را شکست دادند، و سپس میگوید: یقیناً قانع کردن، مهمتر است از ترسانیدن، و ارایهی دلیل بهتر انسان را به راه میآورد تا شمشیر، و من راهنمائی مردم را خواهانم نه اسیر کردنشان را، و کسی که به دنیا نگاه کند و تنها هدفش پیروزی و بدست آوردن مال غنیمت باشد، از این نظر در حقیقت فقط مسافتی را طی کرده و داعی الی الله نیست، و او در حقیقت جاهلترین مردم نسبت به سیرت و شریعت پیامبر خدا جاست!
این عبارات در کتاب «مائة سوال حول الإسلام» (۲/۱۸۰) است. شیخ اضافه کرده است که: پس زمانی که جنگ با نادانان بخاطر عقیده جائز نیست، چطور بخاطر گذاشتن نقابی بر صورت زن یا پوششی بر سرش یا بخاطر رسم کردن عکس بر صفحهای، جنگ جایز میشود. بعضیها آمادهاند که بخاطر این چنین قضایای کوچک و حقیر جنگ تمام عیار به راه اندازند و نیز بدین جهت، شیخ حدیث: «بعثت بالسیف بین یدي الساعة»یعنی: (من با شمشیر مبعوث شدم در حالی که قیامت پیش روی من است) را رد نموده و آن را انکار کرده است. و پس از آنکه تعلیقی طولانی بر آن بیان کرده، گفته است: «سیاستهای عصای غلیظ در زمان رسول الله جشروع نشد مگر بعد از آنکه عصار دشمنان بر پوست بدن مؤمنین را بدرد آورده و استخوانهایشان را شکستند».
از سخنان شیخ چنین معلوم میشود که جهاد از دیدگاه او فقط در حالت دفاعی است نه در حالت هجوم. سپس توضیح میدهد که: من و دیگرانی که مشغول به دعوت اسلامی هستیم با اهتمام فراوان، احوال مردم آن سوی دار الإسلام را نگاه میکنیم و جریانات فکری که آنان را رهبری میکند در نظر داریم و به روشهای اخلاقی و مذهبی که در آنان تأثیر گذار است و به بهرهای که از تمدن بردهاند و به مقدار تولیدی که به جهان صادر میکنند، توجه داریم ... الخ. و در ص ۱۱۳ این کتاب میگوید: این است اخبار مسابقهی فرهنگی میان دولتهای صنعتی در اروپا و آمریکا و شرق آسیا، حال بگو اخبار عرب و مسلمانان در این میدان چیست؟ لذا فشار فرهنگی باعث شده تا جنگ هجومی پذیرفته نشود.
شیخ در کتاب «الدعوة تستقبل قرنها الخامس عشر ص۱۱۸» بیشتر توضیح داده، و در جائیکه از جنگ اسلامی بحث کرده میگوید: ما مبلغین نصاری و خاورشناسان را دربارهی دروغی که با هم اختلاف دارند مورد ملامت قرار نمیدهیم، بلکه کسانی را ملامت میکنیم که لباس علما بر تن کرده و جنجال میآفرینند و در تعصب سرگردانی حرکت نموده و گمان کردهاند که اسلام راه را برای جنگ هجومی هموار ساخته و دعوت خود را با شمشیر منتشر کرده است. سخن آنان را دنبال کردم، دیدم که یکی از آنها دلیلی برای توجیه دیدگاهش بیان کرده و گفته است که مسلمانان در غزوهی بدر به شکل معنوی جهاد کردهاند و بدان جهت به قافلهی مشرکان حمله کردهاند که آنان مشرک و مباح الدم بودهاند. گفتم: این سخن اسرائیلیها در بد جلوه دادن فدائیان فلسطین است.
قبل از آنکه سخن را در این مسئله به پایان برسانم، به دو تعلیق مختصر اشاره میکنم:
تعلیق اول:
دربارهی سخن شیخ که گفته بود: وسایل بیارزش بود که آن را شکست داد ـ منظورش دعوت وهابیت است ـ .
می گویم: مراد او چه شکستی است؟ و آیا دعوتی از حرکتهای جدید مثل دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب موفق و تأثیر گذار بوده؟ و تداوم داشته است! موفقیت و پیروزی حرکتهایی که به نام اسلام نقش بازی کرده و مجامله و سازش میکنند، کجاست؟
تعلیق دوم:
کسانی که میگویند: جنگ هجومی در اسلام وجود دارد بدین معنی است که برای از بین بردن فتنه و برداشتن آن از میان مردم و تسلیم شدن جهان به حاکمیت اسلام، باید جنگ هجومی کرد نه به خاطر اجبار مردم به قبول اسلام. زیرا خداوند متعال میفرمایند: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾[البقرة: ۲۵۶] «هیچ اکراه و اجباری در پذیرش دین نیست».
و کسانی که معتقد به جنگ هجومی هستند، ظاهر آیهی زیر را که دستور به قتال میدهد، دلیل گرفتهاند:
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِۚ﴾[الأنفال: ۳۹].
«با آنان قتال کنید تا آن که فتنهای نباشد و تمام دین از آنِ خدا باشد»
و نیز از سنت صریحاً دلیل دارند که با مردم قتال شود تا آنکه یکی از سه مورد را بپذیرند: اسلام، جزیه و یا قتال.
و اگر جهاد و فداکاری مجاهدینی که در عصر حاضر پرچم اسلام را بر دوش گرفته و در این راه کشتهها دادهاند را در راه زن و مال طلبی، معرفی بکنیم، این بیمعنا و بدور از انصاف است؛ زیرا دیگران از نیت و قصد آنها خبر ندارند.
پیشرفت فرهنگی دنیا که همیشه دربارهی آن صحبت میشود، جهان شرق و غرب را از توطئه علیه مسلمانان و سلب حقوق مستضعفان در فلسطین و افغانستان و دیگر مناطق باز نداشت، اما هرگاه بحث از امت اسلامی شود فوراً مسئلهی حقوق انسان را مطرح میکنند گویا فقط جوهرشان روی همین صفحه رنگ دارد و بس.
از مسائلی که بشکل آشکار در کتابهای شیخ غزالی به چشم میخورد و چنین به نظر میرسد که وی تحت تأثیر مدرسهی عقلگرایی قرار گرفته، آن است که او معتقد است هرگاه حاکمی اشتباه یا خلافی را انجام دهد باید جلوی او را گرفت و برعلیه او قیام کرد.
در کتاب «مستقبل الإسلام ص۶۲» تعلیقی بر این حدیث دارد «مَن قتل دون ماله فهو شهید»یعنی: هر کس در راستای دفاع از مال خود کشته شود، شهید است.
صاحب سبل السلام گفته است: نظر بیشتر علمای حدیث آن است که در این احادیث استثناء است و حتی اگر به مردم ستم شود لازم است صبر کنند و جائز نیست که مردم بخاطر دفاع از مالشان با حاکم ظالم بجنگند.
سپس شیخ غزالی میگوید: ببین که شارع به کجا میرود و شارح به کجا؟ من شک ندارم، در این که ترس و بزدلی انسان را به اینجا کشانده و تأویل نصوص به این نحو، یک نوع خدمت به سلاطین ستم گر و شاهان استبداد گر است و دادن فرصت به آنان تا آنچه از مالیات بخواهند بر مردم مقرر دارند و آنچه از اموال مردم بخواهند مصادره کنند بدون آنکه از سرکشی و نافرمانی و یا از مقاومت مردم خوفی داشته باشند و این تمرینی است برای تودهها تا ظلم و ستم را بنام فتواهای شرعی بپذیرند تا مردم نیروی شهامت و شجاعتشان رادر عصری که دفاع از مال و جان را سر داده و قوانینی را در راستای حفظ آنها مقرر میدارند، از دست بدهند. و در کتاب «لیس من الإسلام ص۴۱» این قضیه را به شکلی معتدلتر و واقع گرایانهتر مطرح کرده است. اینک سخنان شیخ را از چند جهت مورد ملاحظه قرار میدهیم:
ملاحظه میشود که شیخ پس از آنکه ترجیح داده در مقابل سلاطین ستم گری که مال مردم را میگیرند، باید ایستادگی و مقاومت کرد، گفته است: درعصری که دولتهای دیگر ندای دفاع از جان و مال و ناموس را سر داده و قوانینی را در این باره مقرر داشتهاند، در واقع فشارهای وارد شده باعث شده است تا این چنین نظریاتی مورد توجه قرار گرفته و بقیه را رد کند. و یک چیز دیگر نیز هست که نمیخواهم از آن بگذرم و آن اینکه چطور میتوانیم این موضعگیری تئوری او را که باید مردم بر علیه حکام ستمگر قیام کنند، با موضعگیری عملی او ـ که با حکام ستمگر همکاری میکند ـ سازگار و هماهنگ بدانیم. میدانیم که شیخ مسئولیتهایی را در مراکز بزرگی در بعضی از کشورهایی همچون مصر و غیره عهده دار بوده است و در مناصب بزرگی در وزارت اوقاف قرار داشته است. و هنوز هم عهده دار مسئولیتهایی هست؛ زیرا از علمای قابل اعتماد در دولت مصر است. و همواره با تعدادی از علماء بیانیهای دربارهی محکوم کردن گروهی از جوانان مسلمان صادر کردند. بسیاری از مقامهای رسمی، آن را تحسین کرده و آن را بهانهای برای خودشان قرار دادهاند. از طرفی دیگر میبینیم که شیخ شدیداً به آن جوانانی حمله کرده که در مصر و دیگر کشورهای عربی هستند و ظلم و ستم و استبداد و اجرا کردن قوانین وضعی را انکار کرده است و گاهی استفاده از زور را در برابر آنها ضروری دانستهاند. مجلهی «الدعوة السعودیه» در یکی از شمارههای اخیر خود، خبری را منتشر کرد، با عنوان «الغزالی یرفض المناظره» یعنی: غزالی مناظره را نمیپذیرد، و مفاد آن خبر این بود که رئیس یکی از گروههای اسلامی از غزالی خواسته بود تا در میدان عمومی با او مناظره کند. که غزالی آن را نپذیرفته است (البته راست یا دروغ بودن آن خبر به عهدهی خود مجله است) و گفته است که او آماده نیست با کسی بر میزگرد مناظره بنشیند که معتقد به ترور و تروریسم است. و اظهار داشته که آنان افرادی عجول هستند که... الخ.
چطور میتوانیم این دو موضعگیری را سازگار و هماهنگ کنیم. اگر موضعگیری تئوری و عملی غزالی هماهنگ و منسجم نیست، پس نباید از آن گروههایی که دست به چنین حرکاتی میزنند انتقاد کند. و الا باید موضع تئوری و نظری خود را در این مسئله تغییر دهد تا با مواضع عملی و آشکار او همخوانی داشته و هماهنگ باشد. یکی دیگر از مواردی که شیخ غزالی آشکارا ـ تسلیم فشارهای وارد شده، این است: روزی که اندیشهی کمونیسم بر جهان اسلام سایه افکند و در تعدادی از کشورها طرفدار پیدا کرد، افکار تعدادی از نویسندگان را به خود جلب کرد که از آنها میتوان شیخ مصطفی سباعی را نام برد ـ خدا او را ببخشد ـ ایشان کتابی را در این زمینه تألیف کرد و آن را «اشتراکیة الإسلام» نامید. و آشکارتر از او شیخ غزالی بود که در این زمینه کتابهای متعددی را نوشت و از آنان پیروی کرد. در کتاب «مِن هنا نعلم» ص۱۸۲، میگوید: فلسفهی اشتراکی اسلامی را بصورت گسترده شرح دادیم و چکیدهای از برنامههای بزرگ آن را در تعدادی از کتابها که مدت زمانی است، چاپ و منتشر شده، ذکر کردهایم، مانند: «الإسلام والأوضاع الإقتصادیة»، «الإسلام والمناهج الاشتراکیة»، «الإسلام المفتری علیه بین الشیوعیین والرأسمالیین».
در این کتابها شیخ به مقید ساختن و محدود کردن، مالکیت فردی تا حد استفادههای شخصی دعوت میدهد (الإسلام والمناهج الاشتراکیة ص۹۷).
و بر شعار برابری کمونیسم که میگویند: (از هر کس به اندازهی توانش کار گرفتن و به اندازهی نیاز پس دادن) در ص۹۸ صحه گذاشته و تائید کرده است. و همچنین در ص ۱۸۳ گفته: «اسلام عبارت است از برادری در دین و مساوات و اشتراکیت در دنیا» و عجیبتر از همه در ص۹۱ در یک جمله میگوید: «اما تفکر کمونیستی در مرحلهی آخر خود اساس نامههایی برای تنظیم اقتصاد تقدیم کرده است که از نظر تئوری رسوا کننده اقشار و طبقات چپاول گر است، البته از ناحیهی عملی و تطبیقی هنوز، فرصتی به ما نداده تا آن را بررسی و تحلیل کنیم تا قضاوت دربارهی آن آسان باشد، مسلم است که هدف شیخ بخش اقتصادی تفکر کمونیسم است والا دیگر جوانب کمونیسم را در کتابهای مختلف خود رد کرده است. و در ص ۸۳ بیان داشته که میتوان راهنماییهای عمومی اسلام دربارۀ حال را به شکل قوانینی به اسم خدا و رسولش برگردانیم.
و در کتاب «الإسلام المفتری علیه» ص۱۰۳، تصریح کرده است که: ابوذرساشتراکی بوده و او روحیه و گرایش اشتراکی خود را از رسول الله جگرفته است. و در ص۱۱۲ میگوید: بدون شک سیدنا عمرسبزرگترین فقیه اشتراکی بوده است، که حکومت را بدست گرفته و به همین صورت شیخ با قدرت و شدت تمام بیان داشته که قواعد دموکراسی درست و صحیح، و لازم است که در روابط حاکم با رعیت به دموکراسی عمل نمود. شیخ برای دموکراسی عبارت (الشعب مصدر السلطات) را بکار برده که معنای آن «مردم مصدر قدرتهاست» میباشد و آن را شرح داده است.
در کتاب «دستور الوحده ص۲۰۹» میگوید: (لیکن هنگامی که شنیدم بعضی از مردم، دموکراسی را به کفر توصیف میکنند، شدیداً نگران شدم!) و در ص ۲۱۰ میگوید: از این رو احساس کردم، درنگ کنم.
زمانی که استاد محمد قطب در ج۲ از کتاب «التربیة الإسلامیه» نوشت: این همه دعوتهای ساختگی که مردم و بخصوص جوانان عصر جاهلی امروز تحت تأثیر آنها قرار گرفتهاند، نزد مسلمانی که بر منهج اسلام تربیت شده، بیاعتبار و بدون ارزش است؛ و کسانی که میگویند: از اسلام آن را انتخاب میکنم و از دموکراسی این را و از اشتراکی فلان را، و مسلمان هم میمانیم، خداوند دربارهی آنها و امثالشان فرموده است: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ﴾[البقرة: ۸۵].
«ای به قسمتی از کتاب خدا ایمان میآورید و به قسمتی کافر میشوید».
شیخ غزالی پس از آن که این عبارت شیخ محمد قطب را نقل نموده، به نقد آن پرداخته است! و قبل از آنکه این قسمت بحث را به پایان برسانیم به چند نکته اشاره میکنیم:
۱- شیخ نظام اشتراکی را با جدیت تمام زمانی بیان نمود، که آن نظام غوغای جهانی را به پا کرده بود، و بعد از مدتی عباراتی را نوشت که نشان میداد ایشان از نظریهی قبلیاش برگشته، و ظاهراً بیانگر این بود که از باب گذشت و بخشش از نظریۀ قبلیاش برگشته است.
در کتاب «قذائف الحق ص۱۲۴» پس از آنکه شخصی به او میگوید: شما اسلام را با اشتراکیت آمیختهاید و این موجب شده که بسیاری از مسلمانان ناراحت شوند. شیخ در جواب او میگوید: ما به مسلمانان نسل جدید و در حال رشد چیزی را نشان دادهایم که آنها را از وارد کردن فلسفههای خارجی بینیاز میسازد. من شخصاً ممکن است، در برخی عبادتها دخل و تصرف کرده باشم لیکن اصل موضوع انصافی شگرف برای دین پاک ماست).
میگویم: به هر حال به فرض اینکه غزالی از بعضی نوشتههای خود دربارهی اشتراکیه برگشته باشد با وجود این دلیلهای کافی در نوشتههای دیگر نویسندگان اسلامی یا برخی از آنان وجود دارد مبنی بر اینکه آنان تحت تأثیر فشارهای وارد شده قرار گرفتهاند. و از باب دفاع که یک روش ضعیف و شکست خورده در مقابل فلسفههای اجنبی است، وارد شدهاند!!
چنانچه شیخ یادآوری کرده، جایی که میگوید: (آن چیزی را به نسلها نشان دادیم که آنان را از وارد کردن فلسفههای اجنبی شکست خورده بینیاز میکند).
۲- ما یقین داریم که اسلام با احکام و قوانین و اصطلاحات الهی خود از هر چیزی بینیاز است، و وارد کردن چیزی از خارج یک نوع شکست محسوب میشود، حتی اصطلاحات دارای معنا، و در شرایط خاص به خود که از آن نشأت گرفتهاند؛ درست نیست که معنای آنها را از بعضی مضامین و یا احکام اسلامی ساقط کنیم. بدون تردید استاد محمد قطب ـ حفظه الله ـ اوضاع جهان و جریانات فکری را به خوبی شناخته است، و با وجود آن احساس نکرده که این چیزها از خارج وارد شود و پشت سر آن حرکات فریبندهای راه بیافتد.
شگفت آور است که غزالی اسلام را به اشتراکی و در همان دقت به دموکراسی توصیه میکند، در حالی که دموکراسی و اشتراکی دو نقطهی مخالف و متضاد با هم بوده و همیشه دارای کشمکشهای سیاسی بودهاند.
این که غزالی موسیقی را جایز میداند و کسان زیادی را که معتقد به حرمت آن هستند مسخره میکند، میتواند نمونهای دیگر از مسائلی فرعی باشد که غزالی تحت تأثیر مدرسهی عقلگرایی قرار گرفته است در ضمن نقد و برسی کتاب «السنة بین أهل الفقه وأهل الحدیث» آن را توضیح خواهیم داد.
شیخ میگوید: (هرکدام از مردم قارههای مختلف دارای سرودها و موسیقیهای مخصوص به خودشان هستند که دور آن جمع میشوند، خوب از بد را تشخیص داده و هرچه دوست دارند دعا میکنند؛ حتی فتوای او به مباح بودن موسیقی در نتیجه چنین فشارهایی بوده است؛ ایشان میگوید: (این چیزها به این دلیل مباح است که همه جا رواج یافته و در همهی قارهها یکنواخت وجود دارند).
اخیراً در مصاحبهای که شیخ با مجلهی (الشرق ـ شماره: ۴۹۹) انجام داده است به خود جرأت نداده تا با قاطعیت بگوید، سودی که فقها به حرام بودن آن اتفاق نظر دارند، حرام است فقط آن را به شکل یک مسئلهی مختلف فیه ارائه داده و گفته فتوای حرام بودن رأی جمهور است، نه اجماع!!
سپس بدون آن که بصورت یقینی و قطعی بگوید حرام است، این مسئله را معلق گذاشته در حالی که در کتاب «الإسلام والمنهاج الاشتراکیة ص۱۱۸» گفته است: نصوص اسلامی به کثرت دلالت بر تحریم ربا دارند وآن را منکر اقتصادی و اجتماعی و گناهی بزرگ، دانستهاند. و نیز امکان دارد، آن نوعی جرم سیاسی محسوب گردد. و تحریم ربا نه فقط در اسلام بلکه در تمام ادیان دارای علل اخلاقی و اجتماعی است؛ که باید شناخته شود ...
آنجا که گفته: و آن سرمایه داری را نیز رد میکند.
اما تلاش در راستای بازی کردن با نصوص و مقدم دانستن فتاوای متناسب و یا بیتوجهی و غفلت در مقابل خطرهای سرمایه داری ... چیزی است که سودی در دین خدا و در دنیای مردم ندارد و برای جهان چیزی جز سرگردانی در پی نخواهد داشت و همچون کسی خواهد بود که بلند میشود و میافتد یا مانند کسی که جنی شده و یا سرگیجه دارد.
پس چه شده که شیخ برگشته و فتوای مصلحتآمیز را مقدم میدارد و میگوید: نظریهی دیگری نیز هست، که دوست دارم تا آن را بررسی کنم و آن، این است که رابطه میان بانک و میان کسی که در آن حساب باز کرده و پس انداز میکند ـ رابطهی میان تشکیل دهندگان یک شرکت مضاربهای است، که از یک طرف مال است و از طرف دیگر عمل!!
سپس به جواز اشتغال در انواع بانکها و نیز اشتغال در دادگاههای معروفی که به غیر «ما أنزل الله» حکم میکنند، فتوی میدهد ... الخ.
پنجم- مسلک و روش شیخ در باب اعتقادات:
در آنچه مربوط به مسائل اعتقادی است میگویم: بجاست که در اینجا سخن مختصری در خصوص عقلگرایان داشته باشیم؛ زیرا او بیش از یک مورد اظهار داشته که مذهب سلف را ترجیح میدهد و چنانچه در مصاحبه با مجلهی الدعوة السعودیة اظهار داشته و گفته است: که من سلفی هستم لیکن ... الخ. سپس مذهب سلف را شرح داده و میگوید: تفویض یعنی مذهب سلفی. در کتاب «مائة سوال حول الإسلام ۲/۱۰۹» میگوید: ما در دوران طلبگی در ازهر، مذهب سلف و خلف یعنی: تفویض و تأویل در آیات صفات را خواندهایم.
شیخ غزالی تفویض را مذهب سلف دانسته و مراد او از تفویض این است که اسماء و صفات را تأویل نکند، لیکن میگوید: قطعاً صفات مراد نیست.
بدون تردید آنچه گفته (تفویض) مذهب سلف نیست. بلکه مذهب سلف آن است که اسماء و صفات خدا را بر حقیقت آن ثابت میدانند و معتقدند که آنها را نباید تشبیه کرد.
شیخ میگوید: (مذهب سلف و خلف را خواندیم و بدون آنکه تشنج و جنگ اعصابی رخ دهد، آن را به پایان رسانیدیم، و من نظریهی سلف را برگزیدم؛ زیرا به نظر من آگاهتر به وظیفهی عقل و توان انسانی است).
عجیب آن است که شیخ گفته است: دعوت او کنار گذاشتن ودور انداختن اختلافاتی است که در میان مسلمین وجود داشته و میگوید: این اختلافات را فقط به عنوان یادبود و وقایع تاریخی نمیباید بایگانی کرد، جائی که گفته: (گرایش عقلانی معاصر دوست ندارد این بحث را بشنود که آیا خداوند، عالم با ذات است، یا آنکه با صفتی دیگر غیر از ذات، این چنین بحثی دیگر بیهوده است!!)
حتی دعوت او دربارهی کنار گذاشتن و دور انداختن این اختلافات نیز متأثر از گرایش عقلانی معاصر است.
و از دیدگاه اعتقادی: شیخ بعضی از دیدگاههای مذهب سلف را انکار نموده و طرفداران و معتقدین آنر ا تندرو و افراطی نامیده است. به شرح آن توجه کنید: در کتاب «هموم داعیه ص۱۱۰» سوالی را دربارهی علو خدا بر مخلوقاتش مطرح نموده در آنجا سخنی را گفته که حداقل میتوان از آن فهمید که هنوز موضع شیخ در این مسئله پوشیده است. که آیا حقیقتاً شیخ به این ایمان دارد که ذات خدا بالا و فوق مخلوقاتش است؟
سپس گفته: (سلفی آنکس نیست که اصول اصلاح را نمیداند و این جا و آن جا میگردد و قضایای اختلافی را مطرح میکند که مردم عصر حاضر از آنها گذشته و پرداختن به آنها را وقت کشی میدانند) لذا ما در مقابل فشار عصر حاضر قرار داریم و بار دیگر این گره برای ما محکمتر و سختتر میشود.
در کتاب: «کیف نفهم الإسلام ص۱۳۹» شیخ غزالی بحث دربارهی «استواء» را گفتگوئی بیارزش نامیده است!!
در کتاب «السنة النبویه ص۱۲۶» حدیث ساق را انکار کرده است.
ـ ساق را برای خدا ثابت نمیداند ـ و میگوید: این ساق پوشیده و مبهم و مضطربی است که جمهور علماء آن را رد کردهاند و حدیث آن معلول است! و مرتبط دانستن آن با آیه اشتباه است! و برخی بیماران جسم گرا (کسانیکه برای خدا جسم قائلند) هستند که این روایات را پخش میکنند و مسلمان حقیقی خجالت میکشد این چنین روایاتی را به پیامبر خدا جنسبت دهد!!
گویا کسانی که آن را به پیامبر جنسبت داده و به آن اعتقاد دارند، مسلمان حقیقی نیستند بلکه از دیدگاه شیخ مسلمان واقعی کسی است که آن را انکار نموده و از نسبت آن به خدا شرم داشته باشد!
هنگامیکه شیخ به طرف کسانی اشاره میکند که صفت قدم را برای خدا ثابت میدانند آن را مورد تمسخر قرار داده در حالی که صفت قدم در نصوص صحیح و صریح برای خدا ثابت است. و در کتاب «سرّتأخر العرب والمسلمین ص۵۵» میگوید: سلف امت چیزی از این «پا» را نمیدانسته ـ یعنی اثبات «پا» یا «قدم» برای خدا ـ و شنیده نشده که یکی از دعوتگران اسلامی، مردم را به ایمان آوردن به آن دعوت دهد.
سپس قدم را تأویل نموده به اینکه گروهی را خداوند به جهنم راهی میکند و «رجل» را تأویل کرده به تعداد زیادی از مردم. با وجود این تأویل عجیب و غریب، پس از آن میگوید: در این عبارت روشن کجا است قدمی که شخص به وسیلهی آن راه میرود؟.
سپس عبارت ضعیفی را از عبدالله بن مسعود نقل کرده و گفته است: عقاید به این شکل مضحک و خنده دار بافته و پرداخته نمیشوند، عقیدهی داشتن «پا» برای خدا! این دیگر چیست؟! و در کتاب «مائة سوال ص/۱۱۱»، کسانی را که صفت «رجل» را همان عضو معروف میدانند مسخره کرده است.
مسلم است، کسی از اهل سنت نگفته منظور از اثبات قدم برای خداوند، همان عضو معروف است، این از عقیدهی ممثله یعنی کسانی است که صفات خدا را مثل صفات مخلوقات میدانند و چیزی است، که به نزد همهی مسلمانان باطل است. بلکه اهل سنت برای خدا صفت قدم را به همان صورت که رسول الله جاثبات نموده بدون بیان کیفیت ثابت میدانند. و تشبیه را نیز نفی میکنند. چنانچه خداوند میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ...﴾[الشوری: ۱۱] «هیچ چیز مانند او نیست».
اثبات صفت قدم برای خدا، کم و بیش از اثبات «دست»، «وجه»، «چشم» و «صورت» برای خداوند تفاوتی ندارد. ما همهی این صفات را برای خداوند بدون بیان کیفیت و یا تشبیه به مخلوقات، ثابت میدانیم.
در «عقیدة المسلم» بدون اشاره به دیگر صفات، فقط از هشت صفت خدا بحث کرده است. بنابراین بعید نیست، ببینیم شیخ اشاعره را ستایش کند ودربارهی آنها در کتاب «سرّ تأخر العرب ص۵۷» بگوید: منزه دانستن خدا به وسیلهی اشاعره، روشن و مدحشان برای خدا زیباست و در تأویل راه میانهای را انتخاب نمودهاند. طوریکه موجب شده جمهور مسلمانان از هزار سال پیش به آنها بپیوندند.
سپس آنان را در مسئلهی تأویل معذور دانسته، و میگوید: (اهل رأی اعم از سلف و خلف مجبور شدند برخی از عبارات قرآن و سنت را تأویل نمایند تا بتوانند آنها را با آیات دیگر سازگار کرده و با داوری عقل در اثبات کمال برای خداوند و نفی وهم و خیالی که در شأن او نیست، هم گام شوند.
شیخ این همه مدح و تعریف را از اشاعره بیان نموده است. نمیدانم چنانچه جمهور مسلمانان از هزار سال پیش تا به امروز به این فکر وابسته بودهاند، پس مسلمانانی که قبل از آن بودهاند چه فکری داشتهاند؟ مسلم است! که اشاعره نبودهاند. لذا بر روش و مذهب حق و صحیح و درست بودهاند. طوری که نصوص را خوانده و به مدلولات آنها بدون آنکه وارد بحث کیفیت و یا تأویل آن شوند به آنها ایمان آوردهاند و این همان روشی است که صحابه و تابعینشبر آن بودهاند.
و نیز کاربرد لفظ «جمهور مسلمانان» در اینجا صحیح نیست؛ زیرا چه کسی این را به دست آورده که جمهور مسلمانان اشاعره بودهاند. درست است که بسیاری از طلاب مدارس دینی در بعضی از مناطق اشاعره بودهاند، لیکن جمهور مسلمانان ادعای درستی نیست؛ زیرا بسیاری از آنها مخصوصاً در آنچه متعلق به اسماء و صفات است، به عقیدهی سلف نزدیکتر بودهاند. به دلیل اینکه آنان عقیدهی اشاعره و غیره را نخواندهاند. ولی قرآن را تلاوت کرده و در آن اثبات «وجه»، «دست» «چشم»، «رحمت» و «غضب» و دیگر اسماء و صفات خدا رادیدهاند. و نیز احادیث رسول الله جرا خواندهاند که در آن ذکر «ساق»، «قدم»، «رضا» و «فرح» و «عجب» و غیره موجود است. مسلماً همان طور که آنها را خواندهاند به آنها ایمان آوردهاند و عقیدهی سلف همین است، و از شرایط یادگیری عقیده سلف این نیست که باید انسان آن را از مدرسهای خاص بیاموزد بلکه کسی که با فطرت سلیم خود، آن را بفهمد و به آن ایمان آورده و بدون تحریف و تأویل و تمثیل بپذیرد سلفی است هرچند آن را درکتاب خاصی نخوانده باشد؛ اگر چه نیاز به کتاب بسیار شدید است. مخصوصاً در عصری که مردم از قرآن و سنت بیخبر و مقالات منحرف کننده و گمراه کنندهی زیادی در میان آنان نشر و پخش میشود (در ص۶۳) از کتاب خود رسالهی محمد عبده را مورد ستایش قرار داده است.
می گوید: «ایشان تلاش کرده تا علم عقیده را در لباسی جدید عرضه کند؛ از جدل دوری کرده و کسی از اهل رأی را ریشخند نکرده بلکه همه را برادرانی دانسته که به جستجوی حق بودهاند. سپس قضایای اهل دین را بسیار زیبا شرح داده و آنها را به شکل مختصر و چکیده در آورده است. در اینجا تضاد شدیدی در روش شیخ به چشم میخورد که ما را به یاد مقولهی استاد مودودی/دربارهی محمد اقبال (یکی از بزرگان مدسهی عقلگرایی) میاندازد. مودودی میگوید: نوشتههای او خالی از تناقض نیست. چنانچه نویسندهی آمریکائی مریم جمیله در کتاب «الإسلام بین النظریة والتطبیق ص۱۹۶» ذکر کرده است.
هنوز این سوال در جای خود باقی است که روش اعتقادی شیخ دقیقاً چیست؟ او نه اشعری به تمام معنی است و نه سلفی، پس چیست؟
آنچه من معتقدم این است که شیخ در این امور دارای روش علمی شفافی نیست و این اقوال متفرقهای که من آن را از شیخ نقل کردم، فقط احساسات و انفعالات عاطفی زودگذر هستند. و بدین خاطر است که با هم متناقضند. زیرا طبیعت عاطفه همین است، که ثبات و استقراری ندارد و همیشه در حال تحول و تغییر است. اگر چه شیخ از هر مکتبی به مکتب اشاعره نزدیکتر است و این مخالفت نیست که گاهی برخی از مسائل اشاعره را نقد کند.
ششم- وحدت ملی (ملی گرائی)
یکی از نظریات و تزهای عقلگرایان شعار وحدت (ملی) و تقریب میان ادیان آسمانی است. بدین جهت محمد عبده جمعیت سیاسی دینی را به شکل مخفی در بیروت تشکیل داد، که هدف آن تقریب میان ادیان سه گانه (اسلام، یهودیت و مسیحیت) بود. و بعضی از مسلمانان، و یهودیان و مسیحیان به آن منسوب بودهاند و دبیر این جمعیت شخصی ایرانی به اسم میرزا باقر بود.
راستی غزالی در مسئلهی تقریب بین أدیان چه موضعی دارد؟
از بدشانسی این یکی دیگر از موضعگیریهای آشفتهی اوست. در (هموم داعیه ص۹۴) میگوید: دعوت به برادری ادیان، امری مشکوک است. و روشن است که این فراخوانها شعارهائی به هدف بازداشتن مسلمانان از دینشان است. در حالی که دیگران با جدیت تمام، برای نشر ادیان خود و تبلیغ آن کار میکنند.
این سخنی است شفاف، لیکن میبینیم که در جای دیگر ایشان سخنی خلاف این میگوید. در (ظلام من الغرب ص۷۸) میگوید: «اختلافی که میان مسلمانان و مسیحیان است نباید مانع آن شود که آنان در راستای عزت امت عربی متحد شوند و دشمنان مهاجم را از هر دینی که باشند به عقب برانند». و در ص ۸۰ میگوید: بدون شک این مسیحیان خالص عربند و یک عرب خالص گرچه مسلمان نباشد، باز هم موضع مهربانی نسبت به برادران مسلمانش دارد. واگر چه تنها به نبوت عیسی ایمان دارد لیکن حق محمد بن عبدالله جرا کم نمیشمارد و او را سردار مردان عرب و موسس نهضت بزرگ آن میداند، و مسیحی عرب از عربیتش دارای اخلاق و وفاداری است و یا دیانتش این را میطلبد تا که عدالت و برابری را دوست داشته باشد. او در این باره سخنان زیادی دارد که من مهمترین آنها را ذکر کردم.
نمیدانم معنای این سخن شیخ چیست؟ که میگوید: «یک عرب گر چه تنها به نبوت عیسی ایمان داشته باشد لیکن هرگز حق محمد جرا کم نمیشمارد».
چطور حق محمد جرا کم نشمرده است؟! و چه کم کردنی بالاتر از این است که محمد جرا به دروغ گویی و کذب توصیف میکند. آیا دشنامی بالاتر از این سراغ دارید؟ بر چه کسی دروغ میگوید؟ به خداوند متعال! این است،اعتقاد یک مسیحی (چه عرب باشد یا غیر عرب) نسبت به پیامبر ما محمد ج، و این دشنامی است که هر مسلمان از آن خشمگین میشود و نیز هر انسان منصف و راستگویی، اخلاق پیامبر ما را میشناسد.
زمانی که این موضعگیری شیخ را در این جا با موضعگیری تند و احساساتی او ضد جمهور امت که معتقدند؛ پدر و مادر رسول الله جدر جهنماند ـ که به آن اشاره خواهم کرد ـ مقایسه میکنم، شگفت زده میشوم. چرا آن جا خشمگین میشویم در حالی که ما با قضیهای روبرو هستیم که به هیچ وجه مقام پیامبر جرا پائین نمیآورد بلکه در آن مقام او را بالاتر میبرد، آن جا که آن حضرت جمردم را از وضعیت نزدیکترین خویشاوندانش آگاه نموده... و در این جا بر دشنام دهندگان وتکذیب کنندگان آن حضرت جخشم نمیکنیم!!
و همچنین در ص۲۵۶ شیخ دربارهی کنفرانس اسلامی، مسیحی که در اسکندریه برگزار شده، سخن میگوید و او به نمایندگی از طرف وزارت اوقاف در آن شرکت نموده است. زمانی که احمد حسن باقوری وزیر اوقاف وقت، از ایشان درخواست نمود که به نمایندگی وی در آن کنفرانس حاضر شود. غزالی در مجموعهای از کتابهای خود اخبار آن کنفرانس را به تفصیل بیان کرده، لیکن در کتابی که ذکر کردم ص۲۵۶ میگوید: بدون تردید ترجیح صلح عادلانه و شرافتمندانه دو دین و پیروان آنان (مسلمانان و مسیحیان) بر کلیه یا اکثر اعضا، تا جائی که من دیدم، سیطره داشت. یعنی مسلمانان و مسیحیان. او به اهداف کنفرانس اشاره کرده که در آن به تصویب رسید که اصول بهتری جهت روابط بین دو دین پایه گذاری شود تا پس از گذشتهای که دشمنیها را شدیدتر و روابط را تیرهتر کرده بود، در آینده آنان را به تفاهم و دوستی فی ما بین نزدیکتر کند، رجوع شود به «حصار الغرور ص۱۶۲ـ ۱۶۳» و ظاهراً بهترین رد بر این تلاشها، توطئههای مسیحیان قبطی جهت براندازی دولت بود.
غزالی در کتاب «قذائف الحق» از این تلاشها که به ریاست پاپ شنوده انجام گرفته، سخن به میان آورده و سپس گفته است: «می خواستم از آنچه برادر عزیز، پاپ شنوده، رئیس دینی برادران قبطی ما انجام داده، بیخبر باشم اما دیدم برخی از توجیهاتش در راه زندگی عملی داخل شده است» ص۶۴.
و در کتاب «ظلام من الغرب» از همایشی سخن گفته که مسیحیان بمناسبت فارغ التحصیلان دانشگاههای آمریکائی در شرق تشکیل دادهاند. در ص ۹۳ـ۸۳ از دعوت این همایش و برنامههائی که علیه اسلام داشته و تعصب کورکورانهی مسیحیت، پرده برداشته است. چنان که دربارهی دسیسههای استعمار غربی در طول قرنها، سخن گفته است.
از خطرناکترین نوشتههای غزالی در این باره عباراتی است که در کتاب «الإسلام المفتری علیه» تحت عنوان «دعائم الاخوة العامه» نوشته، آنجا اظهار داشته است؛ که همهی انسانها همچون اعضای یک خانوادهی به هم پیوسته میباشند نباید گذاشته شود که یکی از آنها برهنه و گرسنه و یا یکی از ملتها گمراه و رسوا شود.
می گوید: «و برادری مطلق، حقیقتی است که نیاز به صدا زدن و جمع کردن مردم ندارد» مانعی ندارد که شیخ را معذور بداریم و بگوئیم عباراتی که شیخ در آن گفته «همانا وحدت خیالی و مشکوک ادیان» اگر چه از آخرین نظریات اوست. اما شاید پس از آن که شیخ توطئههای یهود و نصاری را در جنگ شان با اسلام مشاهده کرده است؛ از این نظریه رجوع کرده باشد.
اگر چه اضطراب و تناقض در فکر و اندیشهی شیخ محدود به این مسئله نمیشود. به هر حال ما میدانیم که قرآن بصورت صریح و آشکار بیان کرده که مؤمنان با هم برادر و دوست و یار و یاور همدیگرند ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[التوبة: ۷۱] «مردان و زنان مؤمن دوست همدیگر هستند».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾[الحجرات: ۱۰]. «تنها و تنها مؤمنان با هم برادرند».
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المائدة: ۵۵] «تنها و تنها دوست شما مومنان، خداوند و رسولش و مومناناند و بس».
و قرآن کریم بغض و دشمنی کافران را نسبت به مومنان متذکر شده است. ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ﴾[المائدة: ۵۱] «ای کسانی که ایمان آوردهاید یهود و نصاری را دوست نگیرید، آنها دوستان یکدیگرند».
خداوند متعال قصهی ابراهیم و همراهانش را بیان کرده میفرماید: ﴿ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾[الممتحنة: ۴] «در آن هنگامی که به قوم (مشرک) خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم، و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است».
فکر نمیکنم پس از ذکر این همه نصوص روشن، نیاز به تعلیق باشد.
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ﴾[المجادلة: ۲۲] «هیچ گروهی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارند نمییابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند».
چنانچه میدانیم به رسول الله جدستور داده شد تا اهل کتاب را به کلمهی مشترک، دعوت کند و
آن اینکه به خدا و رسولش ایمان آورند و بعضی از آنان بعضی دیگر را در مسیر خلاف، خدا و ارباب خود قرار ندهند. ولی به ایجاد تقریب میان آنان امر کرده نشده و نیز همایشی را در زمینهی تقریب با یهود و نصاری منعقد نفرمود و قواعد جدیدی را جهت همکاری و تفاهم و از بین بردن دشمنیها و کینهها، وضع نکرد. و نیز رسول اللهجرا در راستای تشکیل دادن نهضتی قومی و عربی، که در آن مسلمان عرب کنار ملی گرای عرب، نصرانی عرب، جمع شوند، تلاشی ننموده بلکه رسول الله جبه جنگ با مشرکین عرب قبل از دیگران برخاست. و نیز آنچه غزالی بیان کرده، تأکید بر این دارد که اینها همه بازی و سرگرمی هستند که به وسیلهی آنها یهود و نصاری، مسلمانان را از عمل جدی، باز میدارند. و تلاش دعوت دهندگان مسیحیت در راستای اشغال کردن کشورهای آفریقا و اندونزی و مصر بر کسی پوشیده نیست. در پایان این قسمت میتوانیم بگوییم که بسیاری از نظریات شیخ غزالی در مجال عقیده و احکام و اصلاح و غیره تحت تأثیر مدرسهی عقلگرائی قرار گرفته است و این جای تعجب نیست؛ زیرا بسیاری از اساتید معروف وی همچون محمد ابوزهره، محمد شلتوت و محمد البهی و غیره، از رجال نامی این مدرسه بودهاند. واین بدان معنی نیست، که او در تمام نظریات و برنامهها با آنها یکی باشد. زیرا این شیوهی مدرسهی عقلگرائی است که دایرهی وسیعی برای اجتهاد و اختلاف دیدگاهها و نظریات ترسیم کرده است. و بدین خاطر است که در میان رجال آن مدرسه تفاوت بزرگی دیده میشود.
خوانندهی عادی از کتاب ای شیخ غزالی میفهمد که ایشان بیشتر دارای اسلوب سخن پردازی عاطفی است تا صاحب اندیشهی علمی و استوار و شاید بدین دلیل است که در مسند وعظ و ارشاد بوده است و لذا تناقض و تفاوت عجیبی در نظریات و موضعگیریهای شیخ آشکار است؛ طوری که بسیار سخت است که خواننده از کتابهای او بتواند فکر و اندیشهی شیخ را درست تشخیص دهد. کسی که بخواهد به برنامه و منهج شفافی از او دست یابد گویا؛ جویای چیزی نایاب است.
[۷] جائیکه گفته است: رو بند زدن بدعت است.