شیخ سلمان العوده در گفتگویی آرام با شیخ محمد غزالی

فهرست کتاب

فصل ششم: ادب و احترام علمی در نزد غزالی از تئوری تا عمل

فصل ششم: ادب و احترام علمی در نزد غزالی از تئوری تا عمل

از جهت تئوری صرف، نظریه شیخ را از سخنان خودش نقل می‌کنم: او می‌گوید: «بدون تردید اختلاف فروع فقهی از اول بوده و هنوز هم هست تا آخر زمان خواهد ماند. این بدلیل علت‌های طبیعی و مورد قبول است».

«واجب است از اختلافات فقهی بر انگیخته نشویم و تلاش نکنیم کسی را به این خاطر نکشیم یا نادانش نخوانیم». [۳۲]و سپس شیخ اسباب اختلافات فرعی را یادآور شده و همین معنا را در صفحه‌ی ۱۳۳ تکرار می‌کند و می‌گوید: «قطعاً اختلاف و دیدگاه‌های شرعی و فروعی حقیقیت انسانی و اسلامی است که گریزی از آن نیست و بوجود آمدن و رشد مدارس کوچک و بزرگ محورهای قانونی متفاوتی است که قابل چشم پوشی از آن نیست و بدی هم ندارد»

غزالی در آن کتاب رساله‌ی «رفع الملام عن الأئمة الأعلام» نوشته‌ی ابن تیمیه را خلاصه کرده و در صفحه ۶۷ به بعد و در کتاب «مائة سوال ۲/۲۸۵» پس از ذکر طرفداران حجاب زن می‌گوید: «این یک دیدگاه فقهی است که در روایات ذکر شده و با این مبارزه نمی‌کنم». بنابراین، حجاب یک دیدگاه است و با آن مبارزه نمی‌کند، و اختلافی است که وجودش تا قیامت ضرر ندارد، این یک نکته است.

نکته‌ی دوم: می‌گوید: «شتاب زده مردم را متهم کردن و نام شان را بد نمودن حکمت مطلوب در درمان اشتباهات نیست؛ در حدیث چنین است: «إن الله یحب الرفق في الأمر کله»یعنی: «قطعاً خداوند نرمی را در تمام امور دوست دارد» [۳۳]بنابر همین شیخ از وجود مسائل فرعی که از آن‌ها فریاد بلند می‌شود انتقاد کرده و می‌گوید: «درمان طبیعی آن آرامش و درنگ است» [۳۴].

در کتاب «السنة النبویة/۸» می‌نویسد: در مورد جو فکری رایج با خردمندان گفتگو کردم، و برای ما توضیح نداده که آن خردمندان چه کسانی هستند؟ و ادامه می‌دهد: «همه‌ی ما اتفاق نظر داشتیم که همکاریمان با یکدیگر به آرامی و نرمی و حرکت بسوی راه راست ضروری است».

بنابراین با نرمی و آرامی.

نکته‌ی سوم: در کتاب «هموم داعیة/۴۷» غزالی قاعده‌ای را پیشنهاد می‌کند که پیش از او «حسن البناء» مطرح کرده بود مبنی بر اینکه: «یکدیگر را در اختلافات معذور بدانیم و درمسائل اتفاقی همکاری کنیم».

غزالی می‌گوید: «در میدان عمل در مسائل اتفاقی همکاری می‌کنیم و از مسائل اختلافی چشم پوشی می‌نمائیم ودر یک صف در برابر تهاجم‌های جدید به دین و سرزمین مان می‌ایستیم و همکاری می‌کنیم تا دشمنان را به عقب برانیم».

نکته‌ی چهارم: در دستور الوحدة/۹۷ پس از ذکر اجتهاد فقهی به عنوان نشانه‌ی صحت و شرف تاریخ ما می‌گوید: «وانگهی جانشینانی آمدند و تلاش کردند تا آنان را تخریب کنند و اشتباهاتشان را به شیوه‌ای بدور از حقیقت برجسته و برملاء کنند، و می‌خواهند تاریخ علمی و متفکران بزرگ را از اسلام بگیرند». تا اینجا ما در برابر پیشنهادهای تئوری خوبی قرار داریم و آن اینکه اختلافات فقهی طبیعی بوده و واجب است با بحث و بررسی رفع و آرام شود، و اگر پس از بحث و بررسی باز هم اختلافی ماند ایراد و تأثیری در برادری ما ندارد و برای همه‌ی اختلاف کنندگان شایسته است یکدیگر را محترم شمارند و نیکوست که همه در برابر دشمنان اسلام با همدیگر همکاری کنند، به سزاست که مقام و منزلت ائمه را حفظ کنند. این خلاصه‌ی پیشنهادهای شیخ است، او که اختلاف را مسئله‌ای گریز ناپذیر می‌داند و راه حل را در بحث و بررسی معرفی می‌کند و درمان آن را مطلوب و مناسب می‌داند و حفظ احترام مردان و بزرگان گذشته و حال را به عنوان ادبی واجب می‌داند که باید فرد منصف بدان آراسته باشد، این گفتاری است بدون عیب و ایراد.

غزالی که خداوند از او درگذرد، با ملت‌هایی که انتظار داشتیم به حساب دین اسلام با آنان سازش و مجامله نکند، نرمی کرده است، او که توطئه‌ی پاپ شنوده را رد می‌کند ما این جملات او را مورد خطاب قرار می‌دهد: «برادر عزیز شنوده رئیس دینی برادران قبطی ما».

این‌ها کلماتی است که آرزو می‌کردیم ای کاش غزالی این کلمات را برای یکی از علماء و شیخ‌های مسلمانی که با آنان اختلاف نظر دارد، بکار می‌برد.

و در «مصادر الغرور /۱۶۸» کتابی را نام برده که فردی نصرانی مصری نوشته، نام کتاب «الفریدة النفیسة فی تاریخ الکنیسة» است، در این کتاب رسول الله جـ را دشنام داده و آن حضرت را به زشت‌ترین و دروغ‌ترین کلمات توصیف کرده است و با سخنان پوچ و بی‌ارزش و غلط و تهمت و غیره زبان درازی کرده است، غزالی بارزترین مطالب آن کتاب را خلاصه کرده و مؤلف را با انتقاد دنبال کرده است و سخنش را با این جمله به پایان برده است: «ما از اینکه چنین اشتباهی در این کتاب صورت گرفته متأسفیم و بلکه حتی از چنین گناه و اشتباهی در هر حال متأسف هستیم، و به برادران مسلمان سفارش می‌کنیم این را فراموش کنند و سفارش ما به برادران مسیحی ما اینست که دیگر چنین اشتباهی را تکرار نکنند».

چه قدر در این عبارت نرمی و لطف وجود دارد! این عبارت از شدت نرمی و شیرینی و سازش نزدیک است و به حرکت در آید، این در حالی است که او می‌خواهد آنچه را که اشتباه می‌خواند رد کند، و حتی گناه، و چه گناهی؟! او رسول خدا جرا دشنام می‌دهد آنهم در کتابی که مقام رسمی نصرانی آن را به عهده داشته، و چاپ شده است. و در صفحه ی/۱۷۰ می‌گوید: بوده، این پیمان شکنی آشکار عهدی است که بین آن‌ها و بین مسلمان‌ها بوده است- اگر عهد و پیمانی در میان می‌بود ـ.

در بحث از روافض هر گونه اختلاف اصولی میان ما و آن‌ها را انکار می‌کند و او با هر دو گروه - سنی و شیعه ـ به خوبی روبرو می‌شود و می‌گوید: «دوستان شیعی دارد». شیخ کوچک‌ترین حرف ناپسندی به آنان نمی‌گوید و حتی از آنان ستایش می‌کند.

در فصل گذشته از شیعه سخن گفتیم ولی وقتی شیخ با مخالفان مذهبی و مسلکی‌اش روبرو می‌شود و حتی در یک مسئله‌ی فقهی، قضیه بکلی تغییر می‌کند، و این احترام تئوری به خشونتی شگفت انگیزی تبدیل می‌شود، نمی‌خواهم بدون دلیل او را متهم نمایم.

بلکه عنقریب برخی از عبارت‌ها وجملات او را نقل می‌کنم، پیش از نقل جملات باید بگویم گمان نکنید که آنچه نقل کرده‌ام همه‌ی کلماتی است که شیخ غزالی گفته است، هرگز! بلکه آنچه او گفته است بسیار، بسیار زیاد است واگر گرد آوری شود ـ فقط در همین موضوع ـ دشنام‌هایی که غزالی علمای گذشته و معاصر را داده است ـ کتابی بزرگ خواهد شد.

شیخ غزالی که خداوند او را بیامرزد ـ به ویژه در نوشته‌های اخیرش از هر فرصتی برای دشنام دادن و ناسزا گفتن مخالفان شیوه‌ی فکری‌اش که وابسته به بیداری اسلامی هستند استفاده کرده و آنان را با لقب‌های زشت مورد هدف قرار داده، بسی اوقات می‌بینی از پیشرفت علمی و فرهنگی، یا از جنگ با یهود و یا از مسئله‌ی تاریخی، یا قضیه‌ی تبشیر نصرانی در اندونزی، یا از مسئله‌ای علمی سخن می‌گوید مشاهده می‌شود که در بین چند سطری ناگهان بی‌مناسبت از موضوع خارج می‌شود و زشت گویی و عیب‌جویی و ایراد وارد کردن را شروع می‌کند، رشته‌ی سخن را به خود شیخ بدهیم تا خودش از خودش بگوید و بر این سخنانش بجز در جاهای مهم و حساس هیچ تفسیر و تعلیقی به دو دلیل نمی‌نویسم:

اول: بدلیل اینکه سخن او از هر تفسیر و توضیحی رساتر است.

دوم اینکه: تا در این جریانِ سراسر ایراد و عیب از همراهی با مؤلف خودداری شود.

در کتاب: «الإسلام المفتری علیه/۱۱۲» می‌نویسد:

«به یقین رفتار معاویه بن ابی سفیانسـ مقدمۀ وسیع و محکمی بود برای تخریب دموکراسی اسلامی در میدان سیاست و اقتصاد وتخریبی بود برای سوسیالیسم اسلامی و نیز بهره وری خانواده‌ی «عبدالشمس» از مالکیت گسترده و عریض اسلامی و بازگرداندن حکومت به کسروی و هرقلیه بود».

و در صفحه‌ی ۱۱۳ ساختمان منزل معاویهسرا قصر سبز می‌نامد و این کلمات را بکار می‌برد: «آیا پیامبر را بیاد بیاوریم که نگهبان بر در خانه‌هایش نداشت یا در «خوفو» را که در ساختمان «هرم» بزرگش کشاورزان را مسخره می‌کند».

خوفو نام یکی از فرعون‌هاست!

معاویهسصحابه‌ی پیامبر، یکی از بزرگان و سران مسلمانان است که خداوند به وسیله‌ی او امت اسلامی را پس از پراکنده شدن متحد گرداند و قدرت اسلام را برگوشه و کنار دنیا وسعت و گسترش داد و از پیش امیر شام بود همان شامی که ساکنانش به پیروزی و نصرت وعده داده بودند و رسول خدا جدر مورد ـ طائفۀ منصوره ـ می‌گوید: آن‌ها در شام هستند. او شخصیتی شایسته به حاکمیت و رهبری در آن مدت از تاریخ مسلمانان بود، هرچند که در میان مسلمانان کسانی بودند که در فضائل شخصیتی از او برتر بودند ودر صفحۀ (۵/۱۱۲) فتوای «کعب الاحبار» را ذکر می‌کند و می‌گوید: «این فتوا چیزی جز دسیسه‌ی یهودی برای اسلام نیست». و بسیار مشکل است که این کلمات را در مود شخصیتی بپذیریم که سیدنا عمرسپای سخن او می‌نشیند و از نصیحت‌های او گریه می‌کند واو را به خودش نزدیک می‌کند، و این در حالی است که او مسلمان و اسلام او صحیح است، پس چرا مورد تهمت بدخواهان قرار می‌گیرد؟!.

در صفحه‌ی /۸۷ «السنة النبویة» سخن خباب را یادآور شده که می‌گوید: «به انسان مسلمان در هر چیز ـ بجز آنچه در خاک می‌گذارد ـ پاداش داده خواهد شد». [۳۵]سپس می‌گوید: «سخن خبابسجلوه‌ای از بدشگونی است. که بخاطر بیماری که براثر سوزاندن و داغ کردن بدنش بر او چیره شده، جائز نیست ساختن خانه را عملی رذیل بشمار آوریم». بزودی در اینباره در فصل آینده بحث خواهیم نمود.

در صفحه‌ی ۱۲۰ می‌گوید: نافع مولای ابن عمر ـ که خداوند او را ببخشد ـ اشتباه کرده است، دعوت مردم به اسلام از همان آغاز برپا بود و هم تکرار می‌شده و این روایت نافع نخستین اشتباه او نیست که در ورطه‌ی آن گرفتار شده بلکه از او اشتباهات بدتر و ناخوشایندتر از این هم سر زده است» در این خصوص مفصلاً بحث خواهیم نمود.

و سپس در صفحه‌ی ۳۳ پس از ذکر نظریه‌ی شافعی‌ها و حنبلی‌ها مبنی بر اجبار دختر باکره به ازدواج می‌گوید: «به نظر ما این دیدگاه چیزی جز همنوا شدن با رسومی که به زن اهانت می‌کند و شخصیتی را تحقیر می‌نماید نیست» و در جاهای مختلف غزالی ـ خداوند او را ببخشد ـ به حنابله توهین کرده و در مورد برخی گفته است: آنان دارای وزنی نیستند». [۳۶]

و در صفحه‌ی ۲۴۴ از کتاب هموم داعیه می‌گوید: «انسان تا زمانی که عملکردش محدود به خانه و مسجد می‌شود باکی نیست که حنبلی باشد ولی اگر اینگونه باشد سپس به جستجوی پیشروی در میدان فرهنگ دانش اسلامی رود، حماقت است!؟ اینگونه شیخ که خداوند از او درگذرد ـ دروازه‌ی پیشگام شدن در میدان فرهنگ اسلام و علم شرعی را بر حنبلی‌ها بسته، و فقط تا زمانی که عملکرد انسان به مسجد و خانه محدود شود می‌تواند حنبلی باشد منظور شیخ اینست که ممکن نیست برای کسی که حنبلی است و چون بخواهد در میدان عمومی حرکت کند، گریزی نیست جز اینکه نظریات صحیح را انتخاب کند، هرچند فراتر از مذهب حنبلی باشد، اگر این باشد سخن او صحیح است و حتی اگر انسان در محدوده‌ی خانه و منزل باشد سزاوار است که نظریات صحیح را هرچند خارج از مذهب حنبلی باشد، بپذیرد. ما تعصب به هر مذهب و هر نظریه و امر را مردود می‌دانیم، لیکن چرا تنها به ذکر حنبلی‌ها بسنده کرده؟ والله اعلم.

و در کتاب «مستقبل الإسلام خارج أرضه/۸۵» از شارح بخاری نقل کرده که پیرزنان می‌توانند به نماز عید بیایند. و در ادامه می‌نویسد: «قطعاً سیه روزی اسلام از همین ممانعت‌های کج اندیشی است». اینگونه بزرگواری‌ها و احترام‌ها را درهم می‌شکند!!

و در صفحه /۸۳ حدیث نهی از نوشیدن ایستاده را ذکر می‌کند و سپس با ذکر نظریه‌ی صنعانی که می‌گوید: «این نهی دلیل است بر تحریم نوشیدن ایستاده». با رد این نظریه می‌گوید: «ولی کسانی که بیماری روانی دارند و عصبی هستند به سفت گیری و ممانعت خلق خدا حریصند».

آنان که بیماری روانی دارند ـ تندخو و خشن هستند ـ مانند چه کسی؟ مانند: علامه صنعانی؟ طبعاً در روش و منهج نویسنده، آری و گرنه ما به علما و مسلمانان اینگونه کلماتی را به کار نمی‌بریم!!!

و در هموم الداعیة /۱۴۱ می‌گوید: «از اینکه عالمی از شنقیط ـ که همان قطر است ـ و مالکی مذهب در مسجد نبوی می‌ایستد، در حین درس می‌گوید: مالک بن انس گفته است: چهره‌ی زن عورت نیست و من با مالک بن انس مخالفت می‌کنم وحشت کردم».

و سپس غزالی در تعلیقی بر این جمله می‌نویسد با مخالفت و موافقت و تقدیم و تأخیر شیخ شنقیطی ـ خداوند او را ببخشد ـ این شعر بیادم می‌آید:

می‌گویند: این به نظر ما جائز نیست
شما کیستید که نظری داشته باشید» أهـ

آری منظور غزالی «شیخ محمد امین شنقیطی» نویسنده‌ی تفسیر «اضواء البیان» است. او که دانشمندی بزرگوار در علم و حفظ و فقه و دیگر فنون است! ولی عیب و ایراد این دانشمند بزرگوار اینست که در خصوص زن و بی‌حجابی مانند: غزالی عقل گرا نیست.

در «سرّ تأخر العرب/۵۳» غزالی می‌گوید: «الفقی» به خداوند سوگند خورده که ابوحنیفه کافر است». منظورش از الفقی محمد حامد الفقی «رئیس جماعة أنصار السنة» در مصر است. و این یکی از گروه‌های مشهور سلفی در مصر است. بنده (سلمان عوده) با اطمینان می‌گویم ـ ان شاء الله ـ این نقل قول دروغ محضی است که هیچ سندی ندارد. هرچند غزالی گمان کند کسانی که از «الفقی» شنیدند زنده هستند، چون ما آنان را نمی‌شناسیم نمی‌توانیم در مورد دانشمندی بزرگوار حدیث افراد مجهول را بپذیریم که با «الفقی» خصومت علمی و عقده‌ای دارند، و در چنین مواردی سخن دو گروه علیه یکدیگر پذیرفته نمی‌شود.

همانطور که سخنانی که مخالفان امام ابوحنیفه درباره‌اش می‌گویند تا زمانیکه خالی از حقیقت باشد پذیرفته نمی‌شود هرکس بگوید: ابوحنیفه کافر است، گمراه و گناهکار است و به سزاست که به دلیل این اشتباه بزرگ تعزیری بجا و شایسته شود. چون امام ابوحنیفه امام بزرگواری است که جمعیت بسیار زیادی از امت محمد جاز زمان خود امام تا بحال از او پیروی می‌کنند، و این در حالی است که امام ابوحنیفه در کل در ابواب اعتقادات مانند دیگر امامان اهل سنت است.

ولی وقتی از این دسته افراد بگذریم در خصوص علماء و دعوتگران معاصر مسائل ناخوشایندی از غزالی می‌شنویم و صفحه‌ای از کتاب‌های اخیر او از تهاجم و تهمت با لقب‌ها و ایرادهای گوناگون که متوجه دعوتگران و علماء است، خالی نیست، و همانطور که در آغاز فصل گفتم، آنچه ما نقل کردیم فقط نمونه‌هایی بیش نیست.

در «دستور الوحدة/۱۹۶» درباره‌ی برخی مخالفانش می‌گوید، حال فرض کنیم مخالفانش از جوانان کم سن و سال است و حتی فرض کنیم که آن‌ها براشتباه و او برحق است و فرض کنیم آنان ادب و احترام نیاموخته‌اند و با شیخ برخورد بد کرده و حقش را رعایت نکردند و شیخ هم با خشم و اشفتگی حرف می‌زند ... بر حسب فرض همه‌ی این‌ها باز هم باید توجه داشت که این‌ها را در کتابی که از او چاپ شده می‌خوانیم، بر سر منبر یا جلسه‌ی خصوصی یا سخنرانی از او نمی‌شنویم، او می‌گوید: «شما در فقه دست خالی و پوچید! شما نه کاروانید و نه در حرکت، این نادانی زشت و محدود است، زشتی که حد و مرز ندارد شما اشتهای مذمت مردم در سر دارید و به جستجوی عیب و ایراد برای بی‌گناهان هستید، شما مانند: زنبور برانگیخته شده هستید که به این و آن بنام حدیث نبوی و دفاع از سنت نیش می‌زند. ما پدران شما را می‌شناسیم که علی را بنام دفاع از وحدت اسلامی و عثمان را بنام دفاع از پاکدامنی و آزاد اندیشی و عمر بن خطابسرا بنام دفاع از عدالت اسلامی کشتند!!! ای فرزندان افعی‌ها که با پوشش اسلامی مردانی که زندگی شان را در راه اسلام و یاری دادن آن و جهاد اسلامی وقف کرده‌اند، می‌زنید و نابود می‌کنید؟ شما کینه توزان بر علیه آنان و برای نابودی شان و با تحریک قدرت‌ها تلاش‌ها وکوشش‌ها نموده‌اید این را به حساب چه کسی انجام می‌دهید؟».

آیا این گفتار غزالی نیاز به تعلیق و تفسیر دارد؟

همه‌ی مردم دشنام را می‌شناسند، ببینید چه کسانی علی را بنام دفاع از وحدت اسلامی کشته‌اند؟ آنان که علی را بنام دفاع از وحدت اسلامی کشتند، خوارج بودند با صراحت تمام می‌گویم که خوارج و حتی برخی از کسانی که از منهج اهل سنت خارج شده‌اند و حتی گروه «شکری مصطفی» گروهی که به نام «التکفیر والهجرة» معروف است چیزی ناخوشایند و تهاجمی از غزالی ندیده‌اند.

او در کتاب «دستور الوحدة» طی بحثی به عنوان التکفیر در آخر کتابش شکری مصطفی را نقد و مذمت کرده لیکن کلمات او با شکری مصطفی بسیار نرم است و در صفحه ۲۴۲ می‌نویسد: «خداوند او را ببخشد و خونش را در میان توبه کنندگان بپذیرد».

باید توجه داشت که شکری مصطفی از خوارج است. شگفت‌انگیز است که غزالی نصف این موضوع تکفیر را به کسانی که سلفی نامیده اختصاص داد است، پروردرگارا تو ببخش.

و اما آنانی که عمرسرا کشتند مجوسیان بوده‌اند، و نوادگانشان را آقای غزالی بسیار بدیده‌ی احترام می‌نگرد؛ آنان روافض هستند که غزالی می‌گوید: با آنان اختلافی در اصول و فروع نداریم.

این نکته مورد بحث قرار گرفت.

وانگهی آنان که با پوشش اسلامی به مردان هجوم می‌برند کیستند؟ و آن مردان چه کسانی هستند که منتسبین به حدیث نبوی و سنت پیامبر به آنان حمله می‌کنند. آیا منظور از این رجال خود غزالی است؟ یا خیر، باید یکی از این قربانیان را برای ما مثال بزنید! ما با این توصیف کسی از حاملان سنت و عاملان به حدیث را نمی‌شناسیم. و فقط می‌دانیم که آنان در معرض فشارها در بسیاری از شهرها و کشورها هستند و بر عکس دیگران که بر سر قدرت بوده و سود می‌برند، و حضور در رسانه‌های گروهی بر ایشان فراهم است تا هر طور که بخواهند سخن بگویند، آن‌ها هستند که با تکیه بر پست و مقام برعلیه مردم ـ مسلمان ـ فتوا می‌دهند.

در ضمن بحث از گروه «شکری مصطفی» صفحه‌ی ۲۴۴ از کتاب «الوحده» می‌نویسد: «من به سختی اینرا باید بگویم که امثال شکری در قاره‌ی هند و جزیرة العرب و وادی نیل فراوان هستند».

هدفش از امثال شکری چه کسانی است؟ آیا منظورش کسانی است که به شیوه‌ی سلف امت زندگی می‌کنند. و به سنت پیامبر جپایبند هستند و برخی در این مورد سخت گیر و حساس ترند؟ ولی ما مأموریم که حتی با کافران به عدالت رفتار کنیم.

در کتاب «دستور الوحدة/۱۳۴» می‌گوید: «از برخی منتسبین به علم و دانش دینی که اجتهادشان را به نقش وضو و عبادت محدود می‌کنند و توانایی‌های علمی شان را در این میدان بکار می‌گیرند سخت خشمگین هستم».

ما این افراد را از افتخارات اسلام می‌دانیم که به خاطر اسلام تمام شرایط زندگی شان را مطابق اسلام تنظیم کرده‌اند، ولی شیخ غزالی مشخص نکرده که دقیقاً علت خشم او از چیست؟ آیا مسلمانان بحث از طهارت و عبادات را رها کنند؟!!

و در کتاب «مستقبل الإسلام/۷۲» می‌گوید: «در امریکا کسانی هستند که با قبرها و ضریحها مبارزه می‌کنند، و در جای دیگر کسانی هستند که معتقدند باید زن چهره‌اش را بپوشاند و برخی هستند که معتقدند قیافه و زیبایی اسلام در پوشیدن جلباب سفید است. گویا که ما در صحرای نجد هستیم، و برخی هستند که سر سبیل‌هایشان را با ماشین ریش تراشی می‌تراشند و ریش را رها می‌کنند، چنان‌که گویا هر موی ریش او با موی دیگر سرجنگ دارد ودر امتداد این پهنه‌ی گسترده کسانی هستند که نفرت و وحشت را بر می‌انگیزند! با خودم گفتم فقط همین باقی مانده که با ماشین ریش تراشی ابروانشان را بتراشند تا زشتی چهرۀ شان کامل شود، و لازم نمی‌دانم از او بپرسم هدفش از این کار چیست؟ و من پاسخش را می‌دانم، بزودی خواهد گفت: این سنت است».

آقای غزالی از روبند زدن زنان مسلمان چنان سخن می‌گوید که گویا از داستان‌های «سندباد» حرف می‌زند.. آنجا کسانی معتقدند ... گویا افسانه‌ای شگفت‌انگیز است ... .

آری در تمام کشورهای اسلامی زنان با حجاب را در خیابان‌ها و مساجد و دانشگاه‌ها مشاهده می‌کنی و با طوفان بیداری اسلامی این مسئله عادی شده است، و همه‌ی علماء ـ کسی را استثناء نمی‌کنم ـ معتقدند پوشیدن چهره‌ی زن واجب و یا حداقل مستحب است. و در مورد دیگر سخنان شیخ باید گفت: با عرض معذرت نیازی به توضیح و پانویسی ندارد.

و در صفحه‌ی ۷۶ می‌گوید: «به ارکان و معالم اسلام، قوانین زیر را افزودند: پوشیدن لباس فرنگی حرام است، ظاهر نمودن چهره‌ی زن حرام است، آواز خواندن حرام است، موسیقی حرام است، عکس حرام است، ادکلن حرام است، بلند کردن ساختمان‌ها حرام است، رفتن زنان به مساجد حرام است».

این‌ها هشت تا هستند، در نتیجه کسانی وجود دارند که می‌گویند: ارکان اسلام ۱۳ تا هستند. و بار دیگر تذکر می‌دهم که این مسائل را آقای غزالی در جلسه‌ی خصوصی و یا در سخنرانی نگفته بلکه در کتابی می‌گوید که چاپ و منتشر شده است.

ودر صفحه‌ی ۱۶۴ می‌گوید: «مشکل اهل حدیث اینست که حدیث را از زاویه‌ای خاص می‌فهمند و سپس فهمشان را مقصود پیامبر جقرار داده و علیه مخالفانشان بحث را به درازا می‌کشانند و چه بسا که آنان را تکفیر کرده و ریختن خون‌هایشان را مباح می‌دانند، و سرگرمی اینگونه افراد به دعوت اسلامی تأثیرات پراکنده و غم باری در داخل و خارج از سرزمین‌های اسلامی داشته است».

و در صفحه‌ی ۲۰۲ می‌گوید: «پس از اینکه این‌ها را آزمودم به این نتیجه رسیدم که تعصب شان به خاطر خودشان است و سرکشی و لجاجت‌شان مظهریست برای غلبه نمودن بر افراد و این‌ها خوبی‌های فردی و برتری «الله» و اسلام را به باد فراموشی سپرده‌اند».

نظر آقای غزالی چی است اگر یکی از این مخالفین توپ را در میدان او بیندازد و بگوید: عیب‌های که برای ما جستجو می‌کنی در خود تو نیز وجود دارد؟ و عیب و ایرادی که از ما می‌گیری همانست که خودت بدان گرفتاری، حالت تو گویای این ضرب المثل است: «مرا به بیماریش متهم نمود و خودش را خلاص کرد» و یا مانند آن ضرب المثل که می‌گوید: «چون عملکرد شخص زشت شود گمان‌ها و باورهایش نیز زشت می‌گردد».

آقای غزالی چگونه چنین حرف‌هایی می‌زند؟ در حالی که مخالفانش هزاران دلیل در کتاب‌های شیخ می‌یابند، ولی شیخ حتی یک دلیل موثق از کتاب‌های مخالفان، بر مدعایش نمی‌یابد بجز داستان‌هایی که خودش روایت می‌کند.

در کتاب «فی ظلام الغرب/۲۶۰» می‌گوید: «روایت شده ـ می‌دانید که این صیغه‌ی مجهول و بی‌اعتباری است ـ یکی از نمازگذارانی که معتقد بوده نباید انگشت سبابه را در تشهد حرکت داد انگشت رفیقش که آن را در حین تشهد حرکت می‌داد شکسته است».

آقای غزالی می‌گوید: «تردیدی ندارم که این جنایتکار مشکل عقلی یا اخلاقی داشته یا اینکه شخص فاسقی او را وادار به ارتکاب چنین عملی کرده است».

بنده (سلمان عوده) این مسئله را بصورت دیگری تحلیل می‌کنم:

قضیه اینست که در این جا انسان‌هایی مغرض وجود دارند که به جستجوی اشتباهات و عیب‌های کسانی هستند که منسوب به سنت‌اند؛ و در پی دروغ‌ها و داستان‌ها خودبافته که دروغ و راست با هم مخلوط است، می‌باشند. او خودش این دروغ را بافته و سپس در میان طبقه‌ی متوسط مردم منتشر کرده است، ما این داستان را به این صورت تجزیه و تحلیل می‌کنیم، هر کس منکر است باید دلیل بیاورد.

و در کتاب «سرّ تأخر العرب/۱۰۱» می‌گوید: «کسانی پیدا شدند که «اهل حدیث» نامیده می‌شوند از قرآن چیزی نمی‌دانند، آگاهی شان از فقه سنت اندک و ناچیز است، اندیشه‌ی شبیه «ظاهریه» و اخلاق خوارجی دارند، در میانشان جمود فکری با پوشش بنام «اتباع» وجود دارد. آنان نسبت به ائمه‌ی بزرگ فقه جسورند، به خودشان هم تجاوز می‌کنند گویا که بنام خدا و رسولش حرف می‌زنند، و به دیگران بدگمان هستند. و دلشان می‌خواهد دیگران را لکه دار کنند و به دیگران هجوم ببرند و در این روزهای نامبارک زیاد شده‌اند، و اگر یقین نمی‌داشتم که (جاهل دشمن جانش است) قطعاً می‌گفتم استعمار عامل تحریک کننده‌ی شان است و آنان را به تکلم وا می‌دارد و برایشان گروه‌ها و دسته‌هایی در گوشه و کنار دور بوجود می‌آورد؛ زیرا آنان در تکه پاره کردن وحدت امت اسلامی ماهر و ورزیده هستند.

آقای غزالی! الگوی برتر کجاست؟ اندیش‌ها و باورهای الگو در اخلاق کجاست؟ درسهای حکمت و روایت و آرامی کجاست؟ کجایند آنان که وحدت امت را بر انتقام جویی شخصی ترجیح می‌دهند؟ تو را دچه شده که آنان را به جسارت نسبت به ائمه و بدگمانی به دیگران و اشتهای لکه دار کردن دیگران توصیف می‌کنی؟ اگر در میانشان جرأت جسارتی بر ائمه به چشم بخورد به این دلیل است که شیوخ بزرگی را مشاهده کردند که ده‌ها سال در میدان دعوت و سخنرانی و تدریس، به فقهاء معروف و پیشوایان بزرگ دشنام می‌دهند، گمان نمی‌کنم کسی از اهل حدیث بتواند در بزرگواری ائمه تردید و شک داشته باشد، شاید افراد نادر و شاذی در میان‌شان باشد، ولی چرا این افراد شاذ و نادر را به حساب عموم بگذاریم! و معتبر بدانیم! و یک دیدگاه فکری ر کاملاً زیر سؤال ببریم؟!!

وانگهی مگر نه اینست که شیخ غزالی می‌گوید: «... استعمار عامل تحریک کننده‌ی شان است...» این جمله را اینجا نگفته در «هموم الداعیة /۱۳۱» این گروه را ذکر کرده و گفته است: «آیا پشت سرشان کسی است که برای نابودی اسلام مکر و حیله کند، ناگهان آنان در اطراف دور پراکنده و ظاهر شدند، و پاسخ من در حالی که غیر منتظره بود، به من داده شد».

سپس یادآور شده که جوانی در مصر از او درباره‌ی حکم سرکه سوال کرده. پس از آن به ابوظبی مسافرت کرده وپس از خطبه‌ی جمعه نیز از حکم سرکه سوال کردند، شیخ شگفت زده شد و گفته است: «به نمازگزاران گفتم آیا این سوال در پایتخت بیگانه‌ای نوشته شده، این سوال و سوال‌های دیگر را برخی تبشیری‌ها و مستشرقینی که به حساب استعمار فرهنگی کار می‌کنند، مطرح کرده‌اند؟ در یکی از استان‌ها شنیدم که به این آقایان کتاب‌ها از پشت مرزها به آسانی می‌رسد و رایگان توزیع می‌شود و نیروهای محلی و جهانی این حرکت را یاری می‌کنند تا نهضت معاصر برعکس شود».

بنابراین شیخ تأکید می‌کند که آنان ـ اهل حدیث ـ نوکران ودست پروردگان تبشیری‌ها و مستشرقین‌اند و از خارج مرزها برایشان کتاب‌ها رایگان فرستاده می‌شود.

مشاهده می‌کنید وقتی جوانی از تفصیلاتی که شیخ به آن‌ها توجه ندارد سوال می‌کند، خونش به جوش می‌آید و این گونه تهمت زدن را آغاز می‌کند؟

از باب حسن ظن می‌گویم: شاید مسئله همین طور باشد!

در کتاب هموم داعیة /۱۴۹ می‌گوید: «گویا دعوت‌گران شیوه‌ای را بر می‌گزینند که چهره‌ی شفاف اسلام را مطابق توصیف‌هایی آشفته در حال و آینده سرگردان کنند، انکار نمی‌کنم که هستند دعاتی که در نهادشان بسیار خوبند و در شیوه‌ی رفتاری شان عاقلانه عمل می‌کنند، و افراد باهوشی هستند و وجودشان موجب می‌شود بحران دعوت‌گرائی که هر روز سخت‌تر می‌شود، رها نگردد. شگفت‌انگیز آنست که تلاش می‌شود تا دعوتگران صادق و علماء حقیقی و فقهاء دانشمند طرد و رد شوند و علیه آنان قضاوت می‌شود، فرصت را برای جغدها و کلاغ‌های بی‌سواد و نادان سطحی نگر فراهم می‌کنند، پشت سر این‌ها نقشه‌های استعماری حساب شده نهفته است».

از آنچه گذشت نتیجه می‌گیریم که آقای غزالی از منابع رسمی اطلاعاتی حکومت جوانان مسلمان را دنبال کرده، و متوجه شده که از خارج به آسانی برایشان کتاب می‌آید و پشت سر آنان نقشه‌های استعماری حساب شده‌ایست. و این با آنچه قبلاً گفته بود مبنی بر اینکه آنان با تلاش به بدگویی در پی نابودی علما هستند، متناقض است و ممکن است قضیه بر عکس باشد؛ زیرا نیروها و قدرت‌های رسمی سخنان غزالی را خریداری کرده تا علیه جوانان مسلمان و برای نابودی تمام جوانب و گروه‌های بیداری اسلامی، توطئه کنند و اینطور عنوان نمایند که این حرکت جوانان نقشه‌ی استعماری حساب شده است و از خارج برایشان کتاب می‌رسد؛ دلیل این مدعا قول خود غزالی است.

تا آنجا که در همان کتاب صفحه‌ی ۱۵۲ می‌گوید: «حقیقت اینست: کسانی که سرگرم دعوت اسلامی هستند دل‌هایشان آلوده به کینه علیه بندگان خداست و علاقمندند آنان را تفکیر کرده و بدی‌هایشان را شایع کنند؛ کینه‌ای که بجز در ستمگران و سفاکان جایی ندارد، هرچند با زبانشان جلوه دهند دین دار هستند، قطعا فهم و دانش ندارند، و فقط با پوسته‌ی دین آشنا هستند و بهره‌ی شان از دین سطحی نگری است و بس».

و در «مائة سوال حول الإسلام/۲/۳۱۳» یاد آور شده از مفتی شنیده که در رادیو می‌گوید: «پرداخت صدقه‌ی فطر بصورت نقدی جایز نیست» و گفته است: این شیخ می‌گوید: «هر کس صدقه‌ی فطر را نقد پرداخت کند باید دوباره بپردازد و پرداختن صدقه‌ی فطر بصورت نقدی بدعت است» این جمله را غزالی با این جملات دنبال می‌کند: «از خشم مفتی چنان تصور کردم که اگر این مفتی ابوحنیفه را ببیند گلوی او را می‌گیرد و او را خفه می‌کند، چرا فهم خودمان را دین می‌دانیم؟ چرا افق دینداری را تنگ کرده است؟ ...».

آقای غزالی -در حقیقت- از خشم مفتی چیزی ذکر نکرده، فقط یادآور شده که اینگونه فتوا داده. تا جایی که من می‌دانم مذهب ائمه‌ی سه گانه همین است و مشهور است که دادن صدقه فطر بصورت نقد جائز نیست، بلکه ناگزیر باید غذایی باشد، شاید همین موجب شده که آقای غزالی احساساتش را بر دیگران تخلیه کند؛ زیرا این غزالی است که خشمگین می‌شود و در برابر مخالفانش انفعالی عمل می‌کند.

و در «الدعوة تستقبل قرنها الخامس عشر/۷۱» می‌گوید: «برخی شبه دانشجویان را مردمی یافتم که اسلام را از چهار جهت به ریش در چهره‌ی مرد و روبند در صورت زن و مردود دانستن عکس حتی در یک ورقه، و دوری جستن از ساز و آواز موسیقی حتی در مناسبت‌ها‌ی مهم و با ارزش و با جملات نیکو، محدود کرده‌اند».

واکنش شدید آقای غزالی آنجا به اوج می‌رسد که موضع‌گیری سرسختانه اش؛ جملات تند و ناپسندش در «سرّ تأخر العرب/۵۲» می‌گوید: «بیداری اسلامی معاصر از طرف دشمنان فراوانی مورد تهدید قرار گرفته است؛ شگفت‌انگیز است که خطرناک‌ترین مخالف، نوعی اندیشه‌ی دینی با پوشش سلفی است، آنان از همه از سلف دورترند. فقط ادعای سلفیت است و سلفیتِ صحیح نیست».

پس در پاورقی می‌نویسد: «منظور از سلفیت بازگشت به عقیده و اخلاق پاک و بزرگوارانه‌ی سلف است، نه دعوت با درشتی وکینه توزی».

شگفت انگیز است ـ یعنی ـ سلفیت ـ برای اسلام از یهود خطرناک‌تر است؟!! (غزالی می‌گوید): آری، از نصاری خطرناک‌تر است؟ آری، از کمونیست ها؟ آری، از حکام ستمگر هم خطرناک ترند؟ آری، از قبرپرستان هم خطرناک ترند؟ آری، آیا از صوفیان هم خطرناک ترند؟ آری. غزالی می‌گوید: آنان برای اسلام از همه‌ی این‌ها خطرناک ترند، اندیشه‌ی دینی که پوششی بنام سلفیت دارند؟

سخنی شگفت‌انگیز است. اگر آقای غزالی افراد مشخص را خاص می‌کرد، می‌گفتیم چه بسا در میان اشخاصی که خویشتن را به سنت نسبت می‌دهند برخی جوانان ناپخته شتاب زده عمل می‌کنند و گاهی موضع‌گیری‌های تنگ نظرانه دارند، این را انکار نمی‌کنیم، ولی این در حالت‌ها مسائل خاصی است.

شایان ذکر است که «فکر سلفی» به گروه و شخص معینی محدود نیست، و امروز اندیشه‌ی سلفیت در بسیاری از کشورهای مسلمان میدان اندیشه‌ی اسلامی را فرا گرفته است. و غالباً بیداری اسلامی به این تحول فکری منتسب است تا جایی که شخص غزالی به این موضوع اشاره کرده است. در گفتاری که قبلاً از او نقل کردم گفته بود: «این‌ها ـ سلفی‌ها ـ ناگهان در گوشه و کنار دور به صحنه آمدند» و در جای دیگر گفته بود «در این روزهای سخت آنان زیاد شد‌اند».

در اینجا با مختصر توضیحاتی این بحث را تمام می‌کنم:

اول اینکه: سخن از درمان تئوری و نظری مسئله با حکمت و بصیرت است. در گفتار پیشین، غزالی گفته بود باید این مسئله را با آرامی و حکمت و تحمل مخالف درمان، و اختلاف مسائل فرعی موجب نابودی روابط دوستی نشود، از بدگویی سلف و طعنه زدن به ائمه بپرهیزیم؛ زیرا بدون سلف و ائمه امت اسلامی بی‌تاریخ و سرپرست می‌ماند، این گفتاری در حد تئوری بود اما در میدان عمل چه شد؟

دوم اینکه: در امتحانی که غزالی سوال آن را طرح کرده بود مردود شده است. آیا انسانی در سوال امتحانی که خودش طرح کند مردود می‌شود؟

آری آقای غزالی ناکام و مردود شده است و در صفحه‌ی ۹۳ عقیدة المسلم می‌گوید: بسی اوقات در اخلاق برخی مجادله کنندگان نادرستی احساس می‌کنم و در شیوه‌ی رفتار شان سخت گیری می‌بینم و چشم پوشی را بر بدی به مثل، در این موارد ترجیح می‌دهم؛ زیرا ما امتی هستیم که سخت نیاز به وحدت داریم و باید قیمت اینرا از اعصاب و روانمان بپردازیم و مرجع همه‌ی ما پیشگاه خداوند است». بنابراین همه را سزاست که غزالی را با این شعر ابوالأسود مخاطب قرار دهند: ترجمه‌ی شعر:

ای مردی که دیگران را آموزش می‌دهی
چرا خودت را آموزش نداده‌ای
از نفس خودت شروع کن و آن را از سرکشی بازدار
و چون از سرکشی باز آمدی تو حکیم هستی
وقتـی پند و آمـوزش تـو سودمـنـد است
کـه بـه آنـچـه می‌گویـی پـایبـنــد بـاشــی
از اخلاقی که گرفتاری کسی را منع نکن
اگر چنین کنی برتو عیب بزرگی خواهد بود

بی‌گمان این شیوه‌ی تهاجمی که غزالی دارد، هر خواننده‌ای که تحت تأثیر و جهت سلفی‌ها باشد همه‌ی نظریات غزالی اعم از خشک و تر و صحیح و خطاء را مردود می‌داند؛ زیرا چه بسا که هزاران گمان و سوال به ذهنش می‌رسد تا از خودش بپرسد چه چیز موجب شده غزالی چنین موضع‌گیری داشته باشد؟ و حق هم دارد؛ زیرا این روش بدون شک روش استوار در تربیت و اصلاح نیست و آقای غزالی در آماده نمودن خوانندگان به چنین حالتی موفق بوده ـ خداوند از ما و او درگذرد ـ

سوم اینکه: غزالی در تمام مسائلی که درباره‌ی آن‌ها هیاهو بپا کرده واقع بین و موضوعی نبوده است بلکه مخالفانش را به ساده بودن، سطحی نگری، حماقت، غفلت، بی‌خردی، کوری و دیوانه گی و گرفتار غرض‌های شخصی و سفاکی، و عصبی و کینه توز، بیمار روانی و متشنج ... و غیره متهم می‌کند این‌ها و صد برابر این‌ها در مقام حجت و برهان نقد علمی ارزشی ندارد.

چهارم اینکه: فرض کنیم مخالفان آقای غزالی همانطور که ذکر شد ـ دچار اشتباه شده باشند. برای او شایسته بود اشتباه یک یا دو نفر مخالفش را به حساب تمام دیدگاه فکری آنان نگذارد و همانطور که در «عقیدة المسلم» گفته بود، بسزا بود که تحمل می‌کرد و هزینه‌اش را از اعصابش می‌پرداخت و اینرا بخاطر خداوند وایثار و وحدت و اتحاد امت و دریافت پاداش از خداوند، حتماً تحمل می‌کرد.

در پایان قابل ذکر است ـ که ما تا به حال یک کتاب هم از این جریان ـ فکر سلفی ـ مطالعه نکردیم که به آقای غزالی هجوم برده باشد تا بگوییم آنچه غزالی گفته است از کتابی است که علیه او نوشته شده است، ولی آنچه خواندیم دشنام و ناسزاگوئی‌ها و تخلیه آنچه غزالی در چنته دارد، علیه آنان است، و با این کتاب‌های شیخ بسیاری از طرفداران اندیشه‌های منحرف برابر است از چپی‌ها یا بی‌دینان و دیگران خوشحال شده‌اند، و تا توانسته‌اند گفته‌هایش را پر و بال داده و پر زرق و برق نموده و گلچین و پخش و نشر کرده و از آن‌ها در هر وسیله‌ای که خواستند بهره برداری کنند.

آنان اندیشه‌ی غزالی را (مرحله‌ای موقتی) می‌دانند تا به وسیله‌ی آن با دعوت‌گران مقابله کنند، بنابراین اکنون آنان با حجاب مبارزه می‌کنند و خواهان اختلاط و آزادی ـ به معنای ضد اسلامی ـ زن و گسترده نمودن زمینه‌های کاریش در هر میدان هستند و می‌خواهند زنان وزیر و قاضی و ... شوند و با تحریم موسیقی وعکس و غیره با نام آقای غزالی مبارزه کنند و فتوا می‌دهند و می‌گویند علم ودانش همین است و تنها آن‌ها هستند که می‌فهمند!!!

و پس از اینکه این مرحله گذشت ـ از خداوند متعال می‌خواهیم که چنین نشود ـ و تمام شد به زودی آنان از اندیشه‌ی آقای غزالی فراتر رفته و اندیشه‌ی او را اندیشه‌ای قدیمی که تاریخ مصرف آن تمام شده می‌دانند وبه اندیشه‌ی نویسنده‌ای دیگر که آزادتر و در آن آسانگیری بیشتر از فکر غزالی است، منتقل می‌شوند.

بدون تردید این نوشته‌های غزالی موجب خوشحالی افرادی که کم نیستند می‌شود، و با هر وسیله که در اختیار دارند و هدفی که دنبال می‌کنند آن را منتشر می‌نمایند تا این بیداری اسلامی پر برکت را نابود کنند. آنان بدینوسیله تلاش کردند تا از این جنگ فکری و اجتماعی انتقام بگیرند.

[۳۲] دستور الوحدة / ۵۷. [۳۳] دستور الوحدة / ۲۳۱. [۳۴] همان. [۳۵] ر.ک. به نگرشی نو/۱۶۲ [۳۶] ر.ک. به هموم الداعیة /۱۲۹ و در کتاب «دستور الوحدة الثقافیة» شبیه این را گفته است.