شیخ سلمان العوده در گفتگویی آرام با شیخ محمد غزالی

فهرست کتاب

فصل دوم: موضع‌گیری غزالی در خصوص احادیث آحاد

فصل دوم: موضع‌گیری غزالی در خصوص احادیث آحاد

حدیث آحاد به آن دسته از احادیث گفته می‌شود که به حد متواتر نرسیده باشند. و به سه دسته (غریب ـ عزیز ـ مشهور) تقسیم می‌شود و برای علمای مصطلح حدیث معروف است.

موضع‌گیری شیخ در این باب همچون دیگر ابواب خالی از تناقض و آشفتگی نیست. در کتاب «قذائف الحق ص۱۰۲» می‌گوید: از دیدگاه ما روایات آحاد دلالت بر گمان علمی دارند. آن‌ها قرینه‌هایی هستند که در احکام فرعی دین استفاده می‌شوند و هرگاه فقیه یا محدث ببیند که آنجا قرینه‌ای ارجح وجود دارد، بدون تأخیر آن را ترک کرده و به سوی دلیل قوی‌تر می‌رود. در کتاب «دستور الوحدة ص۶۸» می‌گوید: حدیث احاد متضمن علمی است که همواره در آن شک و گمان راه دارد، و از آن فقط در فروع احکام شریعت استفاده می‌شود نه در اصول و ما تأکید می‌کنیم که خبر واحد در طول تاریخ از گذشته تا به حال، جز گمان افاده‌ی دیگری نداشته است و امام ابوحنیفه/در این خصوص دیدگاه معقولی دارد؛ آنجا که خبر واحد را در وجوب و یا حرمت امری معتبری ندانسته بلکه گفته که برای وجوب یا حرمت به دلیل قطعی نیاز داریم و فقط از خبر واحد می‌توان در باب مستحب و مکروه دلیل گرفت و آن را حجت دانست با وجود این در زمان ما کسانی هستند که می‌خواهند از خبر واحد در اثبات عقایدی که منکر آن کافر است، دلیل بگیرند. این نمونه‌ای از غلو و افراط است وگاهی منجر به باز داشتن از راه خدا می‌شود. و حقیقت آن است که حدیث آحاد دلیل محترمی است؛ البته تا زمانی که دلیلی قوی‌تر و بالاتر از آن وجود نداشته باشد.

حقیقت آن است که برنامه‌ی عملی و تطبیقی غزالی در بسیاری از مواضع این است که اشاره‌های قرآن را بر احادیث آحاد مقدم دانسته و غالباً احادیث آحاد را در عقاید قبول نمی‌کند. در حالی که در کتاب خود «لیس من الإسلام» ضمن بحثی طولانی چنین گفته: «انکار کردن سنت عملیِ متواتر در واقع خروج از اسلام محسوب می‌شود، انکار کردن سخن آحاد از روی هوا، نوعی نافرمانی و عصیان است که آینده‌ای خطرناک دارد».

غزالی با این سخنش چه کسی را رد می‌کند؟. او می‌گوید: «حرص و آزمندی در دروغ پنداشتن بی‌انصافی است و هدایتی در آن نیست، و صحیح نیست با هوی و هوس حدیثی که دارای سند صحیح است را رد کرده و باطل پندارد بلکه لازم است پیرو قواعد فنی محترمی باشد. همان چیزی که ائمه پیشین بر آن پای بند بوده‌اند، و ما معتقدیم پای بندی بدان ضروری و الزامی است.

سپس می‌گوید: «برخی حدیث «الحبة السوداء شفاء من کل داء إلا السام»یعنی: سیاه دانه (شونیز) شفای هر دردی است»، را ذکر کرده و گفته: واقعیت این حدیث را تکذیب می‌کند هرچند بخاری آن را صحیح دانسته است».

غزالی تکذیب کننده را رد کرده و می‌گوید: «ظاهراً او از کلمه‌ی «هر بیماری» همه‌ی بیماری‌هایی را که انسان بدان مبتلا می‌شود فهمیده در حالی که این برداشت اشتباهی است، و واقعیت این است که هدف از هر بیماری، بیماری‌های سرماخوردگی است، این همانند، این فرموده‌ی خداوند است: ﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا[الأحقاف: ۲۵] «به فرمان پروردگارش هر چیزی را نابود می‌کند».

ناگفته پیدا است این که برخی همین گونه اسناد و متون را مورد طعنه قرار می‌دهند کاری نادرست و جاهلانه است، این عمل فقط باطل جلوه دادن یک حدیث نیست بلکه باطل جلوه دادن همه‌ی سنت است؛ و این شیوه، احکامی را که از طریق سنت وارد شده در معرض تردید و کم اهمیتی قرار می‌دهد، علاوه بر این انکار حقیقی است، که اسلام را در معرض نابودی قرار می‌دهد بدون شک متون حدیث از محکم‌ترین وثائق تاریخی است، که دنیا شناخته».

با عرض معذرت! از خوانندگان می‌خواهیم عبارت بالا را دوباره مطالعه کنند! در ص۳۷۰ همان کتاب، می‌گوید: «لیکن متأسفانه برخی از کوتاه فکرانی که شناخت دقیقی از اسلام ندارند از روی نادانی به سنت هجوم برده و آن را اجمالاً و تفصیلاً رد کرده‌اند و بسی اوقات در تکذیب حدیثی که می‌شنوند؛ شتاب می‌کنند. فقط به خاطر اینکه حدیث را نفهمیده‌اند»! و بزودی نمونه‌هایی از روایاتی را که شیخ غزالی در تکذیب آن‌ها شتاب زده عمل کرده مفصلاً ذکر خواهیم نمود. ـ سوگند به خدا ـ فقط برای اینکه آن‌ها را نفهمیده؛ چرا که هرچند غزالی محترم باشد، لیکن حق از او محترم‌تر است.

در (ص۳۳) از همان کتاب نقش و وظایف سنت، با قرآن را یادآور شده و گفته است: سنت همان معنایی را که در قرآن آمده تثبیت می‌کند و گاهی مدار سنت بر تائید و تثبیت معنای دیگری است که در محدوده‌ی مفاهیم و برنامه‌های قرآن متمرکز است، مانند: تحریم خوردن و نوشیدن در ظروف طلائی و نقره‌ای و می‌گوید: «محور این تحریم در تجمل گرایی و خوش گذرانی است». و سپس می‌گوید: «سنت‌های دیگری هم هست که احکام عمومی قرآن را خاص می‌کند، و در قرآن آمده: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ[النساء: ۱۱] «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می‌کند».

در سنت آمده که فرزند قاتل از میراث بی‌بهره است. و در آیه‌ی مبارکه‌ای دیگر گفته شده: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ[المائدة: ۳] «حیوان خود مرده - بدون ذبح شرعی - بر شما حرام است».

و در سنت آمده که از هر نوع از این محرمات دو نوع آن مباح است و حدیث: «حلال قرار داده شد بر شما دو خود مرده و دو خون ...» [۸]را ذکر کرده است.

و در آیه‌ی مبارکه‌ای ذکر شده: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا[المائدة: ۳۸] «دست مرد و زن دزد را قطع کنید».

و در سنت بیان شده که دست هر دزد قطع نمی‌شود، چون اگر کمتر از حد نصاب دزدی کند دستش را قطع نمی‌کنند. سپس می‌گوید: «در سنت برخی از احکام وارد شده تا عزیمت‌هایی را که در قرآن آمده آسان نماید، و مسئله‌ی شستن پاها در قرآن و مسح بر موزه‌ها را در سنت ذکر کرده است.

حالا که برخی از سخنان او را ذکر کردیم به بررسی شیوه‌ی عملی او می‌پردازیم.

شیخ غزالی بسیاری از احادیث آحاد را تنها به خاطر شبهات بی‌ارزش رد کرده است؛ اینک ما به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

در کتاب (السنة النبویة ص۱۰۳) حدیث نافع را ذکر کرده که در آن آمده است: «پیامبر جبر بنی مصطلق شبیخون زد». سپس این حدیث را رد کرده؛ زیرا به نظر او شبیخون زدن با دستور قرآن که امر به تبلیغ و رسانیدن اسلام کرده، منافات دارد و در «فقه السیره» نیز گفتاری شبیه همین، دارد.

در کتاب (دستور الوحدة ص ۳۱۱) سخنانی متعارض به این گفتارش دارد و گفته است: «حقیقت این است که پیامبر جاول آنان را دعوت به اسلام داد چون آن‌ها دعوت رسول الله جرا اجابت نکرده، بلکه اقدام به جمع‌آوری جنگ جویان خود کردند. در آن هنگام پیامبر جبر آن‌ها فرصت نداد و به آن‌ها شبیخون زد.

مشاهده می‌شود که موضع‌گیری شیخ متزلزل و مذبذب است، اینجا این حدیث را درست تشریح کرده در حالی که در دو جای دیگر به خطا رفته است. لذا مشاهده می‌کنیم که ایشان در یک قضیه‌ی معین، دو موقف مختلف اختیار کرده، در یک جا نافع را متهم می‌کند و در جای دیگر عین همان قضیه را پذیرفته و آن را تشریح می‌کند.

مثال دیگر: در (مستقبل الإسلام ص۲۸) گفتاری دارد از آن گفتار چنین بر می‌آید که شیخ حدیث «کل ذي ناب ...»را معارض با آیه‌ی: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ...«بگو: در میان آنچه بر من وحى شده چیزى را که خوردن آن بر خورنده‏اى حرام باشد نمى‏یابم‏...»می‌داند لذا در پی رد آن است. در حالی که جمع بین این حدیث و آیه، امری میسر و ممکن است. این آیه نازل شده تا به مشرکان یادآور شود که مسئله‌ی حلال و حرام بودن طبق هوی و هوس انجام نگیرد بلکه از جانب خداوند است.

در هنگام نزول این آیه ـ به ویژه که این آیه در سوره‌ی انعام است ـ حرام‌ها همان چهار تا بوده است، سپس این محدودیت، به وسیله‌ی آیات دیگر و تائید اجماع گسترش پیدا کرده است. و امت بر تحریم شراب اجماع کرده‌اند؛ زیرا آیاتی صریح پس از آن بر تحریم شراب نازل شده خداوند می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠[المائدة: ۹۰] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید شراب و قمار و ... نجس و از عمل شیطان است، پس از آن اجتناب کنید».

لذا حرمت شراب با نص بیان شده و امت بر حرمت آن اجماع کرده‌اند و منکر حرمت شراب، کافر می‌گردد، حال آن که حرمت شراب از چهار چیز حرام شده در آیه‌ی: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا ٓ...[الأنعام: ۱۴۵] نیست.

و نیز حرمت گوشت خر، با نص متواتری که هفده نفر از صحابه روایت کرده و هشت روایت آن در صحیحین و باقیمانده در دیگر کتاب‌های حدیث است، ثابت است. اگر این متواتر نیست، پس کجا متواتر یافت می‌شود؟! و اگر حصری که از آیه فهمیده می‌شود با اجماع برداشته شده است، پس حدیث: «کل ذي ناب ...»و دیگر روایات، نسخ کننده‌ی حصر مذکور نیست هرچند برخی از علمای اصول گفته‌اند: مسخ آیه با سنت صحیح، ممکن و ثابت است. و در این باره مثال‌های زیادی ذکر کرده‌اند و برخی از آنان گفته‌اند مذهب جمهور اهل علم، همین است.

عجیب این است که هرگاه غزالی بخواهد با این روش مخالفت می‌کند! او حدیث را به بهانه‌ی اینکه در آیه فقط چهار چیز به عنوان حرام ذکر شده، رد کرده است. و در جایی از کتاب (مائة سوال ص۳۱۱) می‌گوید: «یکی از کسانی که معتقد به پنهان نمودن زن از اجتماع هستند، به من گفت: آیا نه اینست که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ[الأحزاب: ۳۳]. «زنان در خانه‌هایشان بمانند و چون زینت نمایی ـ عصرـ جاهلیت پیشین زینت نمایی نکنند».

در پاسخ گفتم: آیات با هم تعارض ندارند و تفسیر آیه به اینکه خانه زندان زن است و نباید از آن بیرون رود، تفسیری باطل است؛ زیرا در حدیث صحیح آمده که خداوند به زنان اجازه داده است تا برای تأمین نیازهایشان بیرون روند و در صورتی بیرون رفتن زن جایز نیست که با آرایش و زینت نمایی عصر جاهلیت گذشته و حاضر باشد، و در خانه ماندن از این بیرون رفتن بهتر است».

ایشان حدیث: «إن الله أذن لکُن ...»را معتبر دانسته است، این حدیث حالتی را از آیه استثنا کرده است. چه شده که ایشان این مسئله را در اینجا می‌پذیرد در حالی که در جایی دیگر پیش از این، آن را رد دکرده بود؟!

علاوه بر این مسلک او با عملکردش مخالف است، مگر نه اینست که اندکی پیش آیه‌ی: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ[المائدة: ۳] را برای ما یادآور شده و خاص نمودن حرام‌ها را به وسیله‌ی سنت رد کرده بود در حالی که این‌ها طبق فرموده‌ی پیامبر جدو خود مرده و دو خون حلال‌اند.

یک مثال دیگر، در کتاب «دستور الوحدة» حدیث انس بن مالک را که در صحیح بخاری آمده است، رد کرده، حدیث این است: «هیچ زمانی بر شما نمی‌آید مگر اینکه پس از آن زمان بدتری خواهد آمد». انس می‌گوید: این حدیث را از پیامبر شما شنیدم.

غزالی می‌گوید: «حدیث امت من همچون باران است معلوم نیست که اول از آن بهتر است یا آخر آن». و حدیث «همیشه گروهی از امت من بر حق استوارند» و احادیث دیگری وجود دارد که ما آن‌ها را بر حدیث فوق ترجیح می‌دهیم. اینکه این نظریه‌ی شیخ را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهیم:

۱- حدیث انس در صحیح بخاری آمده است، ولی حدیث (امت من همچون...) تا جایی که من اطلاع دارم ضعیف است. این روایت ابن عساکر از عمر بن عثمان، مرسل است. فکر نمی‌کنم این حدیث طرق دیگری داشته باشد. شایان ذکر است که ابن تیمیه و علمای دیگر این حدیث را با مشروط به صحت در کتاب‌هایشان آورده‌اند. طوریکه پس از ذکر حدیث گفته‌اند: «إن صح» (اگر صحیح باشد)، این دلالت بر آن دارد که صحت حدیث مشخص نیست و نمی‌توان آن را در مقابل حدیث صحیح بخاری قرار داد.

۲- روشن است که دخالت دادن عقل در سنت به شکلی که شیخ انجام می‌دهد، خطری جدی برای سنت است. او حدیث صحیح بخاری را رد کرده است؛ زیرا می‌گوید با حدیث «اُمتي کالغیث ...»تعارض دارد. فرض می‌کنیم که حدیث «اُمتي کالغیث ...»صحیح باشد و حتی فرض می‌کنیم که متواتر باشد. آیا این دو حدیث با هم تعارض دارند؟ باید درست بیندیشیم و تأمل کنیم.

در حدیث «اُمتي کالغیث ...»حرف (کاف) در «کالغیث»به چه معناست؟ و از عبارت «لا یدري أوله خیر أم آخره»(این فهمیده نمی‌شود که اول آن بهتر است یا آخر آن) این هم تعبیر لغوی است، که به مقصد تصریح فضیلت متأخرین گفته شده است. در واقع از باران نیز فهمیده می‌شود که اول آن از آخرش بهتر است، ولی آخر و وسط باران نیز سودمند است. پس باران هر کجا و هر طور ببارد سودمند است، بنابراین هدف پیامبرجاینست؛ که اول امتش از آخر آن بهتر است، و خیر همیشه تا بر پایی قیامت در امت پیامبر جهست. و هرگز معنای حدیث این نیست که اول و آخر امت اسلامی در فضیلت برابرند، و کسی از علما و تابعین و محدثین چنین معنایی را از حدیث نفهمیده‌اند. آیا ممکن است، کسی باور کند که آخر این امت با اول آن که پیامبر جو پس از وی نسل صحابهشدر میانشان بوده برابر باشند؟! اگر چنین است تکلیف روایات متواتری که در فضیلت صحابه بر کسانی که پس از آنان می‌آید، و از پیامبر جنقل شده چیست؟! این فهم غزالی فهمی است که نمی‌توان تصور نمود به ذهن کسی قبل از وی خطور کرده باشد.

و می‌توان گفت هدف پیامبر جاز این حدیث اشاره‌ای باشد به مهدی و عیسی÷و فضیلت و مقام آن دو تا به هر حال ایرادی در کار نیست و از همین رهگذر است که می‌توان خطر دخالت عقل در سنت به این شیوه را درک کرد و بفهمیم که اگر برای عقل هر کس فهم حدیثی مشکل شد و یا از عهده‌ی سازگار و همسو نمودن مفاهیم آیه‌ای با حدیثی بر نیامد، شتاب زده آن را انکار کند.

۳- در همان حدیث عبارت به گونه ایست که حدیث: «لا تزال طائفه من أمتي»بر آن ترجیح دارد. که این حدیث با آن حدیث رابطه‌ای ندارد؛ زیرا «طائفه‌ی منصوره» همه‌ی امت را در بر نمی‌گیرد بلکه گروهی از امت است که گاهی زیاد و گاهی کم می‌شوند. پس با حدیث انس رابطه یا تعارضی ندارد.

در صفحه‌ی ۱۹۵ از کتاب «دستور الوحدة» حدیث مسلم را که درباره‌ی پدر و مادر پیامبر جاست، انکار کرده است!!

در صحیح مسلم آمده که پیامبر جبه مردی گفت: «همانا پدر و مادر من و تو در آتش هستند» و در مورد مادرشان نیز فرموده‌اند: «از پروردگارم خواستم که قبر مادرم را زیارت کنم به من اجازه داده شد و چون اجازه خواستم برایش طلب مغفرت کنم به من اجازه داده نشد» و در روایت آمده که در «ابواء» به کنار قبر مادرش رفت و گریست و اطرافیانش نیز گریستند، غزالی دلیل قابل ذکری بر انکار این دو حدیث نیاورده است. به جز آیه‌ی ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا ١٥[الإسراء: ۱۵] «ما تا رسول نفرستیم قومی را عذاب نمی‌کنیم».

پس از ذکر این آیه آن را ترجیح داده است؛ و اینک پاسخ او از چند جهت:

الف- بر اینکه پدر و مادر پیامبر جدر آتش هستند نص صریح و آشکاری آمده که ایرادی در آن نیست و همان طور که «ملا علی قاری» در کتاب «عقیدة أبی حنیفة الإمام فی أبوی النبی» گفته است که: اجماع بر آن است که پدر و مادر پیامبر جدر آتش هستند. مسئولیت این قول با گوینده است.

ب- درباره‌ی عموم آنانی که در فاصله‌های عدم بعثت پیامبران زیسته‌اند عقیده جمهور امت از سلف تا خلف را «اشعری» از قول اهل سنت و جماعت نقل کرده است، طبق این نظریه این‌ها در قیامت مورد آزمایش قرار می‌گیرند.

و شیخ الاسلام ابن تیمیه، ابن قیم و ابن حزم و دیگر دانشمندان و محققان معتقدند که «اهل الفتره» آنانی که در فاصله‌های عدم بعثت پیامبر زیسته‌اند ـ در قیامت مورد آزمایش قرار می‌گیرند. در این باره روایات متعددی نقل شده، از آن جمله حدیث انس است که ابویعلی و بزار نقل کرده‌اند و حدیث اسود بن سریع است که به روایت احمد و حدیث ابوسعید است که بزار روایت کرده و این حدیث بهترین حدیثی است که در این باره روایت شده است و هر یک از این روایات یکدیگر را تأئید و تقویت می‌کند، بنابراین صحت این حدیث به حدی می‌رسد که می‌توان گفت این حدیث حسن یا صحیح است.

ج- برخی عرب‌ها از ادیان و شریعت‌های پیشین آگاهی داشتند که از آن میان می‌توان امیه بن ابی صلت و ورقه بن نوفل را نام برد و برخی اعراب که چندان کم هم نبودند بر ملت حنیف (دین اصلی ابراهیم÷بودند و برخی از آنان نصرانی شده بودند و برخی می‌گفتند: ما بر دین ابراهیم÷هستیم. بنابراین همه‌ی عرب‌ها (اهل الفتره) نبودند که از دانش رسالت‌ها و نبوت‌ها بی‌خبر باشند. نتیجه این که غزالی نمی‌تواند آیه‌ی ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا ١٥[الإسراء: ۱۵] را به عنوان حجت در این خصوص ذکر کند.

۴- و نیز غزالی حدیثی که روایت شده، پیامبر پدر و مادرش را زنده کرد و به او ایمان آوردند حجت قرار داده و می‌گوید: «این روایت را سندش باطل می‌کند و روایت شما را فقه باطل می‌کند و نمی‌دانم علت بی‌راهه رفتن شما در چیست؟ که می‌خواهید عذاب شدن پدر و مادر بزرگوار اشرف‌ترین مخلوقات را ثابت کنید». مشکل اینجاست که شیخ این روایت بی‌اساس را به عنوان متعارض با دو حدیث صحیحی ذکر می‌کند که در صحیح مسلم روایت شده است، حقیقت اینست که امثال این روایات، خودبافت‌های دروغی است که اصل و اساسی ندارد، آیا این تعارض عقل با نقل است. چگونه آن را ـ با توجه به بی‌اساس بودن آن ـ می‌پذیرد؟ عقل کجاست؟ کجا خداوند پدر و مادر بزرگواری را زنده کرده و به پیامبر ایمان آورده‌اند؟

اول اینکه: مسئله‌ای مانند این، اگر بوقوع پیوسته باشد از مسائلی است که همه‌ی صحابه باید از آن باخبر می‌شدند؛ زیرا این‌ها از قضایای نادری است که مردم بر نقل آن حریصند.

دوم اینکه: این مسئله با قاعده‌ی شرعی که به مقتضای آن، انسان چون بمیرد تکلیف آن تمام می‌شود، و هنگام پاداش فرا می‌رسد در تعارض است.

ـ این قاعده مشهور و معروف است ـ برای همین در قبر تکلیفی برای انسان نیست و نیز پس از قبر هم تکلیفی نیست. این یک موضوع کلی و اتفاقی است، چگونه غزالی از این بی‌خبر بوده و گفته است. سند، آن را باطل می‌کند در حالی که فقه نیز حدیث دیگر را باطل می‌کند و تلاش کرده تا آن را تجزیه و تحلیل و مطرح نماید.

سوم اینکه: می‌گوید: «چه شده شما را که به بی‌راهه می‌روید تا عذاب شدن پدر و مادر بزرگوار اشرف‌ترین مخلوقات را ثابت کنید». هدف از این احساسات دروغین بی‌مفهوم چیست؟ پس چرا نمی‌گوییم پدر ابراهیم÷در آخرت بهشتی است؟ مگر نه اینست که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُ[التوبة: ۱۱۴] «آمرزش خواهی ابراهیم (از هیچ) نبود جز از روی وعده‌ای که به او کرده بود پس چون برایش آشکار شد که او دشمن خداست از او بیزاری جست».

این نصی است برای اینکه پدر ابراهیم در جهنم است و نیز فرزند نوح که خداوند از قول نوح درباره‌اش می‌فرماید: ﴿رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦[هود: ۴۵- ۴۶]

«پروردگارا! پسرم از خاندان من است و البته وعده‌ات حق است و تو بهترین حاکمانی. گفت: ای نوح او از خاندانت نیست به راستی او (مرتکب) کار ناشایستی شده است. پس چیزی را از من مخواه که به آن علم نداری من به تو پند می‌دهم که (مبادا) از نادانان باشی».

و نیز همسر نوح و لوط در جهنم هستند، خداوند می‌فرماید: ﴿كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ ١٠[التحریم: ۱۰] «(آن دو) در نکاح دو بنده از بندگان صالح ما بودند به آنان خیانت کردند پس (آن دو بنده) نتوانستند از (عذاب) خدا چیزی را از آن دو (زن) دفع کنند گفته شد با وارد شدگان به آتش (دوزخ) در آیید».

پدر، فرزند، برادر و یا خویشاوند پیامبری بودن انسان را از چیزی بی‌نیاز نمی‌کند، فقط اعمال نیکو انسان را بی‌نیاز می‌کند. خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ[الحجرات: ۱۳]. «قطعاً بزرگوارترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست».

ولی خویشاوندی به این صورت نمی‌تواند مانع از این باشد که به کافر حکم کفر بدهیم و بر کسی که همیشه در آتش جاوید است، بگوییم در آتش جاوید است.

با اینکه بزودی در نقد کتابش «السیرة النبویة» بحث خواهد شد، خلاصه وار به مسائل کلی اشاره می‌کنم:

الف- سلف امت، صحابه، تابعین و تبع تابعین ـ بین حدیث آحاد و غیره در عقیده تفاوت قائل بودند و پیامبر جیک نفر از یارانش را برای آموزش اصول و فروع دین به مناطقی که تازه مسلمان شده بودند اعزام کرد و کسی از آنان درخواست ثابت نمودن احادیث را نمی‌کرد وکسی را هم نمی‌فرستادند تا در مورد آنچه می‌گوید توضیح بخواهند، این بیانگر این است که حدیث آحاد حجت است.

ب- احادیث احکام، عقیده را نیز در بر می‌گیرد، بنابراین به هر حکمی که عمل می‌شود بر مبنای اینست که انسان مؤمن معتقد است؛ خداوند به آن دستور داده و آن را به عنوان شریعت برای بندگانش فرستاده است.

ج- احادیث آحاد چون با قرائن همراه باشد مفید علم یقینی است ـ بزودی درباره‌ی این مسئله بحث خواهد شد ـ این نظریه‌ی جمهور اصولی‌ها و مذاهب چهارگانه و غیره است.

د- برخی مسائل اعتقادی بگونه‌ای ثابت است که منکر آن کافر می‌شود، و برخی با نص صریح و صحیح ثابت شده است ولی منکر یا تأویل کننده‌اش کافر نمی‌شود؛ ما در پی آن نیستیم که بگوییم هر کس «قدم» یا «ساق» پروردگار را انکار کرد کافر می‌شود؛ هرگز! اما به هر کس حدیثی رسید؛ نمی‌تواند آن را رد کند.

[۸] این حدیث به صورت مرفوع ضعیف است. صحیح موقوف بودن آن است؛ که حکم حدیث مرفوع را دارد.