۱- حاکمیت زنان:
در کتاب «مستقبل الإسلام ۵۶» میگوید: هرگاه زن عهده دار مسند قضاوت شود آنچه از دین خدا به فراموشی رفته، زنده کند؛ اسلام به قاضی زن خوش آمد میگوید». و ضمن رد مخالف این نظریه میگوید: «تو از کسانی هستی که به پیروی از رسومی که اسلام را متضرر ساخته و به آن سودی نرسانده زنان را ناپسند میشماری».
و در «مائة سوال حول الإسلام ۲/۲۶۲» سخن ابن حزم را نقل کرده که معتقد است: برای زن جایز است عهده دار حاکمیت شود ـ یعنی قاضی شود ـ و نظریهی ابوحنیفه نیز همین است و از این مسئله عمومی عهده دار شدن خلافت، مستثنا است و حدیث ابوبکره را که در آن آمده: «لا یفلح قوم ولّو أمرهم امرأة»، (ملتی که سرپرست شان زنی باشد هرگز موفق نخواهد شد) را بر قصد خلافت حمل کرده است.
و درکتاب «السنة النبویة /۴۷» سخن طولانی در این موضوع دارد که بخاطر اهمیت موضوع آن را نقل میکنیم، او سپس از ذکر نظریهی پیشین ـ یعنی نظریهی ابن حزم ـ میگوید: «از کسی شنیدم سخن ابن حزم را به این دلیل رد میکرد که با این فرمودهی خداوند مخالف است: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ...﴾[النساء: ۳۴] «مردان سرپرست زنانند ...».
و میگوید: این سخن مردود است، هرکس ادامهی آیه را بخواند میداند منظور از قیم بودن مرد، که در آیه ذکر شده، در خانه و بین خانوادهاش است و بس.
زمانی که عمرسپست قضاوت را در بازار مدینه به زنی به اسم «رفا» واگذار نمود قلمرو و تصرف او شامل همهی بازاریان؛ اعم از مرد و زن بود چه بسا گفته میشود: سخن ابن حزم با این حدیث نقض میشود: «قومی که امور خود را به یک زن سپردهاند، نومید و ناکام خواهند شد».
به نظر ابن حزم این حدیث به ریاست کشور منحصر است و به مسئولیتهای کوچکتر از آن رابطهای ندارد.
دوست داریم، نگاهی ژرفتر به حدیث مذکور بیندازیم. ما دلداده و عاشق این نیستیم که زنان رؤسای دولتها شوند، بلکه عاشق و دلدادهی تنها یک چیز هستیم، اینکه در رأس امور کشور، با کفالتترین فرد امت قرار بگیرد.
در روایتی که در رابطه با این موضوع نقل شده تأمل فراوان نمودهام با اینکه متن و سند آن صحیح است، اما براستی مفهومش چیست؟
زمانی که ایران زیر ضربات پتک فتوحات اسلامی سقوط کرد، یک نظام سلطنتی مستبد بر آن حکومت میکرد، دین سراپا بتپرستی بود. خانودهی حاکم از «شورا» چیزی نمیدانست، روابط ومناسبات بین افراد بینهایت ناخوشایند بود، تودۀ مردم تابع و تسلیم بودند در چنین شرایطی ممکن بود زمام کشور را یک فرماندهی نظامی بدست بگیرد و در برابر سیل خروشان شکستها بایستد، ولی سیاست بتپرستی «ملت» و «دولت» را به ارث به دختری سپرده بودکه چیزی نمیدانست.
درست همین چیز بیانگر این بود که دولت رو به سوی نابودی دارد.
به منظور ابراز نظر در خصوص همهی این جریانات پیامبر فرزانه آن سخن راستین خود را بر زبان آورد و این سخن توصیف دقیقی از همهی شرایط بود.
اگر روال امور در ایران بر اساس شورا بود و زنی که بر آن حکومت میدکرد با «گولدامایر» زن یهودی که بر اسرائیل حکومت مینمود، شباهت داشت قطعاً پیامبر جنسبت به اوضاع حاکم نظری دیگر بر زبان میآورد.
سپس میگوید: «پیامبر جدر مکه سورهی نمل را تلاوت نموده او در این سوره سرگذشت ملکهی سباء را بیان میکرد. ملکهی سباء زنی بود که با فرزانگی و هوشیاری مردم سرزمینش را به سوی ایمان و درستکاری، رهبری نمود. بنابراین، غیر ممکن است حکمی صادر کند که با وحی نازل شده بر او تناقض داشته باشد»!!
سپس در صفحهی ۵۰ میگوید: «براستی آیا قومی که حکومتشان را به زنی این گونه خجسته و بینظیر واگذار نمودهاند، دچار زیان و ناکامی شدهاند؟!
و میگوید: «... ما مجبور نیستیم، عادات و سنتهای «عبس» و «ذبیان» را به آمریکا و استرالیا منتقل کنیم. ما مکلف هستیم اسلام را به آنها برسانیم و بس!
اگر آنان بر این رضایت دارند که حاکم، قاضی و وزیر یا سفیرشان زنی باشد، این حق را دارند. و در برابر ما دیدگاههای فقهی وجود دارد که همهی این اقدامات را تجویز مینماید. بنابراین آنان را بر عمل به دیدگاهی خاص مجبور کنیم؟ [۱۰]
و در کتاب «سرّ تأخر العرب /۲۰» میگوید: «بیگمان جاهلیت عربی که صدها سال خود را بر مردم قبولانده فعلا مردود است و جاهلیت جدید نیز قابل قبول نیست، و برخی سخن گویان بنام اسلام و مسلمانان در پی بازگشت زن به رسوم صحرانشینی هستند واین فرهنگ جاهلیتی است که زنان را خوار و بیارزش میکند».
سپس با تمجید از خانم تاچر و با تعجب از موضعگیریهای بینظیر او سخن میگوید؛ زیرا او در مجلس ایستاد و درخواست اعادهی مجازات اعدام نمود. و از مطالبی که به بحث کشید، این است که خانم تاچر در جنگ بین انگلیس وآرژانتین همواره لباس سیاه پوشید و به خاطر کشته شدن فرزندان کشورش عزادار بود.
و سپس در صفحهی ۲۷ میگوید: «بیشک اسلام به نام اسلام تخریب میشود»
و در صفحهی ۴۴ میگوید: بیگمان در برخی محیطها عادات و رسوم محلی بر تعالیم اسلام غلبه کرده، و این موضوع در برخی مسائل مربوط به زنان عملی شده است.
در صفحهی ۶۱ «مستقبل الإسلام» کسانی را که با این نظر مخالفت کنند توصیف کرده و میگوید: «آنان زنان راتحقیر میکنند!» و میگوید: «ما در پی نابودی نصوص نیستیم بلکه با کسی که چنین کند مبارزه میکنیم ولی ما کسانی را که گمان میکنند قرآن جنس زن را تحقیر کرده و برای انسان حقوقی قائل نشده، تکذیب میکنیم».
از لابلای این جملات و عبارتهای متعدد، نظریهی شیخ دربارهی این قضیه به خوبی آشکار میشود، او معتقد است که زن بدون هیچ گونه تفاوتی با مرد میتواند هر مسئولیتی را عهده دار شود اعم از ریاست دولت یا خلافت عظمی تا مسئولیتهای کوچک و معتقد است هیچ نصی مبنی بر ممانعت زنان از عهده دار شدن مسئولیتهای حکومتی نیست.
و عبارتهای فوق بیانگر دیدگاهها، دلایل واستدلالهای او و همچنین بیانگر موضعگیری غزالی در برابر مخالفان اوست.
«توضیحاتی که در اینجا ضروری به نظر میآید»:
۱- متهم کردن آنانی که معتقد به تصرف پستهای مهم توسط زنان نیستند به اینکه از زنان خوششان نمیآید. این نظریهی غزالی (یعنی اتهام بیمورد به دیگران) از مخالفش بهتر نیست.
واقعیت اینست کسانی که زنان را وارد این میدانها میکنند، دشمن حقیقی زنانند و آنها هستند که زنان را تحقیر وبی ارزش میکنند.
غزالی شخصاً به این موضوع اعتراف کرده و در کتاب «من هنا نعلم /۱۶۱» میگوید: «اسلام مکلف است زنان را یاری کند تا قاضی و یا وزیر نشوند؛ زیرا در این صورت به طبیعت و ساختار وجودی زنان ستم و مصلحت شان در هم کوبیده میشود». این سخن غزالی است. پس از این گفتاری از خانمی مصری به نام «عزیزه عباس عصفور» نقل کرده که او را به شگفت انداخته، این خانم در تبصرهای که بر تصویب نامهی وزیر دادگستری مبنی بر استخدام زنان فارغ التحصیل از رشتهی حقوق در وکالت احداث، نوشته میگوید: «اگر قدمی که وزیر دادگستری در راه استخدام فارغالتحصیلان زن از رشتهی حقوق در وکالت حوادث برداشته زن را به جایی میرساند، من اولین کسی بودم که از خداوند میخواستم این گام را به زنان مبارک گرداند، و من از زنانی هستم که از دانشکدهی حقوق در اولین دورههای فارغ التحصیلی، در رشتهی وکالت فارغ التحصیل شدم، و بیش از ۲۰ سال در این رشته فعالیت کردم، و در آن توفیقهایی بدست آوردم که خدا را سپاس میگویم، و تلخیها و شیرینیهای آن را با هم چشیدم، بدانید! من با صراحت اعلام میکنم که فن وکالت با طبیعت زن منافی و با مصلحت او معارض است، و من با ابراز دلسوزی به دیگر دختران فارغ التحصیلی که تا کنون به خیر هستند و این تجربهی تلخ و طاقت فرسا را تجربه نکردهاند، میگویم و به آنان هشدار میدهم تا به دام این فرجام تلخ گرفتار نشوند و حقیقت آن را درک کنند تا با دستانشان کاخ سعادت و نیک بختی خویش را تخریب نکنند. و ما زنان وکیل تحت فشار و مشقت کاری سلامتی روانمان را از دست دادهایم؛ زیرا از مبارزه با طبیعت مان که ما مسیر واقعیت را واژگون پیمودهایم خسته و فرسوده هستیم. تو را سوگند به خدا فرجام چه خواهد بود آنگاه که وکیل طبق خواستههای زنانگی خویش حرکت نمود و طبیعت را به آنچه سزاوارش است سپرد و ازدواج کرد و خداوند به او فرزندانی عطا کرد و مقتضای تحقیقات و مسافرتها و بازرسیها او را از میانشان بیرون کشد، و او شوهرش را به عنوان خانه دار، رها نماید تا فرزندان را تربیت کند و بچه را شیر دهد؛ و زن همچون مردی خیابانی در طول شب و روز بیرون خانه باشد، و وکیل زنی که به عنوان وکیل در شهرهای دوردست بدور از خانواده استخدام میشود، چه کند؟ جایی برای سکونت به جز استراحت با دیگر کارمندان را ندارد، آیا با همکاران مردش سکونت کند؟ دین و اخلاق و رسوم و عرف نیکو و مورد تأئید، بطور قطع از زنان میخواهد که دور از جاهای فتنه و تحریک کننده زندگی کنند و اختلاط او به این شکل با مردها او را در معرض خطر قطعی و زیان حتمی قرار میدهد و رفتارش را بر سر زبانهای مردم قرار داده و او را با بدگویی و بیننگی، مذمت میکنند.
قطعاً مسئولیت زن در زندگیاش جلال و قداستی دارد که با حقوق و امتیازاتی که به او میدهند هرچند زیاد باشد، برابری نمیکند».
سپس این بانوی محترم میگوید: «آن زن روستایی و سادهای که کودکی به آغوش دارد برای امت و مردم از هزار خانم وکیل و هزار خانم وکیل و نائب سودمندتر است. حکمت خدای متعال دربارهی شما زنان اینست که مادر باشید نه نمایندهی مجلس و وکیل دادگاهها».
آیا میتوانیم به غزالی که زنان را وارد چنین میدانهایی که با طبیعت شان تناسبی ندارد، میکند بگوییم دشمن زنان است و این اعتراف یک زن است، که شخص غزالی با شگفت و تأئید سخنان اور ا بازگو میکند آیا سخن شب او گفتار روز او را محو و تکذیب نمیکند؟!!
۲- در موضوع قضاوت، غزالی توضیح میدهد که زن میتواند حاکم و قاضی شود و دوباره غزالی خودش را رد میکند؛ این یکی دیگر از شگفتیهای زمانه است.
و د رکتاب «من هنا نعلم /۱۶۰» میگوید: «ولی موضعگیری اسلام در خصوص عهده دار شدن پُستهای قضاوت و منصبهای عمومی به توسط زنان معروف و مشخص است».
الف- اسلام گواهی بانوان را در مسائل حقوقی نصف گواهی مردان معتبر قرار داده و به تنهایی گواهی بانوان را قابل قبول قرار نداده و در مسائل حدود و مانند آن مطلقاً گواهی زنان اعتبار ندارد؛ چگونه قضاوت زن را در مسائلی که شهادت و گواهی او را معتبر نمیداند میپذیرد؟!!
ب- قضاوت منصبی مهم و بزرگ است و قاضی بر عموم مردم ولایت دارد و سلطهاش گسترده است، وقتی اسلام مرد را در اجتماع کوچک خانواده بر زن قیّم و سرپرست معرفی میکند، چگونه زن را در اجتماعی بزرگ به عنوان قیم و سرپرست مردان میپذیرد؟!!
به همین دلیل نیازی نمیبینم که در رد غزالی بحثی طولانی و گسترده بنویسم او خودش را رد کرده. بنابراین او باید یکی از دو راه را در پیش گیرد. یا به همین نظریهی اخیری که از او ذکر کردیم برگردد یا برای زن همان مقامی را بپسندد که مسلمانان در طول عصرها و تاریخ طولانی شان پسندیدند؛ زیرا غزالی در طول تمام تاریخ ـ حتی برای ذکر مثال ـ نمونهای جز همان زنی که عمرسبه عنوان حسابدار بازاری انتخاب نموده، نیافته است.
و این در حالی است که غزالی اقدام به تحقیق و بررسی این خبر از جهت «وثاقت» نکرده و توضیح نداده که آن زن تا کجا و چه محدودهای از صلاحیتها درکارش موفق بوده؟ و این در حالی است که عموماً غزالی حتی یک نمونه هم پیدا نکرده که زنی در مسند قضاوت قرار گرفته باشد. و اگر چنین نیست، معنای اینکه غزالی اصرار میکند زن حق قاضی و حاکم شدن دارد، چیست؟
و هنگامی که میگوید: زنان نمیتوانند قاضی شوند از کسانی است که از زنان، به پیروی از عاداتی که اسلام را متضرر گردانید متنفر است. آنانی که جاهلیت عربی صدها سال پیش را بر خودشان لازم گرفتند و رسوم و عادات «عبس» و «ذبیان» را به خودشان حفظ کرده و گفتند اسلام همین است و د رپی بازگرداندن بانوان به رسوم و عادات صحرانشینی و وضعیت ذلت بار زنان است. او این حرفها را در واقع به خودش گفته است. او باید یکی از دو موضع گیریش را انتخاب کند وراه سومی ندارد.
۳- در خصوص عهده دار شدن مناصب بالا و حاکمیت توسط بانوان، روشن است که مؤلف بدان معترف بوده و باور دارد؛ زیرا او معتقد است که قدرت را باید با کفایتترین انسان در امت بدست گیرد ـ برابر است که مرد یا زن باشد ـ به همین علت او بلقیس را مثال زده و حدیث: «لا یفلح قوم ولّو أمرهم امرأة»یعنی: (امتی که سرپرست شان زنی باشد کامیاب نخواهد شد) را تأویل کرده که این حدیث به مناسبت خاصی گفته شده و سخنی عام نیست، به این دلیل که او میگوید: «وقتی مردم در آمریکا و استرالیا پذیرفتند که حاکم، قاضی، سفیر و وزیرشان زنی باشد، این حق را دارند». منظور غزالی از حاکمیت، ریاست دولت است. این موضوع تأکید بر این دارد که غزالی هر وقت تحت واقعیتهای بررسی شدهی فرهنگ غربی و فشارهای آنها در میآید؛ با این که دشمنان اسلام از لا به لای مسائل زنان بر اسلام یورش میبرند اکنون این واضح است که غزالی مایل به جواز عهده دار شدن تمام منصبها توسط زنان است؛ زیرا اندکی پیش در کتاب «سرتأخر العرب/۲۳» گفته بود: «زن با کفایت در عرصهی عملی، اداری و سیاسی میتواند هر مقام و منصبی به جز خلافت عظمی را عهده دار شود».
قبل از این در کتاب «مِن هنا نعلم /۱۶۰» میگفت: «تردیدی نیست که زن بدون هیچ نقصی کاملاً حق دارد امور مربوط به خودش را به عهده گیرد و مالش را انفاق کند و اختیارش بدست خودش است و بدیهی است که مسائل مربوط به کیان و هستی امت در مصالح عمومی وضع دیگری دارد که استعداد و توانایی زن بدان حد نمیرسد به همین دلیل وقتی این خبر به رسول خدا جرسید که فارسیان زنی را به عنوان پادشاهشان انتخاب کردند فرمود: «ملتی که زنی را به رهبری برگزینند هرگز موفق نخواهند شد». نتیجه اینکه: غزالی در ابتدای امر معتقد بوده زن نمیتواند عهده دار منصب خلافت و قضاوت گردد، و حدیث مذکور و شناختش از طبیعت زن را به عنوان حجت ذکر میکرد؛ سپس از این باورش رجوع کرده و گفته است: زن میتواند هر مقامی به جز خلافت عظمی را عهده دار شود و پس از این باز هم عقیدهاش را تغییر کرده و گام سومش را برداشته و این حق را به خودش داده که بگوید زن میتواند هر مقام و منصبی را عهده دار شود حتی خلافت عظمی را!!.
شگفت انگیز است که غزالی میگوید: «بزودی زن دست چپ بشریت میشود و کار او در خانه از بازار بیشتر خواهد شد، و بزودی مردان مشکلات و سختیهای امور خاص و عام را به دوش میکشند؛ زیرا توان و طاقت هر یک از این دو جنس این گونه است، و به همین علت خداوند از زنان، پیامبر مبعوث نکرده است و بنابر همین میبینیم در تاریخ بجز مواردی شاذ بازگو نشده که این جنس ظریف و انعطاف پذیر انجام کارهای بزرگی را بعهده گیرد، درحالی که صفحات تاریخ مملو از نام مردانی است که کارهای سنگین و مهم را بعهده داشتهاند.
طبیعی است اسمهای زنانی که غزالی بارها بنام وزیر و حاکم در این عصر یادآور شده از همان موارد شاذی است که خودش میگوید!.
و در ص ۱۳۹ آشکارا میگوید: «هر چند ما از طرفداران یاری دادن اجتماع؛ با زنان باسواد هستیم، ولی معتقدیم که پستهای کلیدی نباید به زنان سپرده شود. زیرا این بیرون کردن اشیاء از طبیعت شان است و ما در دولتهایی که اعلام کردند باید مساوات و برابری کاملاً در هر چیز بین مرد و زن برقرار شود، عملاً مشاهده میکنیم که زنان در آن دولتها به حدی نرسیدهاند که در همهی چیز با مردها برابر باشند و همچنان مردان سختیها و مشکلات را به دوش میکشند و تنها آنها هستند که با دورنمای تقلیدی در مسیر حرکت تاریخ قرار دارند.
به شورای امنیت و شوراهای ملی و دهها حکومت و صدها وزیر و هزاران مدیر و جمهور دانشمندان وادیبان و مخترعان دقت کن! تا این حقیت برایت روشن شود. بدون تردید قلمرو و عرصهی حضور زنان در صحنهها بسیار محدود و بسی اوقات در صف مقابل بسیار وسیع است.
غزالی در این موضوع خودش را به جای مخالفش رد کرده ومی گوید: «چه بسا برخی از این بحث و بررسی ما گمان کنند که ما دشمن زن هستیم و میخواهیم نشاط او را نابود کرده وموهبتهای الهیاش را از او بگیریم و انسانیتش را نابود کنیم، واقعیت این است که ما از دیگران بیشتر به وظیفهی زن در اجتماع آگاهیم، و از نیاز این وظیفه در حد بسیار بزرگ از آمادگی و توجه باخبر هستیم... الخ.
آنانی که غزالی را متهم به دشمنی با زنان میکنند کمونیستها و طرفدارانشان در مصر هستند، ولی آنانی که میگویند ـ آنچه غزالی در این چند سطر اخیر گفته ـ افکار و اندیشههای او نادرست است، علماء مسلمان هستند [۱۱]. و میگویند: برای زنان جایز نیست حاکم و یا قاضی شوند، آنهایی که غزالی را متهم میکنند به اینکه: زنان را تحقیر و بیارزش کرده و ناخوشایند میدانند، کسی بیرون از مجموعهی مسلمانان و جز خود غزالی نیست!!
از آنچه گفته شد این نتیجه بدست میآید که غزالی، علما و دعوت گران مخالفش را به او صافی که متهم میکند، همان اوصاف را از خودش در برابر اتهامات کمونیستها و دیگران، دفع مینماید آنچه مکرراً به نظر میرسد اینست که حالتهای روانی غزالی ثابت نیست بلکه همواره درحال تغییر و تحول است و این مرد در نظریات متضادش بر واقعیت ملل غربی و شرقی تکیه دارد.
آنگاه که میگوید: زنان نمیتوانند آن اعمال را انجام دهند دلیلی قویتر از استدلال به مجلس شورای امنیت و شوراهای ملی و کاشفین و مخترعان ... نمییابد.
و آنگاه که میگوید: زن میتواند عهده دار هر مسئولیتی شود، به دلائلی استناد میکند که از مهمترین آنها به شرح زیر است:
۱- خانم تاچر ریاست حکومت بریتانیا را به عهده گرفت و قبل از او ویکتوریا عهده دار این مسند بود ... و این را یادآور شده که مردم او را زن آهنین مینامیدند ـ این گونه گفته شده ـ!!
۲- آنچه در روایات بنی اسرائیل آمده که «گولدا مایر» زن یهودی حاکم اسرائیلیها بوده و حاکمان عرب را در حالی که تعدادشان زیاد بوده، شکست داده است.
۳- آنچه دربارهی حاکمیت حاکمیت «ایندیرا گاندی» بر هند، به صحت رسیده است. آیا تنها بسنده کردن به همین دلائل برای پی بردن به حقایق کافیست؟!
از آنجایی که غزالی نظریهی فقهی درستی در ممنوعیت کارهای زن خارج از خانه بیان نکرده جز اینکه شتاب زده آن را شکسته و باطل کرده است. شاید به همین علت است که پیامبر جفرموده: «هرکس قرآن را با نظر شخصی تفسیر کند قطعاً به اشتباه رفته، هرچند نظریهاش صحیح باشد».
۴- واضح است غزالی در موضع دفاع از اسلامی است که تلاش میکند آن را با وضعیت فرهنگ غربی سازگار و هماهنگ کند. بنابر همین است که همواره مثالهائی تکراری که ذکر میکند ـ گولدامایر، تاچر، ویکتوریا و ایندیرا گاندی است.
این اسمهای انگشت شمار و شاذ است که قاعدهای را مورد تأکید و تایید قرار میدهد، آیا مگر این قاعده از قبیل مصادف شدن محض است که همواره در مدار تاریخ زن را در مقامی پائینتر از مرد نگهداشته است؟! اگر بپذیریم که زن در طول تاریخ مظلوم بوده و بر او ستم شده ـ چنانکه برخی از مدافعین حقوق زنان میگویند و گمان کردهاند ـ آیا این دلیلی نیست بر اینکه مرد از زن قویتر و نیرومندتر است. اگر چنین نبود همیشه زن مظلوم و مرد ظالم نبود؟ پس چرا در هیچ اجتماع و یا عصری مرد مظلوم و زن ظالم نبوده است؟
و از طرفی آیا این موارد انگشت شمار و شاذ میتواند مقیاسی باشد که اصل ثابت و مقرر را باطل کند. غزالی در برخی از کتابها از ازدواج و واجب بودن آن بحث کرده؛ آیا ده یا صد و یا هزار مورد از مردان و زنانی که فاقد غریزهی جنسی هستند و به همین دلیل مجرد بودن را ترجیح میدهند وازدواج نمیکنند، اصل واجب بودن ازدواج را باطل میکند؟ طبعاً خیر. مثالی دیگر که مصداق بهتری به واقعیت ماست؛ خداوند متعال میگوید: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ﴾[النساء: ۳۴] «مردان قیم و سرپرست زناناند».
این قاعدهای عمومی است. لیکن گاهی اوقات بصورت فردی اتفاق میافتد که مرد ضعیف است و زنش بر او مسلط میگردد و امور خانه را هر طور که بخواهد اداره میکند. آیا معنای این موضوع اینست که قیم بودن و سرپرست حقی است بین زن ومرد؟ طبعاً خیر.
و اینک گوش فرا دهیم تا ببینیم غزالی شخصاً چه میگوید؛ در کتاب «هذا دیننا /۱۳۶» میگوید: «در شریعت الهی مرد صاحب و سرپرست خانواده است ... و هدف اینست که خانواده طبق برنامهای حساب شده زندگی کند، نه اهدافی متضاد و خواستههای گوناگون؛ اگر نظام امور خانواده بدست زن باشد کارها را نابجا انجام میدهد و یا انداختن مشکلات بدوش فردی ناتوان است در حالی که مرد از زنش در حق اداره و سرپرستی خانواده شایستهتر است. زیرا آنچه خداوند از تحمل و صلابت و توانایی گسترده بر کار و بدست آوردن مخارج خانواده در مرد قرار داده او را شایستهتر گردانیده تا به عنوان سرپرست خانواده ترجیح داده شود.
در برخی خانهها گاهی اتفاق میافتد که شتر نر شبیه شتر ماده میشود، یا زنی بطور اتفاقی تواناتر از حد معمول میگردد اینجاست که سرپرستی خانواده از دست مرد گرفته میشود یا خودش سرپرستی خانواده را به همسرش میسپارد و در نتیجه زن سرپرست خانواده میشود، و این موارد شاذ قاعدهی عمومی را خدشه دار نمیکند. این علی رغم شاذ بودنش هر جا اتفاق افتد عواقب ناگواری در پی خواهد داشت. و خیر در همان است که به اقتضای طبیعت زندگی آن چه در این آیه تذکر داده شده رعایت شود؛ خداوند میفرماید: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٢٢٨﴾[البقرة: ۲۲۸] «و زنان از همچون حقی که بطور شایسته بر آنان دارند برخوردارند و مردان بر آنان مرتبهی برتری دارند».
در اینجا سخن غزالی واضح و بلیغ (رسا) است که هرگاه زنی توانا بر خانوادهای سیطره یافت شاذ و عواقب آن ناگوار است و بهتر همان است که ادارهی خانواده برمبنای اصل (سرپرستی مرد) همانطور که بوده باقی بماند. وقتی مقام خانواده که اجتماعی کوچک است اینگونه هست، پس چرا غزالی این قانون را در مورد اجتماع بسیار بزرگ شکسته و باطل نموده؟! موارد شاذ و انگشت شماری که زنان، حکومت یا پُست و یا وزارتی و یا شبیه اینها را عهده دار شدند، تعمیم داده و چرا آن قانون عام را بر ولایت زنان بکار برده است؟!
۵- و بار دیگر تأکید کرده و میگویم: بزودی غزالی را با اصول و مبادی که دعوت میدهد و پایبند است، محاکمه خواهیم نمود.
غزالی اجماع مورد نظرش را یادآور شده، او بر این باور است که: اجماع آن است که اهل حل و عقد، اعم از علما و امیران در مسئلهای که به مصلحت عموم مردم است، اتفاق نظر کنند؛ هرگاه اجماع اینگونه منعقد شود، بجز با اجماع دیگری همانند این باطل نخواهد شد. اکنون ببینیم آیا غزالی به این قاعده وفادار وپایبند است، یا خیر؟
می گویم: بدون تردید اهل «حل و عقد» اعم از علما و امرا اجماع کردهاند که زن نمیتواند منصب ریاست دولت را به عهده بگیرد و در تاریخ اسلام حتی یک مورد هم اتفاق نیافتاده که زنی آشکارا ریاست حکومت اسلامی را به عهده گرفته باشد.
کدام اجماع از این روشنتر و واضحتر است، و در مورد ولایت عظمی بطور اخص همهی علما به شمول ابن حزم اجماع کردهاند که زن نمیتواند، عهده دار چنین مقامی شود. و در طول تاریخ از زمان حیات رسول خدا جتا به حال نشده که زنی منصب ولایت عظمی را عهده دار شود؛ این اجماع یک عصر نیست بلکه در طول تاریخ بر این مسئله اجماع بوده وحال این موضوع را با مبانی و قواعدی که غزالی در «مائة سوال ۲/۷» میگوید مقایسه کنید، او میگوید: «تا زمانی که خردمندان در جوامع باشند، هیچ جامعه انسانی نمیپذیرد که قوانین و مقررات اجتماعی شان، در معرض بیتوجهی قرار گیرد و هرگاه کسی از خردمندان متوجه شد مصلحت اجتماع رو به نابودی و تغییر است، گروهی از متجددین را گرد آورده و به تجدید نظر در مصلحتها دعوت داده و فراخوانهای بازگشت به اجتماع حاکم و رایج امت را توضیح داده و تشریح میکند، اگر دیگران با او موافقت کردند که اجماع قبلی باطل شده و اجماع جدید جایگزین آن میشود ودر غیر این صورت برایش جایز نیست که به تنهایی اجماع را تغییر دهد ویا از جماعت منفک شود.
و سپس غزالی اضافه میکند: «من دوست داشتم که ای کاش قرآن با رسم الخط متداول میبود نه با رسم الخط عثمانی، ولی به خودم اجازه نمیدهم که قرآنی با این رسم الخط منتشر شود و اجماع رایج و حاکم را درهم شکند و من به یکی از حاکمانی که مبدأ تاریخ را از هجرت پیامبر به وفات پیامبر جتغییر داده بود، اعتراض کردم؛ زیرا این تغییری بیخود و خروج از اجماعی معتبر است و آن هم بدون علت واضح یا پوشیدهای».
با این حال آیا میتوانیم بگوییم غزالی از جماعت مسلمان منفک شده؟ و به اختیار خودش در این مسئله تصرفی بیهوده کرده؟ چرا؟ زیرا اجماعی که بر ممانعت زنان از تصرف منصب به خصوص ریاست دولت منعقد شده را شکسته و این در حالی است که اجماع بر این مسئله بصورت قولی و فعلی منعقد شده و از اجماع بر نوشتن رسم الخط عثمانی قرآن قویتر است؛ زیرا این اجماع قولی و فعلی است و از طرفی این اجماعی است که برنصوص شرعی صریح ثابت است؛ مانند این آیهی قرآن:
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[النساء: ۳۴] «مردان بر زنان (حق) سرپرستی دارند چرا که خداوند برخی از آنان را بر برخی برتری داده است»و مانند این گفتار خداوند: ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٢٢٨﴾[البقرة: ۲۲۸] «و مردان را بر زنان درجهی (برتری) است و خداوند عزیز و با حکمت است».
مانند این سخن پیامبر جکه میفرماید: «ملتی که سرپرستی امورشان را به زن بسپارند، هرگز موفق نخواهند شد».
و این دلیلی است بر تحریم به عهده گرفتن ولایت عظمی و دیگر مسئولیتهای بزرگ توسط زنان؛ زیرا حدیث عام است و واژهی «قوم» که در حدیث آمده هر قومی را در بر میگیرد و لفظ «امرأة» به معنای زن همهی زنان را شامل میشود، بنابراین هر قومی که سرپرست و رئیس شان زن باشد کامیاب نمیشود و به هدف نمیرسد. آری! این حکم و فرمان رسول خداست.
۶- سخن آخر اینکه: ما میدانیم شخصیت زن غربی از پدر و مادر، مستقل است و وضعیت آنان به این صورت در آمده که دوست ندارند در برنامههایشان با دوستی که در منزل پدر ومادرش با او میخوابد، دخالت کنند و این برای برخی از عربهای مهاجری که با بیگانگان ازدواج کردهاند اتفاق افتاده، و حتی اگر پدری به قصد ادب بچهاش را بزند، بچه از خانهی پدرش به پلیس تماس میگیرد تا پدرش را دستگیر کرده و محاکمه کنند...!! دقیقاً تا کجا... و تاکی در پهنهی برزخ و اعراف آنانی خواهیم ماند که از پیش گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهاند واز راه راست منحرف شدهاند؟
[۱۰] در نگرشی نو/۱۰۰. [۱۱] یعنی: غزالی را کمونیستها رد میکنند و غزالی علمای مسلمان را رد مینماید.