مصائب صحابه رضي الله عنهم

فهرست کتاب

۱- حضرت بلالس:

۱- حضرت بلالس:

مؤذن رسول خداص، حضرت بلالس غلام امیه بن خلف بود و در ردیف بلا کشان مقدم‌تر از همه است، هنگامی که مسلمان شد:

(الف) بنا به گفتۀ ابن اسحاق، موقعی که نیمروز به صورت شعلۀ جوالۀ درمی‌آمد، امیه بن خلف او را بیرون شهر بر روی ریگستانی گرم و داغ برده و می‌خوابانید.

«ثُمّ يَأْمُرُ بِالصّخْرَةِ الْعَظِيمَةِ فَتُوضَعَ عَلَى صَدْرِهِ»

«سپس دستور می‌داد تا سنگ بزرگی بر بالای سینه‌اش نهاده می‌شد» و به وی گفت:

«لَا وَاَللّهِ لَا تَزَالُ هَكَذَا حَتّى تَمُوتَ أَوْ تَكْفُرَ بِمُحَمّدِ (صلى الله عليه وسلم) وَتَعْبُدَ اللّاتَ وَالْعُزّى، فَيَقُول وَهُوَ فِي ذَلِكَ الْبَلَاءِ أَحَدٌ أَحَدٌ».

«به خدا قسم بر همین حال خواهی ماند یا بمیری و یا محمدصرا منکر شوی، و لات و عزی را پرستش کنی، بلالس در همین حالت می‌گفت: احد، احد».

(ب) علامه ابن سعد بسند خود از مجاهد، و علامه بن کثیر، به سند خود از امام احمد، و ابن ماجه نقل می‌کند که چون کفار دیدند که پای صبر و ثبات سیدنا بلالس به هیچ نحو متزلزل نمی شود، ریسمان به گلویش بسته تحویل بچه‌ها می‌دادند.

«فَجَعَلُوا يَطُوفُونَ بِهِ فِي شِعَابِ مَكَّةَ وَهُوَ يَقُولُ أَحَدٌ، أَحَدٌ» [۷۰].

«آن‌ها وی را در کوچه‌های مکه می‌گردانیدند و او می‌گفت: احد، احد».

(ج) علامه ابن سعد روایت می‌کند که چون حضرت بلالس می‌فرمود احد احد، مشرکان به وی می‌گفتند: همانطور که ما می‌گوئیم تو هم (الفاظ مشرکانه) بگو، وی می‌گفت: «إن لساني لا يحسنه» [۷۱]«هرگز زبان من آن را گوارا نخواهد کرد».

[۷۰] طبقات، ص ۲۳۳، ج ۳. البدایة والنهایة، ص ۵۸، ج ۳. [۷۱] طبقات، ص ۲۳۳، ج ۳.