۸- حضرت ابو فکیهه:
(الف) ابن سعد مینویسد که او در مکه مسلمان شد، در حالی که وی غلام قبیله عبدالدار بود، آنها وی را شکنجه میدادند تا از دین اسلام برگردد، ولی استقامت ورزیده و تسلیم آنان نمیشد.
«يخرجونه نصف النهار في حر شديد في قيد من حديد ويلبس ثيابا ويبطح في الرمضاء ثم يؤتى بالصخرة فتوضع على ظهره حتى لا يعقل، فلم يزل كذلك حتى هاجر أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أرض الحبشة فخرج معهم في الهجرة الثانية» [۹۹].
او را در نیم روز در شدت گرما بیرون میبردند و دست بند زده بر روی شکم بر زمین بر روی ریگهای داغ میخوابانیدند و سنگ وزنهداری را آورده بر پشت وی میگذاشتند تا این که حواس و هوشش را از دست میداد، این روش ادامه داشت تا این که یاران پیامبر اکرمصبه سوی کشور حبشه هجرت نمودند، آنگاه او نیز در هجرت دوم با آنان هجرت کرد.
(ب) شیخ الاسلام ابن حجر مینویسد که وی غلام صفوان بن امیه و قدیم الاسلام بود، چون مسلمان شد امیه بن خلف، پایهایش بست و کشان کشان وی را برده و بر روی زمین گرم انداخت و شروع کرد به خفهکردن وی، در همین اثناء برادر امیه، ابی بن خلف آمده و به وی تأکید کرد که بیشتر شدت و سختی نشان بده و عرصه را بر وی تنگ گیر، «فلم يزل على ذلك حتى ظن أنه مات».
پس امیه به همین منوال (خفهکردن و گرفتن گلویش) ادامه داد تا این که گمان کرد مرده است.
روزی حضرت ابوبکر صدیقس برآنجا گذر کرد وی را خرید و آزادش ساخت [۱۰۰].
یکبار بر سینهاش سنگی چنان وزنهدار گذاشت که زبانش بیرون آمد [۱۰۱].
[۹۹] طبقات، ص ۲۳، ج ۴. [۱۰۰] اصابه ترجمه حضرت ابو فکیهه. [۱۰۱] سیرت النبی، ص ۲۳۱، ج ۱.