مظلومیت حضرت بلالس و آزادیش:
از میان این همه مظلومان و مستضعفان مظلومیت و آزادی بلالس هر دو در نوع خود بینظیر است، اما ابن هشام از امام ابن اسحاق نقل میکند که حضرت بلالس صادق الاسلام و طاهر القلب بود، در موقع نیمروز هنگامی که گرمی به اوج شدت خود میرسید امیه بن خلف بر زمین ریگستانی مکه او را به پشت میانداخت و دستور میداد تا سنگی بزرگ (الصخرة العظیمة) بر بالای سینهاش قرار داده میشد، سپس امیه به حضرت بلالس میگفت: قسم به خدا! این روش در باره تو ادامه خواهد داشت تا این که بمیری یا (نسبت به دین و دعوت حق) محمد (مصطفیص) کافر شوی، و لات و عزی را پرستش کنی، در همین حال ابتلأ و مصیبت حضرت بلال میگفت: «احد، احد».
امام ابن اسحاق/میگوید که روزی حضرت ابوبکر صدیقس آن جا گذر کرد و آن ملعون (امیه) به همان نحو او را شکنجه میداد، حضرت صدیق اکبرس خطاب به امیه بن خلف گفت:
«أَلَا تَتّقِي اللّهَ فِي هَذَا الْمِسْكِينِ»آیا دربارۀ این مسکین از خدا نمیترسی؟ این روش تا کی ادامه خواهد داشت؟ امیه در جواب گفت:
«أَنْت الّذِي أَفْسَدْته فَأَنْقِذْهُ مِمّا تَرَى».
کسی که او را فاسد کرده است خود تو هستی، لذا او را تو باید از این عذاب رها کنی.
حضرت ابوبکر سگفت: بله این کار را خواهم کرد، من غلام دارم که از بلال قویتر و تواناتر و بر دین تو است، من حاضرم او را به عوض بلالس به تو بدهم، امیه گفت: من قبول دارم، حضرت ابوبکرس فرمود: او مال تو است، و سپس حضرت ابوبکر صدیقس آن غلام خود را به امیه داده و حضرت بلالس را تحویل گرفته و آزاد کرد [۱۲۳].
«از کلمات: أَنْت الّذِي أَفْسَدْته فَأَنْقِذْهُ مِمّا تَرَى» معلوم میشود که حضرت بلالس نیز بر اثر تبلیغ و تحریک حضرت صدیق اکبرس مسلمان شده بود، سپس علامه حلبی اضافه میکند که در تفسیر بغوی چنین ذکر شده است: حضرت سعید بن المسیبس میگوید: این خبر به من رسیده است که چون حضرت ابوبکرس به امیه گفت که بلالس را به من بفروش، وی گفت: بله در عوض قسطاس میفروشم که غلام حضرت ابوبکرس بود و مشرک بود مسلمان نمیشد، آنگاه ابوبکر بلالس را به وی معاوضه کرد و خرید (این کلام از بغوی است).
و در کتاب امتاع آمده است که چون حضرت ابوبکرس از امیه بن خلف در مورد خریداری حضرت بلالس گفتگو کرد، امیه به حاشیهنشینان خود گفت: امروز با ابوبکرس چنان صحنهای بازی خواهم کرد که هیچ احدی با کسی بازی نکرده است و شروع کرد به خندهزدن، سپس به حضرت ابوبکرس گفت: غلامت قسطاس را به من بده، حضرت ابوبکرس گفت: بگیر، امیه گفت: من گرفتم، باز خندید و گفت: قسم به خدا تا زنش را هم به من ندهی من معامله نمیکنم [۱۲۴]، حضرت ابوبکرس فرمود: آن را هم بگیر، امیه گفت: او را هم گرفتم و سپس خندید و گفت: به خدا تا دخترش را هم به من ندهی معامله نمیکنم، حضرت ابوبکرس این پیشنهاد را هم قبول کرد، باز امیه خندید و گفت: قسم به خدا تا دویست دینار هم اضافه نکنی این معامله انجام نخواهد شد، آنگاه حضرت ابوبکرس گفت: از دروغگفتن شرم و حیا نداری؟ گفت: قسم به لات و عزی اگر تو دویست دینا را اضافه کنی من معامله میکنم.
حضرت ابوبکرس گفت: این را هم بگیر – چنانچه وی همه این اشیا را از ابوبکر تحویل گرفت و بلالس را به وی تحویل داد، (این کلام صاحب امتاع است)، و یک روایت حاکی است که حضرت ابوبکر س، حضرت بلالس را به قیمت نه اوقیه طلا خریداری نمود، در یک روایت آمده است که به قیمت پنج اوقیه طلا و در روایتی یک رطل طلا ذکر شده است.
و نیز روایت شده است که مالکۀ حضرت بلالس (یعنی همسر امیه) به حضرت ابوبکرس گفت: اگر تو میگفتی که من به بهای بیش از یک اوقیه او را نمیخرم ما (از بس که از وی بیزار بودیم – مترجم) به همان یک اوقیه نیز بلالس را میفروختیم.
آنگاه حضرت ابوبکرس فرمود که اگر شما از من صد اوقیه مطالبه میکردید من (از بس که بلال به نزد من ارزش داشت – مترجم) او را به یکصد اوقیه خرید میکردم [۱۲۵].
[۱۲۳] سیرت ابن هشام، ص ۳۴۰، ج ۱، سیرت الحلبیه، ص ۳۳۴، ج ۱. [۱۲۴] سیرت ابن هشام، ص ۳۴۰، ج ۱، سیرت الحلبیه، ص ۳۳۴، ج ۱. [۱۲۵] سیرت حلبیه، ص ۳۳۵، ج ۲.