۲۸- حضرت سعید بن زیدس:
وی نیز خیلی قدیم الاسلام است و در زمرۀ عشرۀ مبشره داخل است.
(الف) حضرت ابن سعدس از حضرت انس بن مالکبروایت میکند که حضرت عمرس به خواهر و داماد خود گفت: شاید شما هردو از دین آباء خود برگشته اید؟ دامادش حضرت سعید به وی گفت: عمر؛ حق در غیر از دین تو در اسلام است.
آنگاه عمر بر روی دامادش پرید و او را شدیداً لگدمال و پایمال نمود.
همشیرهاش (فاطمه) آمد و او را از بالای شوهر خود دور کرد.
«فنفحها بيده نفحة فدمي وجهها فقالت وهي غضبي، يا عمران كان الحق في غير دينك أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله فلما يئس عمر... الخ».
پسر حضرت عمرس به خواهر خود چنان سیلی زد که فوارۀ خون از سرش به صورت وی جاری شد، پس وی در حالی که غضبناک بود گفت: ای عمر اگرچه حق در غیر از دین تو باشد (بازهم ما را میزنی) من شهادت میدهم که جز خدا معبودی نیست و شهادت میدهم که حضرت محمد رسول خداست، پس چون عمر مأیوس شد گفت: کتابی که نزد شما است به من بدهید تا آن را بخوانم [۱۶۳].
الله اکبر: ضارب بعد از زدن خسته شد، زد و کوب را انجام داده مایوس شد اما مضروب (زده شده) خونآلود، یک ذره هم از جادۀ حق و صداقت متزلزل نشد بالاخره مظلومیت خواهر اثر خود را نمودار ساخت، و خونابه فشانی خواهر قلب سنگین برادر را موم کرده برای پذیرفتن دین حق اسلام مایل کرد و رو به روی خواهر مظلوم و مضروب و خونآولد به اقرار کلمۀ شهادت آماده شد.
(ب) حضرت سعید بن زیدس در مسجد کوفه گفت:
«وَاللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَإِنَّ عُمَرَ لَمُوثِقِي عَلَى الإِسْلاَمِ قَبْلَ أَنْ يُسْلِمَ عُمَرُ» [۱۶۴].
«به خدا سوگند! عمر قبل از مسلمانشدنش، مرا به جرم مسلمانشدنم میبست».
(ج) حضرت مولانا شبلی نعمانی در ضمن بیان واقعه اسلام عمرس مینویسد: عمرس با داماد دست بگریبان شد و چون همشیرهاش برای نجات شوهر خود جلو آمد به حساب او هم رسید و به جانش افتاد تا حدی که بدنش خونآلود گشت، اما محبت اسلام بیشتر از هرچیزی در دلش افزونتر بود، گفت: ای عمرس هرچه میتوانی بکن، ولی دیگر اسلام از قلب ما خارج نخواهد شد، این کلمات بر قلب حضرت عمرس خیلی مؤثر واقع شدند با نگاه محبت به جانب خواهر خود نظر انداخت خون از بدنش جاری شده بود از این صحنه رقتی در دلش به وجود آمد و گفت: آنچه را که شما میخواندید برای من نیز بخوانید، فاطمه اجزا قرآن مجید را آورد و جلوی وی قرار داد........
با شنیدن هر جملهای بر قلبش رعب و هیبت، بر قلبش طاری میگشت.
تا به این آیه رسید که ﴿ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾یعنی خدا و رسول او ایمان بیاورند «آنگاه بیاراده فریاد برآورد که «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ»» این زمانی بود که رسول اللهصدر خانۀ ارقم که نزدیک کوه صفا واقع بود پناهگزین شده بود.
حضرت عمرس بر آستانۀ مقدس حاضر شده در زد چون شمشیر به کف داشت اصحاب متردد شدند، اما حضرت حمزهس گفت: بگذارید بیاید اگر با خلوص نیت آمده است بهتر! و الا با شمشیر خود او سرش را از تن جدا خواهم کرد.
حضرت عمرس وارد منزل شد، انگاه خود رسول اکرمصشخصاً جلو رفت و دامنش را به دست گرفته فرمود: «عمرس به چه منظور آمدهای؟» صدای پرجلال نبوت وی را بلرزه درآورد، با کمال خضوع عرض نمود: «برای مسلمانشدن و ایمانآوردن آمدهام» آنگاه رسول اکرمصتکبیر گفت، و همۀ صحابه نیز دستهجمعی با صدائی چنان بلند الله اکبر گفتند که کوههای مکه به صدا درآمدند [۱۶۵].
[۱۶۳] طبقات، ص ۲۶۸، ج ۳. [۱۶۴] صحیح بخاری باب اسلام سعید بن زید. [۱۶۵] سیرت النبی، ص ۲۲۵، ج ۱. بحواله انساب الاشراف و بلاذری و طبقات ابن سعد، اسدالغابه، و بن عساکر، کامل ابن اثیر.