۳۲- حضرت ولیدس بن ولید بن مغیره:
برادر حضرت خالد بن الولید است، در غزوه بدر در سپاه مشرکان بود، و به دست مسلمانان اسیر شد، و با دادن فدیه آزادی یافت، و مسلمان شده به مکه رفت.
«فوثب عليه قومه فحبسوه مع عياش ابن أبي ربيعه وسلمه بن هشام» [۱۷۲].
پس قوم او بر وی شورید و او را گرفته با عیاش ابن ابی ربیعه و سلمه بن هشام یکجا زندان کردند.
از حضرت ابوهریرهس روایت شده است که رسول اکرمص بعد از هر نماز اینگونه دعا میفرمود: خداوندا! سلمه بن هشام و عیاش بن ربیعه و ولید بن ولید و مسلمانان مستضعفی را که استطاعت هجرت را ندارند (از جور و ستم مشرکین مکه) نجات عطا بفرما [۱۷۳].
بعد از غزوه بدر تا سه سال پیامبر گرامیص برای این سه شخص دعا میفرمود [۱۷۴].
اما حضرت ولید بن ولید به نحوی از زندان فرار کرده خود را به مدینه رساند، رسول خدا جدربارۀ حضرت عیاش و حضرت سلمهباز وی پرسید، گفت:
«تركتها في ضيق وشدة وهما في وثاق، رجل أحدهما مع رجل صاحبه».
من از آن هردو در حالی جدا شدم که آنها در نهایت تنگنای و شدت بسر میبردند و پایهای هردو باهم محکم بسته شدهاند.
رسول خداصبه وی دستور داد که تو به مکه برو و به بطور مخفی در منزل فلان آهنگر که مسلمان شده است بمان، و مترصد فرصتی باش چون فرصتی به دست آمد به نحوی خود را به نزد عیاش و سلمه برسان و به آنان بگو که رسول اللهص به شما دستور داده است که به سوی مدینه حرکت کنید.
حضرت ولیدس میگوید که من به همین نحو عمل کردم و آن هردو را با خود همراه کرده به سوی مدینه راه افتادم، و از ترس این که مبادا به دنبال ما کسی فرستاده شود با نهایت سرعت خود را به مدینه رساندیم [۱۷۵].
از حارث بن هشام روایت شده است که چون ولید بن ولید، عیاش بن ابی ربیعه و سلمه بن هشامبرا همراه خود کرده به سوی مدینه به راه افتاد مردان قریش از قضیه اطلاع یافتند، خالد بن ولید گروهی از قوم خود را با خود همراه و بسیج کرده به تعقیب آنها پرداخت و تا عسفان رفته از آنان خبری نیافتند با نومیدی برگشتند، وقتی که حضرت ولیدس و همراهانش به سرزمین سنگلاخ مدینه رسیدند حضرت ولیدس به زمین افتاد و انگشتی از پایش شکست و خون از آن جاری شد حضرت ولیدس آن را بست و خطاب کرده گفت:
«هَلْ أَنْتِ إِلا إِصْبَعٌ دُمِيتِ، وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ».
تو نیستی جز انگشتی که از آن خون جاری شده است، چیزی دیگر نیستی و آن چه بدان دچار شدهای در راه خدا پیش آمده است.
[۱۷۲] طبقات، ص ۱۳۱، ج ۴. [۱۷۳] طبقات، ص ۱۳۰، ج ۴. [۱۷۴] طبقات، ص ۱۳۲. [۱۷۵] طبقات، ص ۱۳۲، ج ۴.