۱۸- حضرت ابوبکر صدیقس:
حضرت ابوبکر صدیق اکبرس شخصیتی که چندین نفر از مستضعفان صحابهشرا از مظالم جگرگداز و شدائد دلخراش مشرکان مکه نجات داد، خودش نیز از جور و جفا و ظلم و ستم این جفاپیشگان در امان نماند، با همه عظمت و وجاهت و شخصیتی که در میان مردم مکه داشت هدف ظلم و تعدی آن ستمکاران خونآشان قرار گرفت.
(الف) علامه ابن کثیر از بیهقی نقل میکند که چون حضرت ابوبکر و حضرت طلحهبمسلمان شدند.
«أخذهما نوفل بن خويلد بن العدوية وكان يدعى أسد قريش فشدهما في حبل واحد» [۱۳۲].
نوفل بن خویلد که او را شیر قریش مینامیدند، آنان را گرفته هردو را در یک ریسمان بست، و حتی بنی تیم قبیله حضرت ابوبکرس هم به یاری ایشان نشتافت.
(ب) ابن اسحاق از حضرت قاسم بن محمد رحمهما الله روایت میکند که چون حضرت ابوبکر صدیقس از حمایت و پشتیبانی ابن دغنه بیرون آمد روزی به سوی کعبه میرفت که یکی از اوباشان مکه با او ملاقات شد «فحثي علی راسه ترابا»و بر سر مبارک او خاک پاشید، در آن موقع ولید بن مغیره یا عاص بن وائل از آن جا گذر میکرد، حضرت ابوبکرس به وی گفت: آیا آنچه این جاهل نسبت به من کرد تو ندیدی؟ او در جواب گفت: این عمل را خود تو برای خود روا داشتی [۱۳۳]. منظورش این بود که اگر از حمایت ابن دغنه خود را بیرون نمیکردی هیچ شریر و خبیثی چنین جرأت نمیکرد.
(ج) امام ابن کثیر مینویسد: محمد بن اسحاق میگوید: چون حضرت ابوبکرس مسلمان شد و اسلام خود را آشکار ساخت بلافاصله سلسله تبلیغ و دعوت الی الله را آغاز نمود، حضرت ابوبکرس دوستدار قوم خود و نسبت به آنها مهربان بود، تمام افراد قوم بر وی متفق بودند، از میان تمام مردان قبیلۀ قریش نسب قریش را دانا و به خیر و شر قریش از همه عالمتر بود، همچنین شخصی بینهایت خوشاخلاق و تاجری معروف و مشهور بود، مردم قریش به خاطر اغراض و ضروریات خود به نزد وی مراجعه میکردند و به دورش گرد میآمدند.
«فجعل يدعوا إلى الإسلام من وثق به من قومه ممن يغشاه ويجلس إليه فاسلم على يديه فيما بلغني الزبير بن العوام وعثمان بن عفان وطلحه بن عبيد الله وسعد بن أبي وقاص وعبد الرحمن بن عوف رضي الله عنهم».
از میان کسانی که نزد وی رفت و آمد داشتند و بر گِرد او مینشستند و بر آنها اعتمادی داشت، آنها را به سوی اسلام فرا میخواند، پس طبق اطلاعی که به من رسیده است شخصیتهای برجستۀ زیر به وسیلۀ او ایمان آوردند:
۱- زبیر بن العوام. ۲- عثمان بن عفان. ۳- طلحه بن عبیدالله. ۴- سعد بن ابی وقاص. ۵- عبدالرحمن بن عوف ش.
از ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقهلمروی است که حضرت ابوبکرس به منظور ملاقات با حضرت رسول اکرمصاز خانه بیرون رفت.
«وكان صديقا في الجاهلية»و قبل از دوره اسلام دوست صمیمی آن حضرتصبود، آنگاه با رسول اکرمص ملاقات کرد و آن حضرت به وی گفت:
«إني رسول الله أدعوك إلى الله فلما فرغ كلامه أسلم أبو بكر فأنطلق عنه رسول الله صلى الله عليه وسلم وما بين الأخشبين أحد أكثر سرورا منه بإسلام أبي بكر ».
من پیامبر خدایم و تو را به سوی خدا دعوت میکنم، چون آن حضرت سخن خود را تمام کرد ابوبکرس مسلمان شد، پس آن حضرت از آنجا تشریف برد در حالی که میان دو کوه مکه کسی نبود که به مسلمانشدن ابوبکرس از پیامبر صگرامی خوشحالتر باشد.
حضرت ابوبکرس رفت و با کمال خوشحالی حضرت عثمان و حضرت طلحه و حضرت زبیر و حضرت سعد بن ابی وقاصشرا به سوی اسلام دعوت کرد و آنها نیز مسلمان شدند، سپس در روز بعد حضرت عثمان بن مظعون و حضرت ابوعبیده بن الجراح و حضرت عبدالرحمن بن عوف و حضرت ابوسلمه بن عبدالاسد و حضرت ارقم بن ابی الارقمشرا به اسلام دعوت کرد – فاسلموا رضی الله عنهم، پس همۀ آنها ندای این سروش را قبول کرده و اسلام آوردند، خدا از آنها راضی شود.
حضرت عایشهلمیفرماید که چون ۳۸ نفر صحابی همانند پروانگان دور شمع رسالت حضرت نبی اکرم جشدند آنگاه
«ألح أبو بكر على رسول الله صلى الله عليه وسلم في الظهور فقال: «يا أبا بكر إنا قليل» فلم يزل أبو بكر يلح حتى ظهر رسول الله صلى الله عليه وسلم ».
حضرت ابوبکر در خدمت رسول اکرمصدر مورد اعلان و اظهار اسلام اصرار ورزید، آن حضرت به وی گفت: ای ابابکر تا بحال ما عدۀ کمی هستیم، ولی ابوبکر بر اصرار خود ادامه داد تا آن حضرت ظاهر شد (بیرون آمد و دعوت اسلام را آشکار فرمود) و تمام مسلمانان در کعبه نشسته بودند.
«وقام أبو بكر في الناس خطيبا ورسول الله صلى الله عليه وسلم جالس فكان أول خطيب دعا إلى الله وإلى رسوله صلى الله عليه وسلم وثار المشركون على أبي بكر وعلى المسلمين، فضربوا في نواحي المسجد ضربا شديدا ووطئ أبو بكر وضرب ضرباً شديداً...».
و حضرت ابوبکرس در میان مردم محضر رسول خداصجهت موعظه و دعوت به پا خواست، او اولین خطیبی بود که مردم را به طرف خدا و رسول اوصدعوت کرد، آنگاه مشرکین بر ابوبکرس و سایر مسلمانان شوریدند و در داخل کعبه آنها را شدیداً کتک زدند، و حضرت ابوبکرس را زیر پای خود گرفته و لگدکوب کرده و شدیداً مورد ضرب و شتم قرار دادند.
چون افراد بنی تیم قبیلۀ حضرت ابوبکرس مطلع شده آمدند و مشرکان را از روی سر وی دور کردند و او را از زیر دست و پاها درآورده در پارچهای قرار دادند و برداشته به خانهاش بردند، در حالی که «ولا يشكون في موته»یعنی دربارۀ مردن وی تردیدی نداشتند، و سپس بنوتیم به مسجد کعبه باز آمدند و آن جا اعلام کردند که قسم به خدا اگر ابوبکر بمیرد ما (بطور قصاص) عتبه بن ربیعه را حتماً خواهیم کشت، و سپس به نزد ابوبکرس باز آمدند، و بنوتیم و ابوقحافه مکرراٌ با حضرت ابوبکر حرف میزدند (ولی او جواب نمیداد) آخر الامر نزدیکهای موقع شام جواب داد و پرسید:
«مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟»
حال رسول خدا جچطور است؟
بنوتیم او را ملامت نمودند (که این همه مصیبت به خاطر پیامبرصبر تو وارد شده است و تو بازهم در فکر او مستغرق هستی) و از مجلس برخاستند و رفتند و به مادرش ام الخیر توصیه کردند که مواظبش باش و چیزی او را بخوران و بنوشان، چنانچه وی به نزدش رفت و برای این که چیزی بخورد یا بنوشید خیلی اصرار نمود.
«وَجَعَلَ يَقُولُ: مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟».
ولی او مصراً میپرسید: حال رسول خدا جچیست؟
ام الخیر گفت: قسم به خدا من از صاحب (دوست) تو هیچ خبری ندارم، حضرت ابوبکر گفت: به نزد ام جمیل بنت خطاب برو و از او حال آن حضرت راصبپرس، او به نزد ام جمیل رفت، و گفت: ابوبکرس از تو حال (حضرت) محمد بن عبداللهصرا دریافت میکند؟ ام جمیل (از راه پردهداری و به سبب ترس و عدم اعتماد بر وی) گفت: نه من ابوبکر را میشناسم و نه محمد بن عبدالله را (ص) اگر تو دوست داری من به همراه تو میتوانم به نزد پسرت بروم، ام الخیر گفت: آری خوب است برویم، ام جمیل همراه وی رفت و دید که ابوبکرس بیهوش افتاده است و در اثر شدت تکلیف قریب مردن میباشد، ام جمیل نزدیک وی رفت و بیاختیار داد کشید و گفت: به خدا سوگند کسانی که با تو به این نحو رفتار کردهاند فاسق و کافر هستند، من یقین دارم که خداوند انتقام تر از آنان خواهد گرفت.
حضرت ابوبکرس گفت: (این حرفها را بگذار اول بگو که) حال رسول خدا جچطور است؟ حضرت ام جمیل (یواش) گفت: این مادر تو میشنود، حضرت ابوبکرصگفت: از ناحیه او فکر وسوسهای به خود راه مده، حضرت ام جمیل گفت: «سالم صالح» یعنی آن حضرت سالم و تندرست است» حضرت ابوبکرس پرسید که آن حضرت الان کجاست؟ وی گفت: در خانه ابن ارقم.
(بعد از آن حضرت ام الخیر و ام جمیل هردو از ابوبکر مصرانه تقاضا کردند که چیزی تناول کند) ولی حضرت ابوبکر گفت:
«فان لله علي أن لا أذوق طعاما ولا أشرب شرابا أو آتي رسول الله صلى الله عليه وسلم».
من با خدا عهد کردهام که تا به خدمت رسول اکرمصنرسم هیچ طعامی نخورم و هیچ نوشابهای ننوشم.
(این جواب را شنیده آن هردو از خوردن و نوشیدنش مأیوس شدند) و هردو صبر کردند تا این که تردد و آمد و شد مردم قطع شد آنگاه هردو او را همراهی کرده بردند.
«يتكئ عليهما حتى أدخلتاه على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأكب عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقبله وأكب عليه المسلمون ورق له رسول الله صلى الله عليه وسلم رقة شديدة».
حضرت ابوبکرس را در حالی که به آن دو تکیه زده بود به محضر رسول خداصآوردند، پس رسول اکرمصخود را بر وی انداخت و او را بوسید و تمام مسلمانان حاضر نیز خود را بر او انداختند، و از مشاهدۀ حالش برآن حضرتصرقت (نرمدلی و حالت گریه) طاری و مستولی شد.
حضرت ابوبکرس به عرض رساند، یا رسول اللهصپدر و مادر من بر تو قربان! دیگر حالا بر من هیچ زحمتی نیست به جز آنچه آن مرد خبیث، عتبه بر دهان من زده بود، این مادر من است و در حق فرزند خود خیلی شفیق و مهربان است، و ذات گرامی تو خیلی با برکت میباشد، او را به سوی خدا دعوت کن و برای وی به بارگاه خداوند دعا کن امید است که به برکت تو خداوند او را از نار جهنم نجات خواهد داد، چنانکه رسول اکرمصبرایش دعا فرمود و او را به سوی دین خدا دعوت کرد او مسلمان شد – و تا مدت یک ماه در دار ارقم سی و نه نفر مسلمان با آن حضرتصهمراه بود.
«وقد كان حمزة بن عبد المطلب أسلم يوم ضرب أبو بكر» [۱۳۴].
و حمزه بن عبدالمطلب در همان روزی که حضرت ابوبکرس زده شد مسلمان گردید.
حضرت امام شاه ولی الله محدث دهلوی نیز همین روایت را عیناً از حضرت عایشهلبه حوالۀ ریاض النضره نقل کرده است [۱۳۵].
علامه حلبی نیز این روایت را نقل کرده است و نوشته است که زمخشری در کتاب خود به نام «خصائص العشرة» ذکر کرده است که این پیش آمد برای حضرت ابوبکرس زمانی رخ داد که او مسلمان شد و در جمع قریش مسلمانی خود را آشکار نمود [۱۳۶].
به نظر بنده این روایت حضرت ام المؤمنینلخیلی ایمانافروز و روحآفرین است، از این روایت شاهکارهای مناقب و فضایل صدیقی آشکار میگردند بویژه نیروی جاذبۀ دعوت و تبیلغ دین و کمال عشق و محبت رسول خدا، علیه الصلاة والسلام هویدا است.
[۱۳۲] البدایة والنهایة، ص ۲۹، ج ۳. و سیرت حلبیه، ص ۳۱۳، ج ۱. و طبقات ابن سعد، ص ۲۱۵، ج ۳. [۱۳۳] البدایة و النهایة، ص ۵۹، ج ۳. [۱۳۴] البدایة والنهایة، ص ۲۹ تا ۳۱، ج ۳. [۱۳۵] ازالة الخفا، مقصد اول، فصل سوم: تفسیر آیات خلافت. [۱۳۶] سیرت حلبیه، ص ۳۳۱، ۳۳۲، ج ۱.