اشاره
حج تنها یک سفر نه بلکه یک تولد (یوم ولدته اُمه) نیز هست. تولدی برای دیگر گونه زیستن و دیگر گونه رفتن. انتخاب کردن است. انتخاب شدن نیز هست. انتخابت نکنند و اجازهی رفتنت را ندهند نمیتوانی رفت. اگر انتخاب کردی و لایق خانه و انتخاب شدی میروی تا زنده شوی. اگر رمق داشته باشی، تا شور و اشتیاق را حس کنی، اگر احساس داشته باشی. گوشهیی از عظمت و قدرت را به بینی، اگر چشم داشته باشی. شکوه و عظمت حج را ببینی، اگر درک کنی. میروی که از هرچه رنگ تعلق است آزاد شوی. اگر همت داشته باشی. تا زیستن بیاموزی اگر استعداد داشته باشی. از خانه از دیارت بلکه از همه خانهها دور میشوی. جائی میروی در آن خانه، قصر و عمارتی نباشد که تو مالک آن شوی. رنگ تعلقی نباشد که اسیر آن شوی. وسیلهیی نباشد که بدان فخر کنی. در دشتی محصور، در میان کوهها، در زیر خیمه روزها و شبها میگذرانی؛ اگرچه تمام قصرها از تو باشد. از لباست هم بدر میآیی. چون رنگ تعلق است. وسیله فخر است. آزاد میشوی و سپید میشوی اگر قابل تغییر باشی. اگر بودی بر میگردی و سپید میمانی. رنگ نمیگیری و از رنگهای تعلق آزاد. لایق جمع میشوی و از طرب آکنده. و این همان تولد نوین است.
اگر آدم چند روز زندگی کند سالها خاطره از آن چند روز دارد. این چند روز، روزهای منا است. روزی در عرفات و شبی در مزدلفه و مشعرالحرام در دشتی محصور با کوه. هیچ دیدهاید که رفقاء حج سالها رفیق میمانند. چون چند روز زندگی کردهاند. چند روزی با هم. چند روزی که باید میزیستند تا زیستن بیاموزند. چند روزیکه توان تلف کردن حقوق هم را نداشتند. شنیدهیی که حج رفتهگان تا سالها از خاطرات حج میگویند. دیدهیی که خاطرات آن را تا روزها را دور نمیریزند. چون این خاطرات، خاطرات زیستن است؛ زیستنی انسانی ...
خاطرات روزهایی که وسیلهی برای فخر روشی نیست، نه لباسی که جلای آن را به رخ بکشند چه همه لباسها یک شکل و یک رنگ است. نه قصری که بلندی آن را. که اکثر خیمهها همارتفاع و یکسان است. نه موتری که قیمت و مدلش را. نه ثروتی که عدد و رقمش را. این همان شرایط زندگی انسانی است. در شیوهی زندگی انسانی حقوق دیگران مراعات میگردد. فخر فروشی نیست. به رخ کشیدن هم نیست. رنگ تعلق باید نباشد. ظلم بر دیگران نباشد. حرمت دیگران حفظ شود. موی کندن و روی خراشیدن نباشد. در این روزها حجاج مجبور و محکوم به زندگی انسانی هستند و لو که نخواهند.
میروی که زیستن بیاموزی. اگر زیستن آموختی مردن نیز خواهی آموخت.
تمام آنچه بدسترس داری چند متر زمینی است در زیر خیمه به اندازهیی که بتوانی بخوابی. خیمهها هم تقریبا یک رنگ و یکسان است. وانگهی از تو نیست. دو متر زمینی در مزلفه که آنهم مالک مجازی و حقیقی دارد. چند متر زمین در عرفات این نیز از آن تو نیست. از این بیش به تو نمیدهند. اگر بیش بگیری حق دیگران را پایمال کردی، شرایط احرام، شرایط زندگی انسانی و حدود و مرزهای آن را محترم نشمردهیی و زحمت هایت بیهوده است.
همه شیرینی این روزها از آن رو است که حجاج محکوم به زیستن انسانی هستند. حداقل بخشی از شرایط زندگی انسانی را رعایت کردهاند. یکی از اهداف حج ارائهی الگوی زیستن به شیوهی انسانی است.
حج تمرینی برای رفتن دایمی نیز هست. همین گونه خواهی رفت. چند متر تکه و متر و اندی زمین. به حج میروی که هم زیستن بیاموزی هم مردن و رفتن. تا زندهیی شیوهی زیستن و چون موعد فرا رسد شیوهی رفتن و مردن.
حج با همه عظمتش نمایشی کوتاه از قیامت است. نمایی است از رفتنی همیشهگی. رفتنی بدون برگشت. رفتنی که موعدش نیز برایت معلوم نیست. شاید امروز، شاید فردا یا چند روز و سالی دیگر. رفتن قطعی است و موعد نامعلوم. نوبت است. دور مجنون که میگذرد نوبت تو است. علتش نیز پیدا نیست. شاید در پی سقوط طیاره یی، ممکن است پس از سکتهی مغزی یا قلبی، یا به هر بهانهی کوچک دیگر. حق برگشت هم نداری. داستان تو پایان مییابد. و به یاد تو بماند که دنیا زنگ آخر نیست ساعت بعدی ساعت حساب و کتاب است. شاید بازماندگانت بخواهند قصری روی مدفنت بسازند و تو به آن دل خوش داری. اما بار سنگینی است که بر سینهات گذاشتهاند. باری از دوشت بر نخواهد داشت. شاید روی قبرت زیبا شود. اما تاثیری در داخل قبرت نخواهد گذاشت. به قول سعدی اگر مزارت سنگین باشد تا بخواهی از زیرسنگها بدر آیی همه به بهشت رفتهاند. حج نمایشی از آفرینش است.