سوال سرنوشت
حالا لحظهیی است که از خود بپرسیم سوالی از سرنوشت. راستی چرا اینجا آمدهایم؟. هرکسی از گوشهیی از دنیا رخت سفر بسته. موسم حج که رسید حجاج از اطراف و اکناف در مکه جمع شدهاند. ما به منا آمدهایم. حالا ما هستیم و منا در دشتی محصور در میان کوهها. نخست خانه و شهر و دیار خود را رها کردیم، سپس حتی سقفهای سرپوشیده را رها کردیم و درون خیمه آمدیم، لباسها را از تن بدر کردیم. از همه تعلقات بریدیم. چرا و برای چه؟
چند ماهی است که حالت عجیبی به من دست داده است. گونهیی از نا آرامی و مشوش بودن. مدتها است که خواسته و ناخواسته پیوندهای گذشتهی خود را سست کردهام. به عمد یا به سهو، روابط گذشته ضعیف شده یا قطع شده است. مسألهیی نگفتنی درونم را مشوش کرده است. گفتم شاید به میقات بروم آرامش یابم. شاید فرصتی برای تفکر و اندیشیدن درون مشوّشم را مطمئن سازد. خوب اما اینجا برای چه آمدهایم. به کجا میرویم؟. همسفران خوبی که یافتهام و نیز گرفتاریهای متفاوت مدیریتی گروه فرصتی کمتری برای اندیشیدن عمیق باقی گذشته است. شاید در روزهای آینده مهیا شود. تا به یک جمع بندی در بارهی فکرم و راه آیندهام برسم. یقینا به سیستم فکری گذشته بر نخواهم گشت. اما در بارهی راه آینده خودم مشوشم. حج برای همین است. حج یک تولدی نوین است. تولد نوین فکری نیز هست.
اعمال، مناسک و مراسم حـج مجموعهای است از عبادات، تزکیهی نفس، از بین بردن خواستههای نابجا، تغییر نگرش، دگرگون سازی اخلاق، عادات و عبادات، شناخت بهتر و فرمانبری، تقلا و تکاپو، تلاش و تحرک، فکر و تفکر، زمزمه، نیایش و دعا، حرکت و توقف، تغییر جهان بینی و شیوهی تفکر در آفاق و بازبینی نگرش به دنیا وآخرت. اینها باید دچار دگرگونی شود. انسان دیگری باز آفرینی کند. یعنی تولدی دوباره.