شبی در میقات - سرگذشت سفر حج بیت الله الحرام

فهرست کتاب

وداع با کعبه

وداع با کعبه

ما نیز مانند همه همراهان خوشحالیم از اینکه این فریضه را با موفقیت به پایان رسانده‌ایم. اما احساس غریبی تا عمق وجود ما رخنه می‌کند و همه را آشفته و مشوش می‌سازد. این احساس همان حس روز نخست است که روز بروز پر رنگتر شده است. این همان ترس از فریاد جرس است. جرسی که بستن مهمل را فریاد و فرمان دهد. ماموریت تمام است. کاری برایتان در مکه نمانده است. بار سفر بر بندید. این احساس خوشحالی موفقیت را طولانی نمی‌کند. اما در هراسیم که فریاد جرس را بشنویم. هر روز که می‌گذرد از قصر عمر زندگی ما در مکه خشتی کنده می‌شود. تا روزیکه خشتهای قصر عمر زندگی به پایان برسد. می‌دانیم که مدت زیادی طول نخواهد کشید. اما همین است که هست. نوبت تو و دور تو که گذشت باید جا را برای دیگران خالی کنی. آنچه تشویش و آشفتگی را بیشتر می‌سازد تماشای صحنه‌های وداع و ترک حجاج است که همه روزه و حتی شب‌ها شاهد آن هستیم. شاهد اشک‌های هستیم که هنگام وداع با کعبه به چشم حجاج می‌نشیند. شاهد بستن بارهای هستیم که همه روزه در مسیر راه می‌نگیرم. شاهد حرکت اتوبوس‌های هستیم که حجاج را می‌برد. شاهد خلوت شدن مکه و شاهد کم شدن جمعیت مسجدالحرام. همه این‌ها صحنه‌هایی است که بر بنا گوش ما نجوا می‌کند که موعد وداع و رفتن نزدیک است. باید شما هم مانند دیگران وداع کنید و کعبه را به خدای آن بسپارید.

در این مدت بارها شاهد وداع حجاج با کعبه بوده‌ایم که اشک ریزان با حسرت به کعبه نگاه می‌کنند. ما خوشحالیم که فرصت داریم بیشتر در کنار کعبه باشیم. در آن روزها علی رغم دیدن همه قرائن حرکت هرگز رفتن خود را باور نکرده‌ایم. چنان با کعبه انس گرفته‌ایم که سال‌ها است با او همجواریم. چنان با کعبه مانوس شده‌ایم که گویا هیچ چیز نمی‌تواند ما را از او جدا بسازد. اما این‌ها توقعاتی غیر دست یافتنی است. ما نیز روزی باید کفش و کلاه برداریم و کاسه و سفره جمع کنیم و کعبه را با همه جبروتش برای دیگران بگذاریم تا برای انجام ماموریت به آنجا بیایند.

روزها چه زود می‌گذرد. روز اول محرم ۱۴۳۱ فرمان حرکت بسوی مدینه صادر خواهد شد. صبح همان روز برای انجام طواف وداع به کعبه می‌رویم و بعد از نماز صبح این طواف را انجام می‌دهیم.

حالا که نوبت به ما رسیده است همانطورکه آمده‌ایم باید برویم. کعبه را با همه نور و زیبایی اش با حجرالاسود، صفا و مروه و زمزم بخدای کعبه بسپاریم هرچند که آن را برنتابیم.

کعبه امروز بیشتر از روزهای دیگر خود نمایی می‌کند. بیش از روزهای دیگر دل انگیز و دوست داشتنی شده است. می‌داند که ما رفتنی هستیم. در این مدت کم که در کنارش بوده‌ایم به زندگی در آن عادت کرده‌ایم. دل کندن از آن را باور نداریم. دل بریدن از آن نیز دشوار است. دیر آمدیم و زود بر می‌گردیم. همانطوریکه در یک روز آفتابی بعد از نماز صبح به ملاقات کعبه آمده‌ایم. باید امروز بعد از نماز صبح آن را ترک کنیم. می‌دانیم که دلتنگ خواهیم شد. دلتنگ کعبه. دلتنگ طواف در صحن همیشه شلوغ. دلتنگ زمزم، دلتنگ نشستن طبقه‌ی دوم بین نماز شام و خفتن و بحث و گفتگوهایی که در آنجا با همراهان داریم. دلتنگ روزهای اول ورود و تقلّای پیداکردن جای در بام طبقه‌ی سوم. دلتنگ انتظار برای نماز‌ها. دلتنگ تماشای شب هنگام کعبه از طبقه‌ی سوم. دلتنگ تماشای جلوه نگفتنی کعبه از آن بالا. دلتنگ اتاق مکه و بحثهای داخل آن در باره‌ی مسایل مختلف دینی و مذهبی. یکی صوفی است و از تصوّف می‌گوید و یکی سنتی و یکی تبلیغی. اکثرا مجذوب شیوه‌ی دین ورزی مردم سعودی شده‌اند. دلتنگ خواندن نماز پشت سر امام‌های با تقوای مکه. دلتنگ نماز همراه شیخ ماهر، شیخ سدیس, عواد و دیگران. دلتنگ روز‌ها و شب‌های منا. دلتنگ مناجات‌های جبل الرحمه. دلتنگ سرگردانی‌های بر گشت به مزدلفه از عرفات. دلتنگ خستگی‌های ناشی از انجام مراسم.

میدانم که میرویم اگرچه باور نکنیم و هرچند برنتابیم. اما این را هم می‌دانم که قسمتی از وجود مان این جا خواهد ماند. خاطراتمان این جا خواهد ماند. همیشه در آرزوی این بوده‌ام که روزهای انجام مراسم لبیک‌گویان و پیاده از نقطه‌ی به نقطه‌یی دیگر برویم. اما اکنون این آرزو برای بازگشت مجدد بسیار نیرومند است.

به این ترتیب با کعبه وداع می‌کنیم. بار دیگر چشمهای همراهان به اشک نشسته است. کسی نیست که مانع آن شود. کسی نیز ابایی از آن ندارد که اشکهایش دیده شود. کی می‌داند که بار دیگر چنین فرصتی برایش فراهم می‌شود؟. سر انجام با همه‌بی باوری کعبه را با خاطراتش، با غم و شادیش، با روز و شبش، با نور و جبروت و زیبایی اش، با جلوه و خودنمایی اش به خدای کعبه می‌سپاریم و پی سرنوشت خویش ره سپار می‌شویم. رشک می‌بریم به کسانی که همچنان فرصت دارند در کنار کعبه باشند.

ساعاتی بعد از کنار هوتل به اتوبوس سوار می‌شویم.

ساعت یک بجه روز اول محرالحرام سال ۱۴۳۱ آهسته آهسته از مکه دور می‌شویم. اکنون فقط فرصت داریم به تماشای کوه‌های مکه بنشینیم، لحظاتی بعد این فرصت نیز از دست می‌رود. هرچه می‌گذرد از آبادیهای مکه دور و دور‌تر می‌شویم. ساعاتی بعد در مدینه خواهیم بود و به ملاقات مسجدالنبی خواهیم رفت.

آخرین چیزیکه مشاهده می‌کنیم اشک‌هایی است که همچنان مهمان چشمهای حجاج است. از بلند گوی اتوبوس کسی با زبان قشنگ ترکی الوداع با مکه را زمزمه می‌کند. گرچه زبانش را نمی‌فهمیم اما چون حرف مشترک است می‌دانیم چه می‌گوید.

الوداع یا مکه، الوداع یا عرفات، الوداع یا منا، الوداع یا مزدلفه، الوداع یا زمزم، الوداع یا حجر الاسود، الوداع یا صفا و مروه الوداع یا مکه الوداع یا کعبه الوداع یا کعبه.

می‌رویم و خاطراتی را بر جای می‌گذاریم. مکه و کعبه و منا و مزدلفه و عرفات و صفا و مروه را به خدای آن می‌سپاریم.