فصل دوم: مراحل و حالتهای فرقهی نجات یافته
نصوص شرع ما را به حفظ جماعت و التزام به آن دستور میدهد. و از خلال احادیثی که ارائه شد این مطالب برداشت میشود:
(أ) نصوصی است که به جماعت یا پایبندی به مذهب اهل سنت و جماعت، امر میکند. مانند احادیث افتراق و پراکندگی و حدیث «لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي عَلَى الْحَقِّ» و نیز روایتی هم، به پیروی از سنت رسول ج و خلفای راشدین ش دستور میدهد.
(ب) و نیز در میان احادیث، روایاتی داریم که به پیروی از جماعتی که دارای امیر (فرمانده و رهبر) باشد فرا میخواند. مانند حدیث: «مَنْ رَأَى مِنْ أَمِيرِهِ شَيْئًا يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ، فَإِنَّهُ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا، فَمَاتَ، فَمِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ»[٣٧١]: «هر کس از امیر خویش موردِ ناراحت کنندهای دید، باید که صبر و تحمل نماید. چرا که هر کس وجبی از جماعت (اهل سنت) کناره گرفت و از دنیا رفت، به (همانند) مرگ جاهلیت مرده است» و حدیث: «مَنْ أَرَادَ بُحْبُوحَةَ الْجَنَّةِ فَلْيَلْزَمِ الْجَمَاعَةَ..»[٣٧٢]: «هر کس قعر بهشت را میطلبد، باید که به جماعت تمسّک جوید..» و دیگر روایات.
(ج) برخی از این روایات هم، جریان را تفصیل داده و به وجوب التزام به جماعت مسلمانان و امام ایشان دستور میدهد؛ البته اگر یافت شد. وگرنه باید از تمام فرقهها کناره گرفت. این جریان را در حدیث حذیفه س با الفاظ مختلف میتوان یافت.
با این توضیح معلوم میشود که فرقهی ناجیه (یا اهل سنت) دارای حالات مختلفی است:
نخست: این که امامِ شرعی موجود باشد و این امام، از میان اهل سنت و جماعت باشد. پیرو مذهب اهل سنت، پایبند و داعی به آن، برحذر کنندهی از هر مخالف بوده و رو در روی اهل بدعت بایستد. نمونهی این جریان، عهد خلفای راشدین ش است. در عهد آنان جماعت به هر دو معنای مورد نظر یعنی جماعتی که در خطّ امام بودند و آن جماعت یعنی اهل سنت و جماعت، یافت شد.
و این بالاترین حالت بود. هر مسلمان در عصر حاضر، آرزوی محقق شدن چنین حالتی برای امت را دارد. در چنین صورتی بر هر مسلمان واجب است که از جماعت حرف شنوی داشته و باید در کنار امیر و به آنچه فرا میخواند، باشد.
دوم: این که امام موجود است، لیکن از اهل بدعت است و به مذهب اهل سنت و جماعت پایبند نیست. بلکه گاهی به مذهب اهل بدعت عشق میورزد. اما در این میان گروه و جماعتی پراکنده، در مناطق مختلف وجود دارد که صدای فراخواندنش به مذهب اهل سنت و جماعت، قابل شنیدن است، به سنت پایبند است و به آن فرا میخواند و در این مسیر مشکلات و سختیها را به جان خریده و تحمل میکند.
چنین وضعیتی را میتوان در دوران مأمون که معتزله شد و مردم را به آن وادار نمود و بدین منظور دیگران را آزار و شکنجه کرد، یافت. مأمون امامی مبتدع بود. لیکن در دوران او جماعتی از اهل سنت یافت شدند که دستِ ردّ بر سینهی بدعت زدند و پایبند به مذهب اهل سنت بودند. آنان در فرا خوانِ خلیفه به عقیدهی معتزله، حرفش را گوش نکردند.
در چنین حالتی مسلمان دو وظیفه دارد:
۱- در کنار امام باشد. به این معنا که علیه او نشورد، هر چند هم که آن امام فاسق باشد؛ چنان که مذهب اهل سنت هم همین است. اما نباید در معصیت و نافرمانیِ الله که امام مذکور به آن فرا میخواند، از او اطاعت کند. چرا که اطاعتِ امیر مادامی که به معصیتِ الهی امر نمیکند، واجب است. لیکن اگر دستور به معصیت میدهد، از او اطاعت نمیشود.
۲- این که پایبند مذهب اهل سنت و جماعت باشد و به گروهی بپیوندد که به این مذهب فراخوان میدهد، به آن تمسک جوید و همچون آنان علیه بدعت بکوشد و همانند آنان باید به حق دعوت داد. سخن رسول الله ج به حذیفه س دال بر این مطلب است: «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ»[٣٧٣]. یعنی: «پایبند امام و جماعت مسلمانان باش».
سوم: این که امامی شرعی وجود نداشته باشد؛ نه عادل و دادگر و نه ظالم و جبّار. چنانکه در بعضی از مراحل رکود و تلف شدنِ امت اسلامی، چنین اتفاقی افتاد. با این وجود، جماعتی که همان اهل سنت و جماعت باشد، به صورت فردی یا تجمعی یافت میشد.
وظیفهی مسلمان در چنین حالتی این است که پایبند جماعت باشد و همراهی با گروه، به سوی الله ـ دعوت دهد. و هرکس در برابر وظیفهی خود در برپایی دین و دعوت به مذهب اهل سنت و جماعت، به نحو احسن عمل نماید.
این فرمودهی رسول ج دالّ بر این مطلب است: «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ». یعنی: «پایبند امام و جماعت مسلمانان باش». حذیفه س میگوید: در جواب رسولخدا ج گفتم: اگر امام و جماعتی نداشتند چه؟... مفهومِ سؤال این است که اگر مسلمانان دارای جماعت بودند، ولی امام شرعی نداشتند، التزام به این جماعت، واجب است.
چهارم: مسلمانان دارای جماعت و امامی نباشند که به مذهب اهل سنت و جماعت دعوت دهد. این اتفاق هم در دوران فتنههای بزرگ و در برخی از کشورها به وقوع خواهد پیوست. به گونه ای که مسلمانِ پایبند به مذهب اهل سنت و جماعت، بسیار بی کس و تنها خواهد شد. کسی را نخواهد یافت که کمکش نماید و جز اهل بدعت، کسی را نمییابد که به او پناه دهد.
در این حالت بر مسلمان واجب است دنبال گروهی بگردد که معتقد و عامل به اهل سنت و جماعت باشد. اگر کسی را نیافت، خود باید به این فکر دعوت دهد و گروهی را بر این اندیشه بنا نهد. سلف صالح هم مردمان بلاد دور را به برپایی اندیشهی اهل سنت و تشکیل این تجمع دعوت میدادند. ابن وضّاح از افراد زیادی روایت میکند که اسد بن موسی[٣٧٤] «مشهور به اسد السنة: شیرِ سنت» برای اسد بن فرات نامه نوشت که: راستی برادر! علت نامه نوشتنم به شما ذکر خیر شما از زبان مردم منطقهی شما بود؛ مبنی بر این که الله ـ شما را موفق کرده و شما با مردم به انصاف برخورد میکنی و سنت را آشکارا بیان مینمایی. بر اهل بدعت عیب وخرده گرفته و بر آنان طعنه میزنی و نامشان را زیاد میگیری. الله أ به وسیلهی تو ریشهی آنان را قطع کرد و تو را پشتوانهی اهل سنت قرار داد. تو را بر آنان غالب کرد که عیبشان را آشکار کردی و بر آنان طعنه وارد نمودی، الله ﻷ هم آنان را خوار و ذلیل نمود و بدعت خود را پنهان داشتهاند. مژده بادا تو را به ثواب آنچه کردی. بهترین نیکیها و نماز، روزه، حج و جهاد خویش را غنیمت شمار. تازه این چیزها در قبال بر پایی کتاب الله و احیای سنت رسول الله ج که چیزی نیست. (سپس روایاتی را پیرامون دعوت و احیای سنّت ذکر کرده و در ادامه میگوید: ...) پس آنها را غنیمت بدان و به سنت دعوت نما تا صاحب یاران و جماعتی گردی که اگر برایت اتفاقی افتاد، راهت را ادامه دهند و بعد از تو امام باشند. و چنان که در روایت آمده است، ثواب آن تا قیامت برای تو باشد. با بینش، آگاهی، نیت و پشتکار... به کارت ادامه بده)[٣٧٥].
اگر انسان مسلمان جماعتی را نیافت و کسی هم حرفش را گوش نکرد، حق ندارد به اهل بدعت بپیوندد؛ بلکه باید از همه کناره گرفته تا الله ـ آنگونه که میخواهد کار را پایان دهد. یا باید که بر همان حال از دنیا برود. پیامبر ج به حذیفه س فرمود: «فَإِنْ تَمُتْ يَا حُذَيْفَةُ, وَأَنْتَ عَاضٌّ عَلَى جِذْلٍ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَتْبَعَ أَحَدًا مِنْهُمْ».[٣٧٦]
یعنی: «ای حذیفه اگر در جنگلی (دور از مردم) بمیری، برایت بهتر از این است که از یکی از آنان پیروی کنی».
[٣٧١]- مسلم (١٨٤٩)
[٣٧٢]- ترمزی (٢١٦٥) آلبانی میگوید صحیح است.
[٣٧٣]- بخاری (٣٦٠٦) و مسلم (١٨٤٧)
[٣٧٤]- اسد بن موسی بن ابراهیم بن الولید بن عبد الملک بن مروان الأسدی. نویسنده کتاب المسند. مشهور به اسد السنة بود. امام نسائی / گوید: او ثقه (مورد اطمینان) است. اگر تألیف نمیکرد برایش بهتر بود. در سال ۲۱۲ هجری دار فانی را وداع گفت. کتاب الزهد که از کتابهای جامع محسوب میشود، از اوست. و در الظاهریهی دمشق به شمارهی ۱۰۱ موجود است.
[٣٧٥]- «البدع والنهی عنها» اثرِ ابن وضاح ص ۵ – ۷. به تحقیق محمد احمد دهمان.
[٣٧٦]- ابو داود (٤٢٤٦) احمد (٢٣٢٨٢) نسائی (٧٩٧٨) آلبانی میگوید حسن است.