در زندهگردانيدن محمدصبه امر خداوندأ
خدای خالق جان پرورنده
کند اخوان جبرائیل زنده
براق و حلّه و تاج کرامت
برید از بهر سالارِ قیامت
به تحریمش ز مرقد وا نشانید
به تعظیمش به مرکب بر نشانید
به چندین ناز و اعزازش بیارید
به زیر سایهی عرشش بدارید
فراوان وعدهها هست از کرامت
میان ما و سالار قیامت
ملائک چون ز حضرت امر یابند
میان روضهی رضوان شتابند
براق برق پای تند دلکش
که گاهِ پویه و هم از وی شو غش
ز مروارید گوش و کهربا سُم
ز دُر دندان وز ابریشمش دُم
زعنبر موی و جسمش همچو گوهر
ز زرین و ز یاقوتش حبل کر
لگام از نور و تگ در وقت رفتار
ز وهم تیزتگ خوشتر به صد بار
ز نور محض تاجی از کرامت
لباس حله از رحمت تمامت
ز جنت جمله اینها را ستانند
به رأس روضهی سید رسانند
به تعظیم و به حرمت صاحب راز
ز بالین سرش بردارد آواز
به تعظیم و به تکریمی که دانند
به صد عزّت به صد نامش بخوانند
شفیع المذنبین چون بشنود گوش
در آید در تن پاکیزهاش هوش
گشاید چشم و سر بردارد از خاک
رسیده جان پاکش در تن پاک
ز جبرائیل پرسد کیف احوال
بگو با منکه باخود چیست اینحال
جواب سید از تعظیم تمکین
بگوید صبح روز محشر است این
بهشت و حوریان در انتظارند
نثارت لعل و دُرّ در دست دارند
بگوید من نمیپرسم ترا زین
دلم از بهر امّت است غمگین
بگو با امت عاصی چه کردند
به جنّتشان یا دوزخ ببردند
بگوید جبرییل اول ثنایش
پس از حمد و ثنا گوید جوابش
که بر امت تویی سابق و سالار
کنند ایشان همه بعد از تو بیدار
لباس و حلّه و تاج و کرامت
بپوشانند بر صدر قیامت
به اعزازش به مرکب بر نشانند
به زیر سایهی عرشش رسانند
دران وقت خوش و سعد همایون
به امر خالق منّان و بیچون
ملائک بانگ و صواتی بر آرند
لوای احمدی بر پای دارند