در زندهگردانيدن جبرائيل÷و نيستكردن آب از عالم
چنین نقل است از صاحب شفاعت
که چون اندر رسد هنگام ساعت
خدای خالق جان پرورنده
کند در حال جبرائیل زنده
بفرماید به جبرائیل یزدان
که آب از روی عالم نیست گردان
در آید جبرئیل آن گه به صد تاب
گشاید در دهان گاو آن آب
که عالم بر سر کوهان آن است
یقین آن گاو حمّال جهان است
چو گاو آن آب از لب بگذراند
که در عالم یکی قطره نماند
به خود پیماید آب جمله دریا
که امروز است در عالم مهیا
رسد تا بر جگرگاهش سر آب
نگردد گاو از آن فیالجمله سیراب
خبر گوید به حضرت اندر آن دم
که آب از روی عالم نیست کردم