در آغاز کتاب مبدأ و معاد
الا ای عاقل دانای هوشیار
نصیحت بشنو و یک لحظه هشدار
به زیر گنبد فیروزه گلشن
چو احوالِ تو بر تو نیست روشن
تو آن گه بندهی خاصِ خدایی
که دانی ابتدا را کز کجایی
کجا بودی تو این جا در رسیدی
ز بهر چه درین جا آرمیدی
و ین جا بر کجایت رفت باید
درین رفتن چه منزل پیشت آید
چه خواهی دید سختیها درین راه
چه خواهی دید از شیطان بدخواه
پساز راه رفتن و منزل بریدن
دگر باره کجا خواهی رسیدن
دو جا میعاد باشد نیک هشدار
یکی زان جنّت و دیگر یکی نار
نخواهی ماند بیشک در میانه
ترا باشد یکی زان هر دو خانه
خداوندا ز تو فردوس خواهم
ز دوزخ ما به عفوت میپناهم
بهشت از فضل خود ما را عطا کن
امید ما به عفوت خود روا کن
ز مبدأ تا معادت شرح احوال
بخواهم گفت از من بشنو این حال