در صنعت و كيفيت بعث خلايق گويد:
کنون بشنو که چون معبود جبّار
خلایق زنده گرداند دگر بار
ز رب العالمین اندر رسد امر
که اندر آسمان حاضر شود ابر
سر هفت آسمان بالای کیوان
یکی دریاست نامش بحر حیوان
یکی دریاست آن جا آفریده
هنوز از آب آن کس ناچشیده
همه آب حیات نازنین است
ز سر تا قعر آن پانصد سنین است
بز کوهی میانش آفریده
به زانو آب دریا نارسیده
کند دربار ابر آن آب حیوان
بفرماید که در عالم بباران
کشد در روی عالم ابر در حال
ببارد در زمین آن تا چهل سال
که هم چندان نیاساید ز مدرار
[۱۷]
که مرغی در زند در آب منقار
ز کوهی گر زمین بالاتر آید
چهل گز آب از آنش بر سر آید
به زیر آن به امر ایزد پاک
بپا گردد چهل گز از زمین خاک
غبار قالب پوشیدهی ما
به هم پیوسته گردد اندران ماء
چه جای ما که عضو جمله حیوان
به هم پیوندد اندر آب حیوان
ز لحم و عظم اعضای رمیده
جسد گردد از نو آفریده
ز هر نسبی که بودش جسم و جانی
حیاتی یافت در عالم زمانی
خدای خالق جان و تن و هوش
نگرداند یکی پشه فراموش
ز روز اوّلین تا ختم عالم
جسدها را کند پیوسته با هم
اگر صد تن به روی مرده باشد
که هر صد تن به گوری کرده باشد
جسدهاشان به هم ریزیده باشد
میان یکدیگر پوشیده باشد
بفرماید چنان از هم جداشان
که آمیخته نگردد خاکهاشان
جسدها را کند یکیک بههم راست
نیامیزد به هم خاک چپ و راست
به امر قدرت خود ربّ ارباب
بخواباند جسدها را در آن آب
جهان از آب حیوان همچو طاسی
چنین تا بگذرد ایام پاسی
[۱۷] مدرار = بارانهای پیدرپی. مصحح