در گشادن در دوزخ به کفار گوید
خطاب آید ز حق بر مالک نار
که بگشاید درِ دوزخ به کفّار
صف فجار حیران ایستاده
ز چشمان چشمهای خون گشاده
سراسر کور شم و تیره رخسار
ز قطران جامها پوشند از نار
ز مژگان خون دل بر رخ گشاده
به گردن غل آتش بر نهاده
گرفتار غل و زنجیر گشته
ز تن بیزار و از جان سیر گشته
زبانی بر سیاستهای ناخوش
به هیبت راند ایشان را در آتش
تن هر یک به طول و عرض چندان
که صد فرسخ بود یک دانه دندان
ز سر تا پایشان آتش فتاده
غل آتش به دست و پا نهاده
میان وادی دوزخ بسی مار
به قدرت آفرید از خشم جبّار
که از سر تا بهدم چندان بوده راه
که مرغ تیزپر پرد به یک ماه
همه دندانهایشان تیغ قهر است
به هر دندان ازان صد قله زهر است
بر اهل دوزخ ایشان خشم رانند
به هر غصی که دندانی رسانند
بریزدگوشتو پوست و استخوانش
ولی نشود جدا از جسم جانش
به امر خالق جبار قهار
بروید گوشت بر اعضا دگر بار
دگر عقرب زند بر جان او نیش
ز زهر مار باشد زهر او بیش
وزان آتش به زیر عقرب و مار
به چندین غصّهی ناخوش گرفتار
اگر دست کسی سوزد به ناگاه
نباشد عیش او خوش تا به یک ماه
کسیکو روزوشب سوزد در آتش
ز جان بیزار باشد عیش ناخوش
ز ریم و خون طعام و از زقوم آب
وطن در آتش و تن در تب و تاب
همه دایم درین سوز و عذابند
خلاص از سوختن هرگز نیابند
بود بر مرگشان امیدواری
که بر مردن بودشان رستگاری
رسد از خالق رضوان و یزدان
به جبرائیل و میکائیل فرمان
که میترسند اهل جنت از موت
کزیشان راحت جنت شود فوت
به مرگ امید دارند اهل آتش
که تا رسته شوند از عیش ناخوش
عذاب و راحت این هر دو خانه
به حکم ما بماند جاودانه
برید این غوچ را در دشت اعراف
کنید آن گه ندا بر هر دو اطراف
که این مرگ است ایزد امر فرمود
که گردانید قتل مرگ را زود
چو از جبار بیچون امر یابند
به سرعت اندران صحرا شتابند
بود آن جا زمینی نام اعراف
که دارد جنت و دوزخ ز اطراف
کیش اندر آن جا حاضر آرند
میان جنت و دوزخ بدارند
بگویند ابشروا یا اهل جنت
خدا از روی لطف و فضل و منت
شما را تا ابد از مرگ امان داد
به عمری تا ابد باشید شاد
ز مردن هیچ غم در دل مدارید
همه وقتها شادان گذارید
کسان کاندر جهنم در عذابند
خلاص از سوختن هرگز نیابند
شما را تا ابد از مرگ امان داد
وطن اندر جهنم جاودان داد
بخوابانند مرگ آن جا به خواری
ببرند از تن او سر به زاری
به قهر و کینه با او بر ستیزند
به بیرحمی ز تن خونش بریزند
خدای خالق رزاق انسان
که پیش اوست قرب و بعد یکسان
ز چشم و گوش اهل جنت و نار
حجاب و پرده بردارد به یک بار
رسد درگوش ایشان اندر آن صوت
که امر حق رسید و کشته شد موت
در آن جا بنگرند از هر دو اطراف
ببینید مرگ را کشته در اعراف
شود چندان بهشتی خرم و شاد
که در دفتر نشاید شرح آن داد
چو فارغ دل شوند از آفت مات
یکی در صد شود لذات جنّات
بهشت و نعمت و عمر و جوانی
لقاء حق حیات جاودانی
مرادِ دل از این خوشتر چه باشد
نشاط عیش از این بهتر چه باشد
به کام دل نشاط عیش رانند
به عز و ناز جاویدان بمانند
ز درد و رنج و غم باری ندارند
بجز شکر خدا کاری ندارند
به ناز و خرمی گویند گه گاه
که ربا خالقا الحمد لله
خدایا هر که باید این سعادت
تو او را رهنمایی بر عبادت
ز حکمت از سر مو سر نتابند
به عقبی جنت از فضل تو یابند
چنان خواهیم ز الطاف الهی
که ما را بر سعادت ره نمایی
سعادت نیست الا در عبادت
خنک شخصی که یابد این سعادت
هدایت بخش ما را رهبری کن
به توفیق و به طاعت یاوری کن
دل ما پر ز تسلیم و رضا کن
به توفیق و به طاعت یاوری کن
مکن ما را به وقت مرگ حیران
به ایمان و شهادتمان بمیران
به قبر و حشر در فریاد ما رس
که امیدی نداریم جز تو بر کس
رسان ما را به جمع اهل ابرار
نصیب ما بده فردوس و دیدار
به انعامت چنان میدارم امید
که در جنّت بمانم تا به جاوید
امید ما به انعامت روا کن
نصیب ما ز فردوس و لقا کن