در حال طفل که در گهواره باشد گوید
جدا چون شد ز مادر طفل گریان
تهی معده ز سر تا پای عریان
چو دایه طفل را جامه بپوشد
دهد آن تلخ و شیرین تا بنوشد
بخوابانند در حالی به مهدش
فرو بندند سر تا پای به جهدش
و گر سرما و گر گرمای جان سوز
در آن مهدش بخوابانند چل روز
ز بهر احتیاط و احترامش
گشاید وقت صبح و وقت شامش
چو بگشایند اوزانند سپندش
دگر باره فرو بندند به بندش
به هر نوبت که بندند یا گشایند
چو سوهان هفت اندامش بسایند
پس از چل روز اندامش شود پخت
نیازارد ز دست دایه و رخت
کند آنکس که داده جسم و جانش
پدر مشفق و مادر مهربانش
به مهر و شفقتش پرورده دارند
همه چیزی به وی ارزنده دارند
دهندش طعمهی شیر و شکر نوش
بساطش گه کنار و گاه آغوش
بتدریج اندرونِ وی فزاید
چنین تا لب به گفتن بر گشاید
به هر نطقی که بگشاید زبانش
ز نو گردند خلقی مهربانش
بود جای شبش در گاهواره
چنین تا طفل باشد شیرخواره
ز شیر مادرش چون بگذرانند
به صد نازش به نعمت پرورانند
پدر دارد عزیز و ارجمندش
نهد مادر لقب نام بلندش
در آن مدت که باشد طفل معصوم
بود بر باب و مادر همچو مخدوم
چو کودک گردد و زیرک و دانا
به گفت و گوی آمد شد توانا
بفرمایند خدمت چون غلامش
بیاموزند ادبهای تمامش
ز بهر فرض حق ده سال آزاد
به سال یازده در روزه بنیاد
نمازش پنج نوبت فرض گردد
عملهایش به حضرت عرض گردد
کرام الکاتبین بر وی گمارند
که قول و فعل وی بر وی شمارند
بود قرضش که آموزند ز علّام
ز بهر امر شرع ایمان اسلام
همه کردارش از اعمال و افعال
نویسد بر صحیفه کاتب اعمال