در آگاه گردانيدن خلائق از فانیشدن عمر بر سبيل تمثيل
تو در راه قیامت در شتابی
ز ره یک لحظه آسایش
چو آب جاری اندر ره شب و روز
روانی تا رسی بر مرگ جان سوز
نفس هر یک بود در راه یک گام
بود چون فرسخی هر روز ایام
به هر ماهی کند عمر اختلالی
بود هر منزلی مانند سالی
چهل پنجاه منزل چون بر آید
به اندک مدّت دیگر سر آید
درین ره منزل از پنجاه و از پنج
فرو باید شدن روزی به صد رنج
اگر شیخی و گر شابی و خرم
چو مرگ آید محابا نیست یک دم
بگو با نفس در هر صبح ایام
که بر عمر اعتمادی نیست تا شام
به قوت صبح چونکردی تو طاعت
به پیشین و پسین میکن وداعت
که جسمت را ز نو روح چنان داد
تن افسرده را روح روان داد
میان این نماز پنجگانه
تصور کن که خواهی شد روانه
ز دنیا ناامیدی کن به خود جمع
ز دنیا بگذر و بفروز چون شمع
که دنیا حیلهی بسیار دارد
اگر تو نگذری او بگذراند
تو از قول نبی بشنو ز مسکین
که رأس هر عبادت نیست جز این
چو ترک این زن ده شو بگفتی
به عزم مرگ خفتی چون بخفتی
چو مرگ آید ترا دامن بگیرد
به اندام سلیمت تن بمیرد