رفتن آدم÷به بهشت
خطاب آمد که آدم شکر کردی
هنوز از نعمت چیزی نخوردی
برو بیباک در جنّت بیارام
بخور از هر چه میخواهی بیاشام
بجز گندم که آن هست از مناهی
بیاشام و بخور از هر چه خواهی
نهادندش به سر تاج کرامت
به مخلوقات دادندش امامت
ز ارضش در میان روضه بردند
ملائک جمله او را سجده کردند
عجائبها که در هفت آسمان بود
که از چشم ملائک در نهان بود
به چشم دل مر آدم را نمودند
دلش از زنگ نفسانی زدودند
به تعلیم عنایت خاص گشته
دلش دریایی از زنگنفسانیزدودند
همه علم لدنی در وی آموخت
به دانایی دل آدم بر افروخت
چنان تن طاهر و جانش ذکی شد
که نام آدم از پاکی صفی شد
مقام آدم اندر جنّت افتاد
همی بود اندر آن جا خرّم و شاد
چو وی را جفت و همجنسی نبودش
ز جنّت راحت انسی نبودش