در گشادن در بهشت به ابرار گوید
رسد حالی به خازن امر جبار
که بگشاید در جنّت به ابرار
در رضوان به رحمت بر گشایند
که اهل جنت اندر جنت آیند
خطاب آید ز حضرت ادخلوها
وکل نعمة فیها کُلوها
سر سادات و سالار قیامت
به چندین ناز و اعزاز و کرامت
رود با امت منعم و درویش
به جنّت ز انبیاء و اولیا پیش
چنین معلوم گردد از بیانش
که بعضی از فقیر امتانش
به فضل و لطف حق سبقت نمایند
از ایشان پیش تر در جنّت آیند
در این جا با تو ما را نکتهای هست
بگیر این نکتهی شایسته در دست
عزیزانی که در دنیا فقیرند
به چشم منعمان گویا حقیرند
گرفتم زیستن در دهر صد سال
به کام دل به ناز و نعمت مال
ز آخر عمر و مال این جهان است
که هر دو با فنا اندر میان است
اگر عمر است رویش در زوال است
اگر مال است هم عین وبال است
مشقتها بباید آزمودن
به گاه کِشتن و گاه درودن
اذیات جهان بیش از شمار است
جهان جانا یقین ناپایدار است
بدین نعمت سبق درویش دارد
که پانصد سال جنت پیش دارد
اگر صد سال در دنیا بمانی
دران یک روز بیغم نگذرانی
ولیکن تا ابد در ملک جنت
سر مویی نخواهی دید محنت
کسی را رفعت و ملت عظیم است
که تا جاوید در ناز و نعیم است
صف ابرار چون دریا زند موج
به جنت در رسد هر دم یکی فوج
سلام و آفرین آید ز جبار
ز فضل حق به هر اخیار و ابرار
به هر مؤمن دهند از باغ جنّات
چو ارض سبع چون سبع سماوات
ز طوبی اندران هفتاد میوه
که هر یک را بود صد رنگ شیوه
که هر یک میوه دارد طعم هفتاد
که طعمی میبرد طعمیش از یاد
هر آن طعمی که از آن کمترین است
ز دید و شهد دنیا بهترین است
می و شیر و عسل زیرش روانه
چه گویم چون حیات جاودانه
که طعمش به ز صدگونه نبات است
بسی بویاتر از مشک و بان است
دو زوج از حور عین خوب رخسار
دهند بر هر یک از ابرار و اخیار
که هر یک حور سبعین حله پوشند
ز سبعین رنگ یکیک را بپوشند
بپوشد حلها اندام آن حور
بود عینی میان چشمهی نور
یکی ز ایشان گر انگشتی نمایند
به دنیا نور از خور در ربایند
به هر مؤمن دهند ازواج بسیار
ز بکر و ثیّبه چون دُر شهوار
لباس سندس و استبرق بپوشند
شراب طیب راوق بنوشند
ز سید این حدیث اندر میان است
که عیش وراحت جنّت چنان است
که چشم هیچ کس آن را ندیده
نه گوش کس چنین وصفی شنیده
ز خاص مردمان از عام تا خس
نگردیده بود در خاطر کس
لقا و رؤیت رضوان رحمت
حضور سیّد و بستان جنت
ز لؤلؤ قصرهای نازنین است
مرصعتختوفرشابریشیمیناست
می و شیر و عسل در جام ساقی
ز کام دل نباشد هیچ باقی
تمنا هر چه اندر خاطر آید
ز فضل حق به جای خاطر آید
ز درویشی و رنج و غصه سالم
نه خوف سارق و نی ترس ظالم
جزان کز مرگ اندیشند گه و گاه
که دنیا دیدهاند و عمر کوتاه
بر اهل بهشت از اندک و بیش
جز این غم خلق را نبود کم و بیش