موسی ای. کی. روچونگور [۴۷]
(تانگانیگا)
در سال ۱۹۴۵ در یک کلیسای کاتولیک رم غسل تعمید داده شده و به نام ایوستاس نامگذاری شدم. در آن موقع پدر و مادرم مشرکینی بودند که به کلیسای کاتولیک رم علاقمند شده بودند. زیرا در منطقۀ ما این مذهب خیلی رایج بود. اما میتوان گفت: که من نمیتوانم خود را یک کاتولیک بنامم.
به سال ۱۹۴۹ در ده سالگی به مدرسۀ ابتدائی کاتولیک رم وارد شدم. در آنجا دروس معمولی ابتدائی و دروس مذهبی تدریس میشد. در این مدرسه تا سال ۱۹۶۰ مشغول بودم و از نظر تعلیمات مذهبی میتوان گفت: که به یک زندانی بیشتر شبیه بودم. میگویم زندانی به خاطر اینکه در آنجا فرصتی برای مطالعه ادیان دیگر نداشتم.
اما در سال ۱۹۵۹ در درس تاریخ فرصتی یافتم تا کتابهای تاریخ مذاهب را مطالعه کنم، و اینجا بود که با تاریخ مسیحیت و اسلام آشنا شدم. این آشنائی مرا واداشت تا به طور عمیقی دربارۀ اسلام مطالعه کنم. به هرحال هرگز نتوانستم یادداشتهای دقیقی بردارم و لذا به مطالعۀ خویش در مسحیت تا آنجا که «لوتر» و هنری هشتم از کلیسای انگلیس جدا شدند ادامه دادم. در خلال آن که به مطالعات خویش ادامه میدادم به مسائل و سئوالات زیر برخورد کردم:
۱- آیا عیسی مسیح خداست؟
۲- آیا مسئله تثلیث صحیح است و چگونه ثابت میشود؟
۳- آیا جهنم وجود دارد؟ آیا جائی برای استراحت و پاداش و یا جائی برای جزا و عذاب وجود دارد؟
۴- آیا پاپ آن قدرتی را که مورد ادعاست دارد؟ و اگر دارد چگونه است؟
۵- چرا کشیشها میتوانند اعترافات را گوش بدهند در صورتی که عیسی مسیح این کار را نمیکرد؟
۶- چرا تورات و انجیل مورد تفهیم مردم نیست؟
۷- آیا وجود تصاویر و علائم در انجیل مجاز است؟ و اگر نیستند چرا در کلیسا به کار میروند؟ (در کلیسای کاتلیک رم)
۸- چرا مریم مادر خداوند نامیده میشود درحالی که عیسی مسیح هرگز او را به این نام نخواند؟
۹- چگونه نان به صورت بدن مسیح درمیآید (آن چنانکه در کلیسا ادعا و عمل میشود) و در مراسم عشاء ربانی نان به شرکتکنندگان در مراسم داده میشود که بخورند تا در جسم آنها عیسی مسیح÷ظهور کند.
۱۰- چرا ادعا میشود که پطرس مؤسس کلیسا بوده است؟
خلاصه آن که چراهای زیادی سراسر وجود مرا در خود گرفته بود.
چون دامنۀ دانش من محدود بود لذا برای یافتن جوابها به کشیش مراجعه کردم. او سعی کرد جوابهای مرا پاسخ گوید، اما هرگز جوابهایش مرا قانع نکرد و لذا به سئوالهای خود همچنان ادامه دادم تا آن که به من گفتند: باید این سئوالها را فراموش کنم و فقط به اعتقاد خود قانع باشم، زیرا اینها از اسرار هستند. اما من پس از آن به کلی مأیوس شده و همۀ اعتقادات خود را به فراموشی سپردم تا مدرسهام پایان یافت. اما بیپرده باید بگویم: که من قبل از مطالعۀ تاریخ مذاهب، اسلام را دین شرک و مسیحیان پروتستان را همانند گوسفندان سرگردان تصور میکردم.
در اوایل سال ۱۹۶۳ با یک مسلمان آشنا و سپس دوست شدم. او چیزهای زیادی در باره اسلام برای من تعریف کرد. او سعی کرد تا به بهترین وجهی مسائل اسلامی را برای من توجیه نموده و مرا به اسلام جلب نماید، اما کوششهای او نتیجهای نداشت. اگرچه او موفق نشد، اما باید بگویم: که در من عقاید مستحکم و استواری بوجود آورد. این مسائل و بحثها هنگامی که من در سواحل دریاچۀ تانگانیگا بودم واقع شد اما بعداً به شمال عازم شدم و در آنجا با گروهی از مسیحیان که یکی از فرق مسیحیت (Watch - Tower) هستند تماس گرفتم تا سئوالات مرا پاسخ گویند.
این گروه از مسیحیان چون فهمیدند سئوالات عاقلانهای مطرح میکنم کتابی در اختیارم نهادند که تحت عنوان (Let God be true) خیلی از مسائل را برحسب تورات و انجیل پاسخ گفته است. ضمنا در آنجا با مسلمان دیگری آشنا شدم و این دوست مسلمان به اعتقادات خویش بسیار پابند و مغرور بود. وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: (من مذهب واقعی را پیروی میکنم. مذهب ما بسیار ساده است و هیچ نوع سر در گمی در آن وجود ندارد و ما مانند محمد جنیایش میکنیم. من به همین نحو با گروه مسیحیان و دوست مسلمانم در تماس بودم و روز به روز بیشتر سرگردان و حیران میشدم. روزی به دوست مسلمان گفتم که من باید مذهب را به طور کلی به دور بیاندازم تا بتوانم با خود در صلح باشم. با شنیدن این جمله دوست مسلمان من پرسید. چرا؟ گفتم: من از این همه حیرت و سرگردانی خسته شدهام و هر مذهبی که با آن روبرو میشوم پر از مسائل تعجبآور و سئوالهای بیجواب است. با این جمله او ترغیب شد تا بیشتر دربارۀ اسلام با من گفتگو کند و بدین طریق روز بروز علاقۀ من به اسلام بیشتر شد و حدود سه ماه با آن دوست مسلمان در تماس بودم تا اینکه از هم جدا شدیم.
پس از ترک آن دوست مسلمان، تمام گفتگوهائی را که با او داشتم مرور کردم و در اندیشۀ آن تفکرات بودم تا ا ین که در ژانویه ۱۹۶۴ با یک مسلمان تحصیلکردۀ دیگری آشنا شدم و با او به مباحثه و گفتگو پرداختم و لذا تحسین من نسبت به اسلام بیش از پیش برانگیخته شد و دیگر به کلیسا نرفتم. و در حدود یک ماهی که در آنجا بودم پس از تفکر زیاد به این نتیجه رسیدم که در آئین اسلام حقایق بسیاری وجود دارد.
در ۲۳ فوریه ۱۹۶۴ اعلام نمودم که به علت ضد و نقیضهائی که در کلیسای کاتولیک یافتهام به دین اسلام مشرف خواهم شد. اعلام نمودم که اصول کلیسای رم براساس تورات و انجیل که باید مورد پیروی آنها باشد نیستند. و از همه مهمتر اینکه عشق و علاقه و ستایش خداوند مضحک و سهگانه برایم مشکل شده بود و لذا من بهترین دین را که اسلام است پیدا کردهام. مسلمانان هر چهار کتاب آسمانی را که از خداوند نازل شده است میپذیرند، و نیایش آنها مانند پیامبران است. این دین در اصول و اعتقادات تحریف نشده است، و بالاتر از همه آن که در اسلام فقط خداوند، واحد و بیشریک و مورد ستایش است. در اسلام تمام پیامبرانی که از سوی خداوند نازل شدهاند مورد قبولند و در مسجد هیچگونه پیکره و یا تصویری برای تقدیس و ستایش وجود ندارد.
بنابراین، در آن روز در برابر گروهی از مردم، مسلمان شدم و نام موسی و پیروی از محمد جرا برگزیدم و سرباز اسلام شدم.
[۴۷] Mussa E. K. Rwechungure