اسلام آیین برگزیده ما

فهرست کتاب

از مسیحیت به اسلام (مصاحبه‌ای با خانم دانشمند، عایشه بریژیت هانی)

از مسیحیت به اسلام (مصاحبه‌ای با خانم دانشمند، عایشه بریژیت هانی)

س- چه موقعی مسلمان شدید و در آن موقع چند ساله بودید؟

ج- سه سال و نیم قبل خداوند نور اسلام را بر قلب من تابانید، و در آن موقع ۲۱ ساله بودم.

س- لطفاً چگونگی قبول اسلام را توسط خود بیان فرمائید.

ج- خانواده‌ای که من در آن متولد شده و بزرگ شدم، از نظر مذهبی با سایر خانواده‌های انگلیسی هیچ تفاوتی نداشت. مادر من مسیحی است، اما مراسم مذهبی و احکام آن را عمل نمی‌کند و پدرم به طور کلی اعتقادی به مذهب ندارد. من در کودکی تعلیمات مذهبی را که در مدارس وابسته به کلیسا در انگلیس تدریس می‌کنند فرا گرفتم. گفتگوهای مادر خانواده هیچگاه در مورد مذهب نبود. و من هرگز به یاد ندارم که در خانواده‌ام نام خدا بر زبان آورده شده باشد.

زمانی که در مدرسۀ وابسته به کلیسا درس می‌خواندم از اعتقادات اصولی مسیحیت راضی نبودم و مخصوصاً با تثلیث و کفاره و این‌که خداوند و یا حضرت عیسی قربانی شده است تا کفارۀ گناهان سایرین را بپردازد برایم قابل قبول نبود تمام حرف‌ها و دلایلی که شنیدم فقط یک طرف قضیه بودند درحالی که من مشتاق درک تمام واقعیات بودم. مدرسه‌ئی که من در آن درس می‌خواندم یک مدرسه مسیحی بود، اما من آن را با عدم ایمان و اعتقاد ترک کردم.

من فریفته فلسفه بودم و آرزوی من برای درک حقایق بسیار عمیق بود. هنگامی که من در سن ۱۵ سالگی کتاب «تائوته چینگ» را که جمع‌آوری آثار فلسفه «چینی تائو» است خواندم تحت تأثیر افکار و اندیشه‌های آن قرار گرفتم. و پس از آن که اطلاعات مقدماتی در مورد بودائیسم یافتم مصمم شدم تا عمیقاً در افکار این دو فلسفه تحقیق کنم. سپس بر آن شدم که زبان چینی را فرا گرفته و خودم به چین بروم. گو این‌که اجرای چنین هدفی برای یک دختر ۱۵ ساله بی‌پول کار آسانی نبود. لذا موقعی که ۱۷ ساله بودم، به کانادا رفتم و برای مدت دو سال کار کرده و پولی به دست آوردم تا بتوانم به تحصیلات خود ادامه دهم. برنامۀ من این بود که پس از اخذ دیپلم دبیرستان بتوانم در دانشکده‌ای قبول شده و زبان چینی را دنبال کنم.

در کانادا با فلسفه هندو آشنا شدم و کتاب‌های مقدس هندوها را مطالعه کردم. سه عقیدۀ (تائوته»، «بودائیسم» و «هندوئیسم» که من در آن موقع آن‌ها را می‌دانستم دارای زیبائی و استحکام و شکوه بودند، اما هیچیک از آن‌ها اندیشه‌ها و احساسات مرا اقناع نمی‌کردند. در این جهان بی‌کران و در زندگی روزمرۀ مردم که همه باهم زندگی می‌کنند این اعتقادات به یک تعادل و ثبات عملی نمی‌انجامیدند، زیرا کاملاً بعضی از وجوه را نادیده می‌گرفتند. مؤسس فلسفۀ تائو در گوشه‌ای از جهان در تنهائی بسر می‌برد و مانند یک شبح زندگی می‌نمود، بودا به دنبال تحقیق و واقعیت، فامیل و زن و فرزند را رها کرد. کتاب‌های هندوحاوی اخلاقیات و اساساً عقایدی در مورد زندگی بشر در جوامع است که بر مبنای توهمات بی‌پایه و اساس بنا نهاده شده‌اند. و این مسائل مرا در حیرت فرو برده بودند و لذا به هیچیک نمی‌توانستم اعتقاد پیدا کنم. سپس در این اندیشه بودم که پس چه را باور کنم؟ منظور از زندگی چیست؟ آیا فقط یک اتفاق است؟ این ناراحتی و سر درگمی مرا چنان در اندیشه غوطه‌ور نموده بود که حتی شب‌ها خواب نداشتم.

با این افکار، توفیق در امتحانات و قبول‌شدن در دانشگاه لندن برای آموختن زبان چینی برایم نامفهوم شد. البته من آرزوی خود را برای آموختن زبان چینی برآوردم، اما حقیقتی را که من به دنبال آن بودم هنوز از من خیلی دور بود.

پس از این‌که وارد دانشگاه‌ شدم فرصتی پیش آمد تا به مسلمانان معرفی شوم. قبل از آن من نه چیزی خوانده و نه چیزی در مورد اسلام شنیده بودم. و در حقیقت همانند سایر مردم غربی پیش‌داوری‌ها و سوء تفاهمات بسیاری دربارۀ آن داشتم. اما در دانشگاه، دانشجویان مسلمان اعتقادات اصولی خود را در یک روش بسیار ستوده و ملایم برای من توضیح دادند. آن‌ها تمام انتقادات و اعتراضات مرا پاسخ گفتند و کتاب‌هائی فراهم کردند تا بخوانم. در آغاز آن‌ها را به طور سطحی مرور کردم و این در مواقعی بود که کار دیگری نداشتم. در واقع آن کتاب‌ها را فقط یک نوع سرگرمی و استهزا و تمسخر می‌دانستم. اما هنگامی که قسمت‌هائی از این کتاب‌ها را خواندم تدریجاً بدگمانی‌ام در مورد اسلام کمتر شد.

آنگاه با دقت آن کتاب‌ها را خواندم. سبک‌نگارش و تازگی تعاریف و تفاسیر آن‌ها مرا در شگفت آورد. بی‌نهایت از منطق و استدلال مباحثات آن کتاب‌ها که در زمینۀ خالق و مخلوق و زندگی دنیوی و روز واپسین بود تحت تأثیر قرار گرفتم. و بعدها این دانشجویان مسلمان ترجمۀ انگلیسی قرآن را به من دادند. هرچه سعی کنم نمی‌توانم بگویم: که قرآن چه تأثیری در قلب من گذاشت. اما می‌توانم اعتراف کنم که قبل از این‌که سورۀ سوم را بخوانم در برابر خالق عالم به سجده رفتم، و این اولین نماز من بود و از آن تاریخ به لطف خداوند مسلمان شدم. اسلام را پس از سه ماه که با آن آشنا شده بودم پذیرفتم، اما به جز اصول، چیزی دیگری در مورد آن نمی‌دانستم.

پس از آن سئوالات زیادی از برادران مسلمان کردم و مباحثات زیادی با آن‌ها در مورد سئوال‌های مختلف داشتم. از من غالباً سئوال می‌شود که دلیل اصلی من برای قبول اسلام چیست. برایم مشکل است جواب کاملی به این سئوال بدهم. زیرا اسلام همانطوری که یک مسلمان اروپائی گفته است: مانند یک شکل هندسی است که تمام اجزاء آن یکدیگر را تکامل می‌بخشند و زیبائی آن در اینست که تمام اجزاء این شکل با یکدیگر در تجانس و همآهنگی‌اند و این خصوصیتی است از اسلام که در انسان اثرات بسیار متعالی و مستحکم می‌گذارد. با نگرشی از دور، توجیه عمیق اسلام از عمومیت چیزها، انگیزه‌ها، رفتارها، و توضیح حکومت اسلامی انسان را متحیر می‌کند، ولی اگر به جزئیات آن توجه کنید درخواهید یافت که آن یک راهنمای غیر قابل مقایسه در زندگی اجتماعیست که پایه‌هایش بر مبنای ارزش اخلاقیات واقعی استوار گشته است. یک مسلمان هر کاری را با نام خداوند شروع می‌کند، و هرگاه که او نام خدا را بر زبان می‌آورد، خود را در رابطه با خدا قرار می‌دهد تا به یک مقیاس متعالی برسد. به این طریق خلیج موجود بین زندگی روزمرۀ جهان و نیاز به مذهب و آئین باپلی مستحکم و استوار باهم مرتبط می‌شوند، و لذا هردو طرف، به نسبت مساوی در یک تعادل لازم و ملزوم قرار می‌گیرند.

س- پس از این‌که به اسلام مشرف شدید عکس العمل دوستان و خانوادۀ شما چگونه بود؟

ج- پدر و مادر من توجهی به تغییر مذهبم نداشتند. اول فکر می‌کردند که این نیز مانند یک اسب تفریحی و مانند علاقۀ من به آموختن زبان چینی است که به زودی شعله‌هایش فرو نشسته و فراموش خواهند شد. اما پس از گذشت زمان به آن‌ها ثابت شد که در اشتباه بوده‌اند و ایمان من چنان بارور شده که نه تنها افکارم بلکه عادات و طرز زندگیم با آن تحول یافته است؛ و بعد آن‌ها تأسف خود را اظهار نمودند. من با منع خود از خوردن گوشت خوک و آشامیدن شراب باعث ناراحتی آن‌ها می‌شدم. آن‌ها از دیدن من در حجاب اسلامی و روسری که همیشه بر سر داشتم عصبانی می‌شدند. ولی در واقع من بر آن عقیده‌ام که آن‌ها بیشتر روی حرف‌هائی که سایرین می‌زدند حساب می‌کردند و با اعتقادات و ایمان من کاری نداشتند. اما دوستان انگلیسی من متفاوت بودند. آن‌ها می‌توانستند بحث و مناظره کنند و حاضر بودند که اگر چیزی صحت و اصالت داشته باشد بپذیرند. هنگامی که با آن‌ها در مباحثات و مناظرات در جهت تائید عقاید اسلامی‌ام شرکت می‌کردم آن‌ها عقلانی‌بودن آن را در نظام اجتماعی تائید می‌کردند.

در این مورد به خاطر می‌آورم که یک بار با دوستان مناظره و بحثی در اطراف مسئلۀ تعدد زوجات در اسلام و حدودی که در اسلام برای تعدد زوجات قائل شده است داشتیم. من آن را با اصولی که در غرب بر ان مترتب است مقایسه کردم و در نتیجه همه متقاعد شدند که راه حلی که اسلام پیشنهاد می‌کند بهترین راه حل مسئله برای زندگی خانوادگی است.

س- آیا پس از تشرف به دین اسلام با مشکلاتی روبرو شدید و آیا هیچگونه شرم و خجالتی از موضوعی داشتید؟

ج- مردمانی که در آن‌ها قدرت تفکر و اندیشه نیست، معمولا نوعی بدبینی نسبت به اسلام دارند و معمولا مسلمانان را استهزاء می‌کنند. حتی اگر مسلمانان را در ظاهر استهزاء نکنند پشت سرشان آن‌ها را مورد مضحکه قرار می‌دهند. درحالی که آن‌ها با افراد بی‌مذهب و آئین هیچگاه درگیر نمی‌شوند. و حتی آن‌ها را به خاطر افکار آزادشان مورد احترام قرار می‌دهند درحالی که اسلام و مسلمانان آن‌ها را عصبانی می‌کند. اما با تمام این احوال من با هیچیک از این مشکلات برخورد نکرده‌ام. علتش این بوده است که من دانشجوی انیستیتوی شرق‌شناسی و مطالعات آفریقائی بودم و تمام کسانی که در آنجا گرد آمده بودند کسانی بودند که چیزهائی در مورد اعتقادات و مذهب می‌دانستند. معذلک من از چیزهائی که مسلمانان باید تحمل کنند اطلاع دارم و از آن متأثر می‌گردم.

س- بعد از تشرف به اسلام تا چه حد در ادامۀ تحقق خود پیشرفت نمودید؟

ج- مطالعات من در مورد اسلام محدود به کتاب‌های بوده است که در دسترس من قرار داشته‌اند. همچنین من مقدار زیادی از اطلاعاتم را از سئوال‌هائی که از دانشمندان مسلمان کردم آموخته‌ام. باید بگویم که مباحثات من با مسلمانان نقاط مختلف جهان هم به مقدار قابل توجهی به معلومات من در این زمینه افزوده است. سال گذشته من توسط یک دانشجوی سودانی از فلسفه عربی و اندیشه‌های اسلامی چیزهای زیادی آموختم. این دانشجو هفته‌ای یک بار جلسه‌ای داشت که در آن ده نفر شرکت می‌کردند. روش ما آن بود که در این جلسات ترجمه‌های مهم قرآن را می‌خواندیم و نزدیک‌ترین معنی آن را با اصل قرآن عربی مقایسه و پیدا می‌کردیم و سپس تحت تفاسیر مختلف، مخصوصاً تفسیر طبری آنچه را که از آن برمی‌آمد به مباحثه می‌گذاشتیم. اما متأسفانه پس از این‌که آن برادر سودانی این دانشگاه را ترک کرد ما دیگر کسی را نداشتیم که با چنان شور و شوق و علاقه‌ای دنبال این برنامه را بگیرد.

س- آیا شما فکر می‌کنید که اسلام می‌تواند تأثیری بر جوامع مدرن غرب داشته باشد؟ لطفاً بگوئید چگونه؟

ج- امروزه جهان غرب در تاریکی به سر می‌برد. حتی کوچکترین روزنۀ امیدی وجود ندارد که مردم غرب روح خود را از اسارت خودستائی رهائی بخشند. هرکسی که از وضع موجود در جوامع غرب مطلع است می‌تواند این عدم آسایش عالمگیر و غم و غصه‌ای را که در پشت این ظاهر مترقی و تعالی مادی پنهان است ببیند. اما حالا مردم به دنبال راهی هستند تا خود را از این مشکلات برهانند و لیکن راهی برای نجات خود نمی‌یابند. جستجوی آن‌ها بی‌فایده است. فقط یک راه باقی مانده است و آن راه پیشروی در جهتی است که به جهنم، تخریب و مصیبت منتهی می‌گردد. هماهنگی زیبائی که بین نیازهای جسمی و روحی در اسلام وجود دارد دارای کشش و جاذبه‌ایست که می‌تواند جهان غرب را به خود متوجه نماید. اسلام می‌تواند تمدن‌های جدید را به نجات و موفقیت واقعی رهنمون شود، و می‌تواند بشر غربی را در راه ادراک هدف زندگی راهنمائی کند و او را وادار نماید تا در راه خداوند جهاد کند تا این راه او را در آخرت هم موفق کند. امیدوارم که خداوند ما را در این جهان و دنیای واپسین موفق بدارد.

س- به عقیدۀ شما روش اشاعه و نشر اسلام چگونه است؟

ج- قبل از اشاعه و نشر اسلام بهتر است که ما خودمان را با مقیاسی که در این آئین وجود دارد بسنجیم و خود را در مقایسه با آن اصلاح کنیم.

غالباً اندیشه چنین است که اگر ما مبلغ اسلام بشویم دیگر نباید راجع به سایر چیزها بیندیشیم. در صورتی که لازم است ما اول اسلام را خوب بشناسیم و بعد مبلغ اسلام شویم، تا آن که بتوانیم تمام سئوالات و اعتراضات را پاسخ بدهیم. شکی نیست که وجود بعضی کتب در مورد اسلام برای اشاعه اسلام مفید‌اند. زیرا که اگر ما کتابی به یک غیر مسلمان بدهیم توجه او را بیشتر از یک جلسۀ مباحثه جلب خواهیم نمود. اما متأسفانه کتاب‌های اسلامی خوب به زبان انگلیسی بسیار کم است. مجدداً مجبورم بگویم که اول بسیار ضروری است که ما خود را انسان نمونه‌ای بسازیم که قرآن از ما انتظار دارد و طوری زندگی کنیم که راه ما و روش زندگی ما نمونه‌های زنده از اسلام باشد.

س- مشکلات عمدۀ مسلمانان انگلیسی چه هستند؟

ج- در جائی که یک خانوادۀ انگلیسی همه مسلمان می‌شوند، یک زندگی خانوادگی و جمعی اسلامی را به دست می‌آورند و در آرامش مطلوب به سر می‌برند. ولی موقعی که یک دختر یا پسری که ازدواج کرده به تنهائی اسلام را می‌پذیرد با مشکلاتی روبرو می‌شود، زیرا آن‌ها دائماً احساس می‌کنند که با جامعۀ خود بیگانه شده‌اند و محیط آن جامعه محیط دلخواه آن‌ها نیست. و چون در یک جامعه اسلامی زندگی نمی‌کنند، برای خواندن نماز و یا روزه‌گرفتن با اشکالاتی مواجه می‌شوند. در صورتی که اگر یک خانواده همه مسلمان باشند همه می‌توانند به موقع مراسم نماز و یا روزه و هرچه که مربوط به احکام دین اسلام باشد انجام دهند. همچنین ما به معلمین آگاهی نیاز داریم که نمونه‌هائی از فرهنگ اسلامی باشند و بتوانند تازه مسلمانان را در درک معانی قرآن راهنمائی کنند. تازه مسلمانان زیادی مایلند که بتوانند قرآن را بفهمند، اما آن‌ها هیچ راهی و یا وسیله‌ای برای آن ندارند. من متأسفم بگویم که مرگز فرهنگ اسلامی در لندن هیچ اقدامی برای این مسئله نکرده است و این کار فقط به دانشجویانی محول شده است که به علت اشتغال به مطالعه و تحصیل وقت زیادی ندارند و نمی‌توانند این وظیفۀ خطیر را انجام دهند.

من لازم می‌دانم اشاره کنم به این‌که جوانان، علاقۀ قابل توجهی به تلالو فریبندۀ غرب دارند. آن‌ها در برابر درخشندگی خیره‌کنندۀ تمدن غرب محو گردیده و از تصنع آن غافلند. و لذا در اینجا میل دارم بگویم: که من علائق مستحکم خانوادگی و زندگی اجتماعی پاکیزه و بی‌غل و غش را بیشتر ارزش می‌نهم که اگر آن را با زندگی اجتماعی در غرب مقایسه کنم به مراتب در درجۀ رفیع‌تری قرار دارد. اگر واقعاً زندگی اجتماعی اسلامی به معنای واقعی وجود داشت چقدر عالی بود.

انشاء الله که خداوند همۀ ما را واقعاً آن‌چنان مسلمان کند که شایسته اسلام باشد.