چرا مسلمان شدم؟
اغلب جهانیان از قیامهای سیاهان آمریکائی تحت نام «قدرت سیاه» آگاهی دارند. پس از سه قرن زورگوئی، جدائی و تبعیض نژادی، سیاهان آمریکائی به سرعت از خطابه سرائیهای میانهرو دکتر مارتین لوتر کینگ به سوی یک انقلاب مسلحانه که توسط (اس. ان. سی. سی) و سازمان «پلنگان سیاه» رهبری میشد روی آوردند. زورگوئیهای سازمان یافته سرمایهداری با عصیان مخرب سیاهان و قیامهای خونین نژادی که از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۸ ادامه داشت با به آتشکشیدن قسمتهائی از پایتخت یعنی شهر واشنگتن به اوج خود رسید.
اگرچه حرکت «قدرت سیاه» نتایج سازندهای نیز داشته است اما به طور کلی باید گفت: که اساساً تشکیل قدرت سیاه بر مبنای ناامیدی و محرومیت و در نتیجۀ زورگوئیهائی بوده است که روز بروز بیشتر علیه سیاهان اعمال میشد، و امروزه به طور کلی قدرت آن سازمان در اثر اختلافات و دو دستگیها از بین رفته است و بدین سبب آشنائی اولیۀ من با اسلام نتیجۀ رفتار غیر قابل تحمل جامعۀ آمریکا با اتباع سیاه بوده است. من در اثر موعظههای مجاهدانۀ مالک الشباز (ملکوم ایکس) انقلابی و روشنگریهای او پیش از اینکه نظرم به سوسیالیزم و کاپیتالیزم و کمونیزم جلب شود به اسلام کشیده شد. زیرا جواب مشکلات سیاهان آمریکائی و به طور کلی آمریکا را در اسلام مییافتم.
من به نهضت ملکم نپیوستم، زیرا در آن موقع کشیش جوانی بودم که در یکی از فرقههای مسیحیت به نام «شهود یهوه» (عقیده دارند که حضرت مسیح پس از هزار سال دوباره رجعت خواهد نمود) خدمت میکردم. من خیلی دشوار مییافتم که از مسیحیت به اسلام بگروم، ولی در عین حال شگفتیهای پیام اسلام در وجودم همچنان باقی بود و پس از چند سال بالاخره از این فرقه جدا شدم و علت آن، عقاید نادرست و غیر منطقی بود که در یکی از آنها مرتباً تاریخ دقیق ظهور عیسی مشخص میشد، ولی چندین بار این پیشبینیها غلط از آب درآمده بودند. سپس به مطالعه در دین یهود پرداختم و در کنار یهودیان نیز آرامشی نیافتم. پس از مدتی دریافتم که برای نژادپرستان یهودی غربی، قبول یک سیاه به عنوان برادر، معنی و مفهومی ندارد و باورکردن آن هم برایم مشکل آمد.
بعد از آن به کلی گرد مذهب را قلم کشیدم و بدون هیچ ملاحظات مذهبی برای کمک به مستمندان و درماندگان در نواحی فقیرنشین آمریکا به فعالیت پرداختم و به عنوان یک افسر مشاور در امور کمک به زندانیان در ناحیه کلمبیای واشنگتن مشغول شدم. در اینجا بازهم با نوعی از اسلام آشنا شدم. چون تعداد زیادی از زندانیان در سلک یک فرقۀ انحرافی از اسلام به نام مسلمانان سیاه درآمده بودند. اگرچه این فرقه یک فرقۀ حقیقی از اسلام نیست، اما مع الوصف پیروان خود را انسانهائی برتر از فرقههای مسیحیت پرورش میدهد. به عنوان یک مشاور زندانیان باید بگویم: که مسلمانان سیاه در پیروی از دستورات بازسنجشی و بازیابی از همه برتر و در رفتارشان نمونه بودند.
خارج از مسئولیتی که در راهنمائی و مساعدت و حمایت زندانیان داشتم عضو «جبهه اتحاد سیاهان استاکلی کارمیکل» نیز بودم و حتی جداً بر آن شده بودم که به گروه بینهایت افراطی پلنگان سیاه بپیوندم. اما در یک روز درخشان به شخصی برخوردم که او را سالها ندیده بودم. او مردی بود که مثل من روزی کشیش «شهود یهوه» بود. ملاحظه کردم که او خیلی فرق کرده است و با آن روزها خیلی تفاوت دارد و کلا انسان والاتری شده است. او انعکاسی از آزادی و اعتماد به نفس و رستگاری مینمود. و طبعاً از او دربارۀ این رستگاری و خوشبینی و خوشحالی استفسار کردم، زیرا اوضاع جامعۀ آمریکا در رابطه با درماندگان و سیاهان مرا در بدبینی و ناامیدی عظیمی فرو برده بود.
جواب دوست من اسلام بود. او یک مسلمان و بر قرآن و سنت پایبند بود. ضمن صحبتهای بعدی اشاره کرد که اعتقاد به خداوند و اسلام، مشکلات «سازمان قدرت سیاه» را به طوری که هیچ ایدئولوژی دیگری قادر به حل آن نیست حل خواهد کرد. او توضیح داد که عشق و راهنمائی خداوند از تنفر و عداوت، برتر و والاتر است. او در ضمن مرا به مرکز اسلامی واشنگتن دعوت کرد و من نیز با علاقه و آرزوی سرشاری دعوت او را پذیرفتم، چطور میتوانم آسایش و صلح استثنائی و نیروی حاصل از اولین ملاقاتم با آن محل را بیان کنم؟ من نمیدانم آن تأثیر منظرۀ بدیع ساختمان و سبک معماری آن بود یا الهام و تأثیر آوای دلنواز قرآن عربی و یا عمدتاً طرز نیایش و نماز بود که مرا مسحور و فریفته کرد. در آنجا بزرگترین تحول در زندگی من به وقوع پیوست و فرصت یافتم تا انعکاس همآهنگی مساوات و برادری را عیناً مشاهده کنم. در آنجا اندیشههای غیر منطقی من در مورد عدم امکان مساوات و برادری جامعه در برابر چنان ظهور با شکوهی محو و نابود گردیدند. نفرتها از من زدوده شدند و از افق نگرشم ناپدید گردیدند. ایمان من به خدا و بشریت از نوجان گرفت و این اتحاد عینی را که در صفوف نیایشگران سیاه و سفید و چینی و آمریکائی و عرب و آفریقائی و در هر قوم و ملت که همه خالصانه در یک خود سپاری به الله و پرستش ذات خداوند یکتا همصدا شده بودند مشتاقانه دریافتم.
من از آن تاریخ به تجربه دریافتهام که برادری در اسلام یک اندیشۀ بیهوده نبوده و یک معرکۀ وعده گونه نیست نه تنها این یک وجه بلکه سایر وجوه اسلام همه برای من بسیار عزیز و محترم شدند و چنان بر آئینش دل باختم که در جلسۀ سوم حاضر بودم که این شیفتگی را به الله و پیامبرش جاعتراف نمایم.
الله را سپاس میگویم: که زندگیام در لجنزار تباهی و تنفر و ستیزهجوئی نژادی غرق نشد. من دعا میکنم که زندگیم را او خود در راهی افکند که باعث تجلی او شود و سایرین را هم در شاهراه مستقیم اسلام قرار دهد. مردمان بسیاری در طبقات مختلف جامعه آمریکا وجود دارند که به اطلاع و آگاهی از اسلام نیازمندند، زیرا اسلام را مدت طولانی است که در غرب تحریفش کردهاند.
مردم، گروه گروه از یهودیت و مسیحیت بیزار میشوند، اما برخلاف شعارهای معمولی (که ناشی از سرخوردگی از تعالیم یهودی و مسیحی است) خداوند نمرده است و اسلام استوارترین دلیل این معنی است.
* (از یک گزارش به آقای اس – حسن مطهر، سر دبیر مجلۀ مسلم نیوز انترنشنال).